محمد مقیسه
منبع: کتاب "وارسته از بند" (خاطرات همبندیان هدی صابر از بند 350 اوین)
صد افسوس است که هدی صابردر بین ما نیست! دریغ است که صابر نباشد. سخت است باور فقدانِ پژوهشگری آزاده و مسئولیتشناسی آگاه به زمان.
مرحوم صابر یار و دلسوز هموطنان فرودست و فریادگری علیه نابرابری و تبعیض طبقاتی، انتخابگر و مخلوقی قادر به انتخاب و (و فقوهم انهم مسئولون) از میانِ ما ناباوران رفت؛
صابرعزیز!
دوستان به سراغ من آمدهاند و از تو و اندیشهها و خاطراتت در دوران اسارت سراغ میگیرند. ماندهام از کجا شروع کنم؟ اصلاً از چه بگویم؟ نمیخواهم طبق رسم زمانه و عرف موجود اسطورهسازی کنم. فقط نمیدانم با شکلِ بودنت در آن دوران چطور کنار بیاییم؟ رسمش نبود یاران را رها کنی و بروی، قرار نبود این قدر زود به مرحوم سحابی و هاله بپیوندی! حالا که رفتهای، ما تو را با کلمه و سخن یاد میکنیم، با آنچه مینوشتی و میگفتی و تاوانش را میدادی.
تاریخ بند ۳۵۰ اوین درسال ۱۳۸۹ هجری شمسی شرح مبسوطی از حوادث آن دوران را در سینهی خود دارد که روزگار آینده تا جزئیترین آن را اندکاندک برملا خواهد کرد. گرچه ممکن است درکل از نظر روایت، شکل ویژهای نداشته باشد، مثل اینکه اصلاً چگونه اتفاقات سال ۸۸ شکل گرفت و رشد کرد و باورهای مردم و مکانها چگونه در طی حوادث تاریخی رنگ عوض میکنند و چیزهایی از این دست. به همین اعتبارمی شود ادعا کرد که خصوصیت تاریخ معاصرایران را حوادث سرنوشتساز بین سرکوبگری و رهاییبخشی تعیین کرده است و این سیر تجادلی افکار و آرای رهاییبخش همگام با مبارزات عملی، که خود مبتنی برآموزههای رهاییطلبی بوده، هنوز هم ادامه دارد. در این میان دستیابی به آزادی در عرصهی مقاومت فقط از طریق مقابله با سرکوب و اضمحلال ظلم محقق میگردد.
از جمله مهمترین ویژگیای که در دوران اسارت از مرحوم صابر به یاد دارم و بر من تاثیرگذار بوده است و مدام مقابل دیدگانم قرار دارد، برخورد مرحوم صابر با تبعیض و ویژهخواری جمعی از همبندیهایمان بود. به طوری که هرگاه با پدیدهی تبعیض و ویژهخواری روبرو میشد از شدت عصبانیت صورتش سرخ و نفسهایش به شماره میافتاد.
وی متاسفانه درمواجه شدنِ تصادفی با مشکلات، قدری عجول و عصبانی عمل میکرد. اما اهل پیگیری امور بود و اگر جایی نیاز به مشارکت داشتیم کوتاهی نمیکرد.
در دورانی که حقیر وظیفهی وکیلبندی را بر عهده داشتم، بیشترین کارت زرد تذکر را از ایشان در مورد تبعیض قائل شدن بین اتاق هفت و نُه با سایر اتاقها دریافت کردم! وی به جای اینکه در کنار افرادی که از نظر سیاسی به تفکر او نزدیک بودند، حضور داشته باشد، ولی بنا به دلایلی دوری و انزوا را بیشتر ترجیح میداد. از همین رو انتخاب اتاق یک برای سکونت را باید نوعی اعتراض به رفتار بعضی از اعضای اتاق هفت و نُه به شمار آورد.
نقد و نگاهش به رفتار اسیران اتاق هفت و نُه منفی بود. استدلالش این بود که جمعی از افراد این دو اطاق به درد برتریطلبی و خودبزرگبینی مبتلا هستند و به همین دلیل افراد این دو اتاق را به ویژهخواری و قبضه کردن امور بند متهم میکرد. او معتقد بود اداره و مدیریت بند ۳۵۰ باید با روش دموکراتیک انجام شود و در این جهت با مشارکت جمعی از همبندیها از جمله آقای عمادالدین باقی زحمت زیادی متحمل شد و آییننامهای هم تدوین کرد که توسط بعضی از دوستان اطاق هفت و نُه تعمداً زیرآبش زده شد و از اجرای آن جلوگیری به عمل آمد.
او در یک کلام معتقد بود بسیاری از ساکنین اطاق هفت و نُه درد مردم را ندارند. دعوای آنها با حکومت بر سر لحاف ملاست! بر همین اساس شکاف دیدگاهها قابل فهم و درک بود. البته او با جریان مشارکت به عنوان یک جریان ریشهدار سیاسی مشکل اساسی داشت و نقدهای تندی بر عملکرد آنها وارد میدانست. به واقع همین موضع گیریها بود که او را از جمع دوستان اصلاحطلب دور ساخته بود و نوعی دافعهی بدخیم بین آنها بوجود آمده بود.
به نظر من مرحوم صابر «در گیر یک رنج درونی بود» و هر نوع نقص و کمبودی را تاب تحمل نداشت و آن را ناشی از تبعیض میدانست و میگفت: شماها (منظور اهالی اتاق هفت و نُه) با رانتدهی به افراد ضعیف بند حقوق سایر اعضای اتاقها را پایمال میکنید. یادم نمیرود وقتی به علت تراکم بیش از حد جمعیت در اتاقهای طبقهی پایین بند، قصد جایجایی جمعی از آنان را به طبقهی همکف بند داشتیم، مرحوم صابر در هواخوری چه فریادی برسرمن کشید که شما به چه حقی دارید برادران اهل تسنن را از دیگر زندانیان جدا و آنها را جابهجا میکنید!؟ درصورتیکه همهی امور جاب]جایی را داشتیم با توافق برادران اهل تسنن انجام میدادیم و هیچ اجباری در کار انتقال اتاق آنها وجود نداشت. آنها به میل و درخواست خودشان میخواستند که در یک اتاق متمرکز باشند. به هرحال مقاومت مرحوم صابر باعث شد که جابجایی برادران اهل تسنن لغو شود و به جای آنها اعضای اتاق پنج را به طبقهی همکف منتقل کنیم. درصورتیکه از نظر من انتقال اتاق پنج به طبقهی همکف هیچ تفاوتی با جابجا کردن برادران اهل تسنن نداشت و هیچ نیتی هم پشت ماجرا نبود.
البته برای اینکه حقی از آن مرحوم هم ضایع نشده باشد، صادقانه عرض میکنم که وجود تبعیض را به هیچ وجه نفی نمیکنم. ولی قضیه خیلی در این حد هم شور نبود. وجود انسجام گروهی و یکصدا بودن اعضای این دو اتاق و تاثیرگذاری اعضای آن بر ادارهی امور بند، متاسفانه این ذهنیت را بوجود آورده بود که اعضای این دو اتاق از سهم بیشتری در بند برخوردارند. لیکن اینچنین نبود. افراد ریشهدار و با اصالتی در این دو اتاق حضور داشتند که وجود هریک از آنها به تنهایی میتوانست یک شهر را متحول کند و منشاء برجستگی وخیر و برکت باشد. کما اینکه وجود شخص مرحوم صابر هم همینطور بود.
کلاسهای تفسیرقرآن ایشان یکی از عمیقترین، باکیفیتترین و تاثیرگذارترین کلاسهای بند بود. وی در یکی از این کلاسها با استناد به آیات قرآن آزادی فکر و عقیده را به عنوان یکی از حقوق بشر یاد میکرد و معتقد بود از منظر آیات قرآن نخستین حق، حق انتخاب و آزادی عقیده است واگر کسی یا گروهی بخواهند این حق زیربنایی را از او سلب کنند و فکر و عقیدهای دیگر را بر او تحمیل نمایند، در واقع بر حقوق انسانی او تاختهاند.
به اعتبار همین نگاه ژرف، او در ماجرای فوت مرحوم مهندس عزتالله سحابی و شهادت هاله سحابی معتقد بود، مگر چه میزان از آزادیهایی که در پس قرنها اختناق و استبداد با نثار فداکاریها و تحمل مشقتهای بیشمار به دست آمده، باقی مانده است که باید درمقابل ظالم کوتاه آمد و یا تا چهاندازه در جامعهای که درآن قلمها شکسته و دهانها بسته و روزنامهنگاران و فرهیختگان و استادان و معلمان و کارگران و زنان و مردان را پشت میلههای زندان انداختهاند، باید سکوت کرد و عقب نشست؟
مرحوم صابر با چنین دیدگاه و نگرش و عقیدهای برای دفاع از مظلومیت هاله سحابی در مقابل ظالم زمان ایستاد و اعتراض خود را با اعتصاب غذا که آخرین وسیلهی یک زندانی است، ابراز داشت و جان عزیز خود را فدای راه آزادی و ظلمستیزی کرد.
یادش گرامی و راه و رسمش و خاطرات عبرتآموزش مستدام باد.