تاملاتی پیرامون کتاب «باب بگشا»[1]
سید حمید موسویان[2]
منبع: یادنامه یازدهمین سالگرد شهادت هدی صابر
بسم الله الرحمن الرحیم. حقیقت این است که آشنایی من با مرحوم صابر، از دور بوده و وقتی که متنهای مرحوم صابر را نگاه میکردم یک حسرتی داشتم که چرا نتوانستم با ایشان ملاقاتی داشته باشم. با این حال یک نکته جالبی مرحوم صابر در بحثهای باببگشا مطرح کرده که برای من خیلی تامل بر انگیز بود. او معتقد است یک زمانی نسلهایی بودند که انگشت اشارهشان را وقتی بلند میکردند به یک جایی میتوانستند اشاره کنند و به چیزی افتخار کنند؛ یعنی میتوانستند کسی را به عنوان الگوی خودشان مطرح کنند و نشان دهند. ما نسلی بودیم که چنین افتخاری را داشتیم که امثال مرحوم هدی صابر، مرحوم آیت الله منتظری، مرحوم احمد قابل را دیدیم و این حسرت به دل ما نماند که این انگشتهای اشاره بی ارجاع بماند. امیدوارم نسل بعد از ما هم وقتی بزرگ میشود با جامعهای مواجه شود که بتواند به آن افتخار کند؛ نیروهای کارآمد، نیروهای قوی در جامعه ما چنان رشد کنند که بتوان به آنها افتخار کرد و طبیعتا خود آنها هم میتوانند یکی از همان نیروهای افتخارآفرین باشند.
همانطور که میدانید مواجهه با قرآن شکلها و روشهای مختلفی دارد و از راههای متنوعی میتوانیم با قرآن برخورد داشته باشیم، مطالعهاش کنیم و از آن بهره ببریم. یک روش که خیلی مرسوم است و در رویکرد سنتی مطرح میشود این است که قرآن را باز میکنیم، و با مراجعه به کتابهای لغت عربی، تاریخ و امثال اینها یک فهم و تفسیر از آیات قرآن را مطرح میکنیم. نکتهای که در این سیر اتفاق میافتد این است که تفاوت نمیکند امروز این کار انجام شده یا دو قرن، پنج قرن یا ده قرن پیش؛ تنها یک مقدار خلاقیتهایی که مفسرین در طول تاریخ داشتند میتواند تغییری در این فهمها و در نوع نگاه به قرآن ایجاد کند. یک نکتهای از لغت پیدا میکنند یا نکتهای از تاریخ به دست میآورند که براساس آن جنبهای از آیات قرآن واضح میشود که تا حالا مثلا کمتر به آن توجه و اشاره شده است.
اما با روش دیگری از فهم قرآن در یکی دو قرن اخیر مواجه شدهایم که در آن به جای اینکه بنشینیم از همان اول قرآن را بخوانیم و بخواهیم آن را فهم کنیم، باید ببینیم که خودمان در چه وضعیتی هستیم، با چه مشکلاتی مواجه هستیم، و سوالی که برای ما مطرح است چیست. اگر با بحرانی یا اشکالی، در زندگی و در روند اجتماعیمان روبرو هستیم آن را شناسایی کنیم و بعد سراغ متنی مثل قرآن برویم و از آن بخواهیم که به ما پاسخ دهد و بگوید که باید در این وضعیتها چه کرد. این نوعِ رویکرد به قرآن یک رویکرد متاخر است؛ حداقل از نظر سنت مکتوبی که در این زمینه وجود دارد سنت متاخری است که در میان مسلمانان شکل گرفته است. آن هم به واسطه این که برخی از مسلمانان به این نتیجه رسیدند که عقب افتادهایم. جمعی از مسلمانان به این نتیجه رسیدند که ما آن چیزی که باید باشیم نیستیم؛ ما مدعی هستیم که اسلام بهترین است، و قرآن آخرین پیام خدا است که در اختیار ماست ولی باز از خیلی جوامع دیگر عقب ماندهتر هستیم و نمیتوانیم رشد کنیم. این اتفاق باعث شد که نوع دیگری به قرآن نگاه کنیم و به جای اینکه روی قرآن کار علمی کنیم بنشینیم درد دلهای خودمان را دستهبندی کنیم و بعد برویم سراغ قرآن و ببینیم در برابر این درد دلها آیا حرفی در قرآن وجود دارد یا نه؛ خدا با ما هم حرف میزند یا این حرفها همه مال 1400 سال پیش است. امروز که من مثلا در چنین وضعیت اجتماعی، یا خانوادگی قرار گرفتهام آیا قرآن برای امروز من هم حرفی دارد یا ندارد؟
این اتفاقی بود که شاید در ایران، نماد شاخص آن را بتوان مرحوم آیتالله طالقانی دانست با تفسیر پرتوی از قرآن و آن شعاری که در آنجا مطرح میکردند که قرآن را باید به صحنه آورد؛ قرآن نباید در جمعهای خاص حبس شود. باید آن را وسط جریان اجتماع آورد و از آن برای فهم مسائل خودمان که امروز با آن مواجه هستیم بهره بگیریم. فضای باببگشای مرحوم هدی صابر را وقتی مطالعه میکنیم متوجه میشویم مرحوم صابر یک کار انجام میدهد و آن کار این است که اول از همه به جای اینکه سراغ قرآن برود، از همه میخواهد که خود را باز کنند. او به ما نشان میدهد که چی هستیم، کی هستیم و در چه وضعیتی هستیم؛ از نظر شخصی، خانوادگی، نیروهای فعال اجتماعی، حکومتی، کلیت جامعه، اتفاقاتی که در این چهل-پنجاه سال اخیر افتاده و شرایطی که امروز ما در آن قرار گرفتهایم.
شروع جلسات باببگشا مهر 1387 است. مهر 87 یعنی حدود هفت-هشت ماه قبل از اتفاقات 88 و حدود سه سال و نیم بعد از یک دوره هشت ساله اصلاحات. یعنی همهجوره ما یک تجربیاتی را از سر گذراندیم و یک اتفاقاتی برای ما پیش آمده و ما الان در یک وضعیتی قرار گرفتهایم. هدی صابر کار خیلی زیبایی میکند که نشان میدهد چهطور از این خودشناسی و وضعیتشناسی استفاده کنیم برای فهم قرآن و رفتن به سمت آن. یکی از تحلیلهایی که مطرح میکند همین نکته است که در ابتدای سخن به آن اشاره کردم. این نکته که دیگر انگشتهای اشاره ما در حال بی مرجع شدن است؛ دیگر کسانی مثل مرحوم آیتالله منتظری و مرحوم بازرگان را نداریم. در حال تهی شدن هستیم و این چیزی است که باید برای آن فکری کرد. به تعبیر صابر، ما در متن بحران هستیم و برای اینکه این بحران را فهم کنیم باید یکبار بنشینیم خودمان را بخوانیم و ببینیم چه اتفاقی برای ما افتاده، به کجا رسیدهایم و چه شده که به اینجا رسیدهایم. خاک ما حاصلخیز است؛ چهطور در تاریخ ما این همه آدمها رشد کردهاند پس این بستر همیشه قابلیت رشد داشته است. پس یک مشکلی وجود دارد که الان به این وضعیت دچار شدیم. چیزی که هدی صابر مطرح میکند و بهنظر من مسئله کلیدی این بحث است، این است که ما در متن بحران هستیم. ولی اصل بحران کجاست؟
اساس بحران از نظر هدی صابر این است که ما نسبت خودمان را با خدا نتوانستیم تعریف کنیم. چون ما نمیدانیم در چه نسبتی با خدا هستیم، به این وضعیت رسیدهایم؛ چه در عرصه اقتصادی، چه در عرصه اجتماعی، و چه در عرصه حاکمیتی. در هیچکدام این عرصهها تعریف دقیق و درستی از این رابطه نداریم. امروز به یک روزمرگی افتادهایم. در عرصه فردی و خانوادگیمان، همه به صورت هستهای زندگی میکنیم؛ دور خودمان یک حصار کشیدهایم و فقط به فکر خودمان هستیم که من باید به فلان جا برسم، من الان اینجا نمیتوانم باشم و باید بروم خارج از کشور، من برای اینکه در عرصه اقتصادی رشد کنم باید فلان کار را بکنم و ... . تقریبا همه اینجوری به ماجرا نگاه میکنیم. البته این نگاه وقتی اپیدمی شد مقداری قابل تحمل میشود ولی روند جامعه به این صورت نمیتواند ادامه پیدا کند. چون وقتی انسجام اجتماعی نبود، دست به دست هم ندادیم و وقتی نتوانستیم یک هدف مشترک داشته باشیم طبیعتا به نتیجه نخواهیم رسید. هر کسی یک هدف کوچک دم دستی تعریف میکند و به آن هم مثلا با یک سختی و مرارتی با مقداری بالا و پایین میرسد ولی دیگر امیدی هم به هدفهای بزرگ ندارد؛ این همه روند زندگیهای ما شده در این دورهای که زندگی میکنیم.
این سخن ه دی صابر، حرفی است که در یک قرن، یک قرن و نیم اخیر در فضای بحثهای فلسفی و بحثهای مطالعات ادیان با آن روبرو هستیم که انسان امروز ربطش را با خدا نمیتواند تعریف کند و نمیتواند بگوید خدا در زندگی من کجاست. در مطالعات ادیان این پرسش مطرح است که اساسا دین آمده چکار کند. یک متن مقدس قرار است برای ما چکار کند؟ آیا متن مقدس میخواهد قانون و مقررات وضع کند؟ خیلی از قانون و مقررات را که خودمان هم میتوانیم بگذاریم؛ مثل قوانین راهنمایی و رانندگی یا قوانین شهری. در قانونها قرار است مصلحت سنجیهای عادی اتفاق بیفتد که مردم خودشان خیلی از آن مصالح را میتوانند پیدا کنند. آیا قرار است دین یا متن مقدس، یک بسته شکل یافتهای بدهد و بگوید که اینجوری باید باور داشته باشید یا عمل کنید؟ این هم باز در روند دورانها و تغییر و تحولات جوامع، دچار مشکل میشود.
به نظر میرسد حرفی که دین میخواهد بزند آن است که وقتی میخواهید به دنیا نگاه کنید آن را باید به گونهای ببینید و زاویه دیدی داشته باشید که باعث شود کل اتفاقات دنیا برای شما معنیدار گردد. اگر بخواهیم آن زاویه دیدی که دین تعریف میکند را به طورکلی و نه فقط در چارچوب اسلام بگوییم، این است که شما برای محوریت این عالم باید به وجود یک امر قدسی معتقد و ملتزم شوید. در فضای اسلام، اسم آن را میگذاریم الله و در فضای یهودیت، یهوه و ... . ولی اسم مهم نیست؛ مهم این است که این امر قدسی، ربط و نسبت همه چیزهای عالمی که ما در آن زندگی میکنیم را مشخص میکند و بر اساس آن میتوانیم بفهمیم که چه اتفاقی دارد دور و بر ما میافتد. اینطور است که زندگی و روندی که با آن مواجه هستیم، معنا پیدا میکند؛ چه در عرصه فردی و چه در عرصه اجتماعی.
اگر این ماجرا را در بحث معادلات ادیان مورد توجه قرار دهیم این مسئله برای ما واضح میشود که بیاعتنایی کردن به این محور و عدم وارد کردن این موضوع به معادلات زندگیمان باعث یک اتفاق جدی در همه مسیر زندگی فرد میشود و آن اتفاق این است که ما به یک پوچی میرسیم؛ زندگی دیگر برایمان معنی ندارد. آن چیزی که هدی صابر میخواهد در باببگشا بگوید که ما به بحران ربط و نسبت با خدا رسیدیم، معنایش این است؛ یعنی اگر ما نسبتمان را با خدا تعریف نکردیم و اگر نتوانستیم این مسائل را با محوریت خدا در کنار هم قرار دهیم (یا اگر بخواهیم در ادیان نگاه کنیم با محوریت امر قدسی)، یک اتفاقی میافتد و آن اتفاق این است که معنای زندگیمان را از دست میدهیم و به پوچی میرسیم. همان چیزی که در فضای فلسفه غرب، نیچه بیان کرد که ما خدا را کشتیم، خدا ازبین رفت. نتیجه از بین رفتن خدا پوچی و نهیلیسم است. نتیجهاش چیزی جز این نیست. برای فهم «خدا ازبین رفت» دنبال بحث ادیانی نباید بود. بحث این است که در بین متدینین هم خدا خیلی دور دست شده و دیگر در دسترس نیست؛ یعنی ما با او زندگی نمیکنیم. متدینین هم با خدا خیلی ارتباط راحت و نزدیکی ندارند. این اقتضای شرایط دوره مدرن است که ما در آن قرار گرفتیم.
هدی صابر میگوید ما برای حل این بحران اول باید این جنبههای مختلف را ببینیم. به همین دلیل در گام بعد یکی یکی به ما نشان میدهد در عرصه خانواده وقتی میگوییم خدا، فلان خصوصیات و ویژگیها را دارد، در عرصه جامعه وقتی میگوییم خدا این ویژگیها را دارد، در عرصه نیروهای فعال اجتماعی-سیاسی وقتی میگویند خدا این ویژگیها برای خدا در ذهنشان میآید و همینطور موارد مختلف. یک چیز مشترک در این فرآیند و آن مسئله این است که خدا خیلی دور از دسترس شده است؛ یعنی فقط وقتی در زندگی کم میآوریم خدا میآید وسط معادلات ما یا وقتی دیگر هیچجوری نمیتوانیم ماجراها را بفهمیم پای خدا را وسط میکشیم و با خدا یک ربط و نسبت برقرار میکنیم. یک نمونه خیلی ساده این نکته در ماجرای بیماریها است. وقتی بیماری صعبالعلاج میشود یاد این میافتیم که الان باید با خدا هم راز و نیاز کنیم. بحث این نیست که پزشک نباید رفت، بحث این است که پزشک رفتن یک امر ولی شفا پیدا کردن امر دیگری است. کسی که به خدا اعتقاد دارد به اینکه به کدام پزشک من مراجعه کنم که شفا پیدا کنم را هم در معادلاتش یک جا برایش باز میکند. از کجا معلوم من پیش این پزشک بروم درست تشخیص میدهد؟ دارویی که میدهد برای بدن من مناسب باشد یا نباشد حتی اگر بهترین پزشکی باشد که همه میشناسند؟ ولی فعلا به همینها اعتماد میکنم. وقتی که گیر میافتم و هیچجایی ندارم آن وقت به فکر این میافتم که اینجا دیگر راهی نیست، آن موقع خدا میآید وسط. این در معادلات عادی زندگی کردنهای ما است. طبیعتا در ماجراهای مختلف ما با این ماجرا مواجهیم.
کار هدی صابر این است که این بحران را میشکافد. در ابتدای این روند، بحران را برای ما باز میکند که کجاست و بعد از اینکه به عنوان گام مقدماتی، این بحران را میشکافد بعد وارد این میشود که حالا اگر ما خودمان را شناخیتم میتوانیم برویم سراغ اصل بحران و راهکار برای برون رفت از بحران پیدا کنیم. باز در اینجا کلام خیلی زیبایی داردکه اگر میخواهیم درست با یک بحران مواجهه شویم نباید فرافکنی کنیم؛ دنبال مقصر بیرونی نگردیم. بیاییم خودمان را مبنا قرار دهیم برای اینکه چه باید بکنیم؛ چه شد تا به اینجا رسیدیم، و از اینجا به بعد چه باید بکنیم که از بحران خارج شویم. مقصر پیدا کردن ماجرا را حل نمیکند و فقط وضعیتمان را به عهده دیگری میاندازیم که میتواند حاکمیت باشد، یا یک فرد خاصی مثل پدر یا مادر، یا یک شرایط خاصی مثل وضعیت آموزشی که من با آن زندگی کردم.
صابر میگوید بیاییم بپذیریم ما در متن بحران هستیم و برای خروج از این بحران هم باید از خودمان شروع کنیم که خودمان را تحلیل کنیم و راهی پیدا کنیم برای خروج. در این فرآیند تا اینجا او خیلی با قرآن کار ندارد و این همان نکتهای است که در ابتدا مطرح شد. درواقع او میخواهد اول معلوم کند سوال چیست که وقتی سراغ قرآن میرویم با سوال برویم. به این مدل اصطلاحا میتوان گفت استنطاق از قرآن؛ یعنی قرآن را به سخن درآوردن. به جای اینکه قرآن بخواهد فقط گوینده یک طرفه باشد ما از قرآن سوال کنیم. به عبارت دیگر با قرآن گفتوگو کنیم. آنچه در فرآیند بحثهای باببگشا اتفاق میافتد این است که ما باید این مدل گفتوگو با قرآن را شروع کنیم و از باب اینکه این متن سخن خدا است، گفتوگو با خدا را شروع کنیم و باب این مسئله باز شود. به همین خاطر است که اسم این مجموعه میشود «باببگشا». صابر اشاره میکند وقتی خدا ما را خوانده و گفته بیایید، لابد حرفی برای گفتن به ما دارد و این تنها برای 1400 سال پیش نیست و برای هر آدمی در هر شرایط و زمانی است. اگر واقعا معتقدیم این خدا با من هم حرف زده و گفته بیا و با من حرف بزن و من باهات حرف دارم باید سراغ این متن برویم؛ ولی با سوالهای خودمان و شناخت وضعیت خودمان تا وقتی سراغ این متن میرویم بتوانیم جواب از آن استخراج کنیم.
در مجموع ما در اتفاقی که در باببگشا افتاده است یک مدل گفتوگوی دو طرفه با خدا و با متنی که خدا برای ما فرستاده را میتوانیم ببینیم. نکته مهم در شخصیت هدی صابر این است که او علاوه بر فعالیتهای اجتماعی این جنبه را هم داشت و این خیلی جنبه جذابی از زندگی اوست. او در حالی که یک فعال اجتماعی است و برایش اتفاقاتی که در عرصه اجتماعی و سیاسی رخ میدهد اهمیت دارد ولی فراموش نمیکند که مشکلات ما در آن عرصهها به فضای فکری و معرفتی ما برمیگردد و اگر ما برای آنها فکری نکنیم حرف هر فعالیت اجتماعی درواقع روبنایی خواهد ماند و بعد از مدتی ازبین خواهد رفت؛ ما نیاز داریم به این جنبههای معرفتی هم بپردازیم.
[1]. متن صحبت در مراسم تولد هدی صابر – 25 اسفند 1400
[2]. استاد دانشگاه و دین پژوه