پرینت
بازدید: 3262

 

محمد پورعبدالله

منبع: وب‌سایت ملی ـ مذهبی، ۲۱ خرداد ۱۳۹۱


نوشتن درباره هدی صابر شاید کاری خیلی سختی نباشد. هر کسی که برخوردی با او داشته می تواند درباره او چند کلمه بنویسد. به خصوص اینکه اکنون که او زنده نیست، طبق سنت دیرینه ما ایرانی ها، هر کس می‌تواند از بزرگی‌های او چند جمله بنویسد. نگارنده این سطور هم ادعایی بیش از این ندارد. چون به مدت کوتاهی بعد از آشنایی با وی او درگذشت و صرفاً تصویری افسانه ای و تا حدودی اسطوره‌وار از او در ذهن دارد.

روز ۲۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۰ وارد بند ۳۵۰ زندان اوین شدم.اما نه مانند بسیاری از زندانیان دیگر.من بعد از ۲ سال و ۲ ماه اقامت در زندان قزلحصار به آنجا منتقل شده بودم.به قول یکی از دوستان خیلی هم به من لطف شده بود که از آن زندان منتقل شده بودم. برای من که با زندان بیگانه نبودم، ورود به ۳۵۰ به معنای ورود به دنیایی از زندانیان سیاسی، همانگونه که در خاطرات زندانیان سیاسی خوانده بودم بود. زندانیان سیاسی با خصوصیات خاص خودشان که آنها را از سایر زندانیان متمایز می‌کرد. تاکید بر آرمان هایی که به خاطرشان زندانی شدند، تاکید بر تشکیل اجتماعی فرهیخته فارغ از روابطی که در بین زندانیان متداول است.

برخورد دیگران با من ترکیبی از احترام و فاصله بود. احترامی که به خاطر شرایطی که تحمل کرده بودم برایم قائل بودند و فاصله‌ای بیشتر ایدئولوژیک بود و به خاطر اعتقادات چپ گرایانه من بود.

در این میان با کسی آشنا شدم که هم برخوردش با من متفاوت بود و هم همان تصویر آشنای زندانی سیاسی را برایم باز‌نمایی می کرد.

هدی صابر، کسی که با بیش از ۵۰ سال سن هر روز صبح چند ساعت در هواخوری بند ۳۵۰ از جلوی چشمان من، که هنوز از فضای جدیدی که تجربه می کنم متعجب بود، می دوید و هر بار لبخندی تحویلم میداد.

در موردش از یکی از رفقایم سوال کردم. فردی با گرایش سیاسی ملی – مذهبی. مانند من چپ گرا بود ولی بر خلاف من مذهبی. کلاس قرآن در ۳۵۰ برگزار می کرد ولی اگر کسی در آن کلاس از دیدگاه هگل مذهب را مورد انتقاد قرار می داد او را به کناری می کشاند و از وی می خواست بیشتر در مورد هگل به او یاد بدهد.

فارغ از همه اینها نمی دانم به چه دلیل ولی توجه خاصی به من داشت. حتی از من پرسید که آیا مشکل مالی دارم یا خیر و اگر آری روی کمکش حساب کنم.

تمامی این حرف ها شاید از دیدگاه بعضی افراد بوی مرده‌پرستی و مرثیه‌خوانی بر سر مزار یک مرده بدهد، چیزی که شخصاً از آن بیزارم، ولی وقتی یاد این می افتم که او چه برنامه‌هایی در سیستان و بلوچستان و سایر مناطق محروم داشت، وقتی یاد این می افتم که او چه امیدی به ما داشت و می گفت چپ پاک! نیاز داریم، کسی که درد انسان ها را درک کند. نمی توانم از مرثیه خواندن برایش امتناع کنم.

هدی صابر مرد! به همین سادگی

گاهی فکر می کنم حیف شد که مرد. اما گاهی به این نتیجه می رسم که در کشوری که فقط برای مرده ها مرثیه می‌خوانند، شاید مرگ او ابزار آگاهانه مبارزه‌اش بود تا شاید کسی با شنیدن مرثیه‌هایش به این فکر بیافتد که آنچه هدی صابر برای زندگان این کشور می‌خواست را به اجرا در بیاورد.

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانخاطرات، حدیث‌نفس‌ها و دل‌نوشته‌ها
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد