دستاوردها، كاستی‌ها و ناكامی‌های انقلاب

وب‌سایت در فیروزه‌ای شاخه:مطالب گزیده
پرینت
نمایش از تیر 1393 بازدید: 2627

 

 هشت فراز، هزار نیاز: نشست شصت و یکم

انقلاب (۶) : «دستاوردها، كاستیها و ناكامیها»؛ «جمع‌بندی فراز انقلاب ۵۷»

سه‌شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

 فایل پی‌دی‌اف دریافت فایل pdf نشست جاری

 

دستاوردها و ناكامیها

سعی میكنیم بحث را پیش ببریم، بالاخره محدودیت هست ولی ما میتوانیم فراتر از محدودیت برخورد كنیم. بحث دستاوردها را پنج برش یا قاچ میزنیم؛ قاچ‌ها به ترتیب دستاوردهای فكری و ایدیولوژیك، دستاوردهای استراتژیك و تاریخی، دستاوردهای اجتماعی، سیاسی و نهایتا دستاوردهای تشكیلاتی است.

 

دستاوردهای فکری– ایدیولوژیک

بخش اول دستاوردها، دستاوردهای فكری و ایدیولوژیك است:

انباشت‌های چهل – پنجاه

با توجه به اینكه انقلاب ۵۷ به هیچ‌وجه از جنبش ۴۰ و ۵۰  قابل‌تفكیك نیست، اگر از مجموعه نیروهای عمل‌كننده دهه ۴۰ تا نیمه دهه ۵۰ فاكتور بگیریم، اساسا انقلاب ۵۷ رخ نمیداد. یعنی اگر شما مجاهدین و شریعتی را از انقلاب ۵۷ فاكتور بگیرید، انقلابی به این مفهوم رخ نمیداد. ممكن بود حركت یا اعتراضی صورت بگیرد و تا سطح قیام هم پیش بیاید اما انقلاب به این مفهوم قابل‌تحقق نبود. این [موضوع] به این مفهوم نیست كه فقط این دو جریان عمده، انقلاب‌ساز و آفریننده ایده‌ انقلاب بودند؛ نه! چپ‌های ماركسیست، فداییها و نیروهای جدی و فعال ابتدای دهه ۴۰ هم بودند. حتی محمد بخارایی و [جمعیت] موتلفه، حزب ملل، جاما و حتی نیروهایی كه امكان عمل هم پیدا نكردند ولی به آستانه عمل رفتند، در تكوین انقلاب ۵۷ فعال بودند. به قول قدیمیها دهه ۴۰ و ۵۰ با انقلاب ۵۷ كاملا دو اتاق تو در تو است و نمیشود این دو اتاق تو در تو را با تیغه تفكیك كرد. لذا دستاوردهای فكری و ایدیولوژیك انقلاب ۵۷ به دستاوردهای دهه ۴۰ و ۵۰ چسب میخورد و الصاق میشود. با این توضیح كه خدمتتان دادم،اگر بخواهیم دستاوردها[ی فكری و ایدیولوژیك] را فهرست كنیم، مهمترین آنها انباشت‌های سال‌های ۴۰ و ۵۰ است.

در این سال‌ها اول بار نیروهایی-چه منفرد از نوع شریعتی، چه مجتمع از نوع سازمان‌های نوپدید دهه ۴۰ كه در آستان دهه ۵۰ زمینه بروز و ظهور پیدا كردند-  در ایران بودند كه مبارزه فكری-سیاسی[توسط آنها] از سطح حوض به سطح آب‌های عمیق‌تر رفت. طول استخر قهرمانی ۵۰ متر است و از یك متر تا ۹ متر عمق دارد؛ در ایران كمتر این اتفاق افتاد كه كسی از لحاظ فكری و اندیشه‌ای در عمق‌های ۶-۵ متری برود، بیشتر در سطح دست و پا زده می­شد. اما در دهه ۴۰ و ۵۰ بلاخره كسانی پیدا شدند –ولو قلیل- كه لباس غواصی پوشیدند و به آن اعماق رفتند و سعی كردند چیزهایی را در حد توان خودشان از آن عمق بالا بیاوردند. آنها در حد توان مشاهداتی و در حد توان نفوذ به لایه‌های زیرین‌تر و عمیق‌تر توانستند دستاوردهایی داشته باشند. اگر انباشت‌های دهه ۴۰ و ۵۰ نبود، اساسا انقلاب ۵۷ به وجود نمیآمد.

روحانیت بخشی از نیروهای فعال انقلاب بود. روحانیت در دهه ۴۰ و بعد از سركوب ۴۳-۴۲  فعال شد و [عناصر] منفردی در حوزه مبارزات سیاسی داشت. اما عناصری كه [از بین روحانیت] در انباشت فكری مشاركت كنند، بسیار بسیار معدود بودند و میشود  فقط دست روی یك نفر گذاشت كه آن هم آقای مطهری بود. او  در حد توان خودش در انباشت دهه ۴۰ و ۵۰ مشاركت كرد. اما مشاركت او در سطح و عمق مشاركتی كه بچه‌های ۴۲-۳۹  و بعدا شریعتی داشت، نبود. اما ایشان به سهم خودشان نقش فردی داشتند.

انباشت‌های دهه ۴۰ و ۵۰ انباشت‌های متنوعی بودند که بخشی از آنها در مدار جامعه اخص و [بخشی در مدار] جامعه خاص قابل‌تحلیل است. گفتیم كه جامعه اخص نیروهایی[هستند] كه عمل‌كننده اصلی بودند و جامعه خاص هم جامعه‌ای است كه در فاز اندیشه ایران فعال شد. دیدیم كه تنوع در انباشت‌های اندیشه دهه ۴۰ و ۵۰ بسیار زیاد بود. از سطح رمان‌های صادق چوبك[۱] و جلال آل‌احمد شروع شد و به سطح اشعار نیروهای [فرهنگی و ادبی] جدید جامعه فكری ایران هم رسید. ‌فیلم‌هایی چون گاو[۲]، ‌گوزن‌ها، رگبار[۳]، شوهر آهو خانم[۴] و ... آمدند که همه بخشی از انباشت بودند.

بخشی از انباشت هم كه جدیتر بود و توانست سپهر و دوران بسازد، انباشت‌ نیروهای عمل‌كننده دهه ۴۰ و ۵۰ بود. تا حدودی مجاهدین در انباشت فكری مشاركت داشتند و فداییان هم به سهم خودشان از منظر تفكر و دیدگاه استراتژیك فعال بودند. اما بخش مهمی از انباشت، انباشت فردی شریعتی بود كه كمك كرد در دهه ۴۰ و ۵۰ سیلویی از انباشت فكری و اندیشه‌ای متراكم شود. لذا دستاوردهای مشخص فكری-ایدیولوژیكی انقلاب ۵۷ [برآمده] از انباشت‌های دهه ۴۰ و ۵۰ بود.

فرصت نشر همه‌ی دیدگاهها

دومین دستاورد این بود كه همه دیدگاه‌ها فرصت انتشار پیدا كردند. فردی یا نیرویی نمیتواند بگوید كه در حدفاصل سال‌های ۵۶ تا ۶۰ فرصتی برای تراوش اندیشه‌اش فراهم نشده است، این قابل‌قبول نیست. از سنتیترین نیروهای مذهبی كه فداییان اسلام بودند، تا سرآمدِ نیروهای چپِ رادیكال در ایران كه فداییان بودند، [در سالهای] ۵۸-۵۷ دست‌به‌کارِ نشر دیدگاه­های خود شدند و روزنامه و ارگان داشتند. [در میان این دو] هم منفردین، مجتمعین، سازمان‌داران و بدون سازمان‌ها، همه و همه فرصتی برای نشر دیدگاه‌هایشان پیدا كردند. مثلا حتی در همین دوره بود كه كتاب «حكومت اسلامی» یا «ولایت فقیه»[۵] آقای خمینی منتشر شد. درست است كه [این کتاب در سال] ۱۳۴۸ چاپ اول آن در سطح نخبگان فكری-سیاسی جامعه ایران آمد و تورق یا دست‌به‌دست و خوانده شد، اما در سال ۵۶ بود که این كتاب در سطح بسیار وسیعی به تهران، كلان‌شهرها و شهرهای درجه دو و سه ایران رفت. از آقای خمینی كه رهبری قطبی انقلاب بود تا اقتصاددانی مثل آقای قوامیان‌فر[۶] یا روشنفكر منفردی مثل آقای علیاصغر حاج‌سید جوادی[۷] توانستند دیدگاه‌های خود را در سطح وسیعی منتشر كنند. كمتر فرصت [مشابهی] در ایران به وجود آمد، البته مشابه آن را در سال‌های ۲۹ تا ۳۲ و حتی در دهه ۲۰ داشتیم،  اما در انقلاب این اتفاق كامل‌تر صورت گرفت.

مواجهه‌ی تفکر روحانیت با عرصه‌ی واقعیت

دستاورد فكری-ایدیولوژیك بعدی مواجهه تفكر روحانیت با عرصه واقعیت بود. روحانیت متجاوز از هزار سال روی اصول، كلام و فقه متمركز شده بود. اصول و كلام  نوعا بحث‌های اسكولاستیكی بودند كه خیلی با واقعیات و تَعَینات جاری جامعه و زندگی در جریانِ مردم كاری نداشت. [البته] فقه از دید تشرع و شعایر و احكام تا حدودی با زندگی جاری مردم درگیر بود و اصطكاك داشت. اما بالاخره روحانیتی كه هزار سال ادبیات خاصی را تولید و منتشر كرده بود و بخشی از این ادبیات را فقط خودش میفهمید و [حتی] فقهش هم از جانب خودش نیاز به توضیح داشت،‌ در بزنگاهی قرار گرفت كه در آن مجبور بود بر خلاف هزاره گذشته با سطح واقعیات تماس برقرار كند. پارادوكس تفكر فقه سنتی با واقعیات جاری جامعه ایران دستاوردی بود كه سال ۵۷ به بعد عیان شد.

عیانی فاصله‌ی ایدیولوژی آرمانی با ایدیولوژی تحققی

محور یا دستاورد پنجم، ایدیولوژی آرمانیای است كه بخشی از ایدیولوژی دهه ۵۰ بود و بیشتر از جانب مرحوم شریعتی صادر و متبادر میشد. [این ایدیولوژی آرمانی] تا حدودی پارادوكس و تناقضش را با ایدیولوژی واقعی نشان داد. یعنی از سال ۱۳۵۷ به بعد كه دیگر جامعه ایران دست نیروها افتاد (البته درست است كه نیروی قالب، روحانیتِ به محوریت آقای خمینی بود، ولی ۵۹-۵۸ جامعه ایران دست نیروهایی با سطح‌ها، نقش‌ها و جایگاه‌های مختلف افتاده بود)، مشخص شد كه ایدیولوژی در سطح آرمان است و باید آرام‌آرام به سطح زمین بیاید و با واقعیات جاری جامعه ایران كه الیماشاالله مساله مبتلابه داشت، اصطكاك پیدا كند. آنجا در آن بزنگاه، فاصله ایدیولوژی آرمانی با ایدیولوژی تحققی روشن شد. ایدیولوژی تحققی نوعا در [ارتباط با] اتفاقاتی بود كه در جامعه ایران صورت میگرفت. فرض كنید كه بخشی از نیروها رفتند و روی مناطق گودنشین تهران متمركز شدند. رفتند آنجا را احیا كنند، به بهزیستی گودنشین‌ها كمك كنند و برای آنها پاتوق‌های آموزشی بزنند. نشریه‌ای[با عنوان] «فریاد گودنشین» هم منتشر شد؛ این میشود ایدیولوژی واقعی. یا فرض كنید بخشی از نیروهای انقلاب هیات‌های هفت‌نفره تقسیم زمین را تشكیل دادند، بخشی بدنه سپاه را شامل شدند، بخشی رفتند و از طریق جهادسازندگی به روستاها برق رساندند. اینجا دیگر ایدیولوژی، ایدیولوژی واقعی شد و بحث لمس و اصطكاك پیش آمد. اینجا –به‌خصوص از ۵۷ كه دیگر انقلاب به مجرای اجرا افتاد- آرام‌آرام تناقض‌های ایدیولوژی آرمانی با ایدیولوژی تحققی خودش را نشان داد.

تمام‌قامتی اندیشه‌‌ی چپ ← نشر حداکثری

وجه بعدی این بود كه بعد از مدت‌ها - بعد از سال ۳۲، یعنی [بیش از] یك‌ربع قرن- اندیشه چپ در ایران فرصتی برای نمایش تمام‌قد و قامت پیدا كرد. نیروهایی مثل فداییها،گروه سیاهكل[۸]، آرمان خلق[۹] و گروه فلسطین[۱۰] كه در دهه ۴۰ در ایران مبارزه كردند، نیروهایی بودند كه در مقایسه با نیروهای كنفدراسیون خارج از كشور و حزب توده اصالت بیشتری داشتند. رهبران [حزب توده و کنفدراسیون خارج از کشور] بعد از [کودتای سال] ۳۲ بدنه را زیر تیغ رها كردند و خودشان به اروپای شرقی و شوروی پناهنده شدند و دركتابخانه‌ها ذهن را پیچیده‌تر كردند. همه نیروها، اعم از نیروهایی كه در ایران بودند، مبارزه كردند و جان دادند و نیروهایی كه بیرون بودند [و بعد] به داخل ایران آمدند، همگی امكان نشر اندیشه، ایده و نحله‌شان را داشتند. از دل [نیروهای] كنفدراسیون كه به ایران آمدند، ۲۹ گروه تشكیلاتی درآمد که همه آن گروه‌ها تریبون، كتاب، جزوه و‌ برخی هم ارگان داشتند. لذا بعد از سال ۳۲، اولین بار بود كه چپ در ایران با تنوع حداكثری امكان انتشار پیدا كرد. بیشتر بساط‌های كتاب‌فروشیهای سیار روبه‌روی دانشگاه یا بلوار كشاورز و خیابان كارگر مال آنها بود. در حدفاصل ۵۷ تا اواخر ۵۹ كه دیگر آرام‌آرام شرایط ایران میرفت كه خاكستری شود و بوی درگیری به مشام برسد، بخش مهمی از جزوه‌هایی كه در دانشگاه پخش میشد، جزوات چپ بود. یكی از دستاوردهای فكری و ایدیولوژیك، حضور تمام‌‌قد و قامت اندیشه چپ با امكان نشر حداكثری بود.

نشت اجتماعی ایدیولوژی– تفکر

وجه دیگر كه دستاورد اجتماعی بزرگی بود، [این بود كه] برای اولین بار آرام‌آرام ایدیولوژی و تفكر با همه سنگینی، پیچیدگی و ادبیات غامضش، در جامعه ایران نشر اجتماعی پیدا كرد. آرام‌آرام مردم با ادبیات ایدیولوژیك آشنا شدند؛ اسلام‌شناسی، تشیع و بخشی از ادبیات ایدیولوژیك شریعتی به درون جامعه آمد. بخشی از ادبیات پیشین مهندس بازرگان مثل «راه ‌طیشده»، «عشق و پرستش»، «دل و دماغ»، «سازگاری ایرانی» و‌ به‌خصوص «آفات توحید»[۱۱] (كه اثر پیشینی مهندس بازرگان نبود و جدید بود)، در دوران انقلاب دوباره تجدید چاپ شد و در بساط كتاب‌فروشیهای روبروی دانشگاه فروش جدیای داشت. مثلا دو جلد كتاب [با عنوان] وقتی كه ماركسیت‌ها تاریخ مینویسند آمد كه آقای دكتر حسن افتخار[۱۲] آن را بدون نام تالیف كرده بود. شاهد این بودیم كه این نوع ادبیات تیراژ جدیای خورد، تكثیر شد و آرام‌آرام بخشی از ادبیات ایدیولوژیك به سطوح توده‌ای جامعه ایران نشر پیدا كرد كه اتفاق مهم و جدیای بود.

توده‌ی خواننده

اما مهمترین اتفاق این بود كه توده در ایران خواننده شد. قبلا در ایران روشنفكران، طبقه متوسط فرهنگی، طیفی از مبلغان، طیفی از اساتید دانشگاه، طیف محدودی از پژوهشگران، مترجمان، مولفان و مصنفان جزو خوانندگان بودند و خواندن جزو زندگی و معیشت‌ آنها یا جزو زیست فكریشان بود. اما در دوران انقلاب، توده هم خواننده شد و بخشی از خوانندگی او معطوف به خواندن اندیشه، ایدیولوژی و بخش سنگین‌ترِ تراوش‌های فكری بود. اتفاق مهمی افتاد. تیراژ بعضی از كتاب‌ها در سال ۵۸-۵۷ از یك میلیون گذشت. این یك میلیون همه روشنفكر، دانشگاهی و دانش‌آموزان نبودند، خانواده‌ها و مردم عادی هم بودند. این توده‌ خواننده یك جریان طبیعی در جامعه ایران بود؛ [مثل]جریان تحمیلی بعد از پیروزی انقلاب و دولتی شدن انقلاب و اسلام نبود.

در آبان سال ۶۰، در اوج درگیریها، جهادسازندگی برنامه‌ای ساخته بود و كارهای فرهنگی جهادسازندگی را معرفی میكرد. به یك روستا در سیستان كتاب برده بودند و پخش میكردند. فیلم مستند بود و بدون سانسور هم پخش میشد. نشان میداد كه كتاب‌های «روش ریالیسم» مرحوم  علامه را كه آقای مطهری حاشیه زده بودند، به یكی از روستاهای زاهدان برده بودند. یک روستایی آن كتاب را جلوی گاو انداخته بود و گاو داشت آن كتاب را میخورد. خیلی تصویر قشنگی بود؛ هم فقر آنجا را میرساند كه امكان خوراندن علوفه به گاو نبود، از طرف دیگر میرساند كه این سطح تحمیل و تزریق ایدیولوژیك و فرهنگی آخر سر خوراك گاو میشود و به ذهن انسان نفوذ پیدا نمیكند. اما اینکه توده در دوران انقلاب -۵۷ تا ۶۰-  خواننده شد، یك روند طبیعی، خودانتخاب، داوطلبانه و كاملا منطقی جامعه ایران بود.

بعد از انقلاب، كتاب‌های مرحوم مطهری را در تیراژهای چندمیلیونی منتشر میكردند، هر مدرسه‌ای كه میرفتنی آكبند در سه چهار قفسه كتاب‌های ایشان بود. در كتابخانه‌های دانشگاه بعد از انقلاب فرهنگی،‌كتابخانه‌های اداره‌ها، انجمن‌ها، كارخانه‌ها و ... ردیف كتاب‌های علامه طباطبایی، مكارم شیرازی، آقای مصباح یزدی و مطهری بود. این سیر تحمیلی، مصنوعی و حكومتی خواننده كردن مردم بود كه اتفاقی هم از این ناحیه در جامعه ایران رخ نداد. اما خواننده‌شدن توده در سال‌های ۵۷ تا ۶۰ ، روند درونی جامعه ایران و بسیار دستاورد بزرگی بود.

پدیداری حافظه‌ی تاریخی

آخرین دستاورد فكری-ایدیولوژیك ۵۷ تا ۶۰ یا دوران انقلاب این بود كه یك حافظه تاریخی پدیدار شد. بلاخره حافظه‌ها نقبی به مشروطه، جنگل و نهضت ملی زدند، ۴۲-۳۹ هم كه نزدیك بود. به فرازهای دور دست‌تر مبارزاتی مثلا سده اخیر ایران نقب زده شد و جامعه ایران به‌طورنسبی و جامعه جوان دانشگاهی به‌طورخاص، صاحب یك حافظه تاریخی شد كه اتفاق مهمی بود. مثلا در آن سال‌ها یك دانشجوی سال اول كه به دانشگاه وارد میشد، حتما آگاهی عمومیای از انقلاب كوبا، ویتنام، تحولات منطقه، تضاد اعراب- اسراییل و... داشت. گروه‌های درون مشروطه را  به‌طور كلی میشناخت و با احزاب درون مشروطه به‌طور عام آشنا بود.

 

دستاوردهای استراتژیک- تاریخی

دستاوردهای فكری و ایدیولوژیك را پسِ سر میگذاریم و به دستاوردهای استراتژیك و تاریخی راه میبریم و فهرست‌خوانی مبسوطی حول دستاوردهای استراتژیك- تاریخی انقلاب ۵۷ میكنیم.

همگرایی عمومی ضدسلطنت

وجه اول [دستاوردهای استراتژیک‌تاریخی] همگرایی عمومی ضدسلطنت بود. این همگرایی هم در سطح نیروها، اعم از مذهبی، غیرمذهبی، چپ، راست، لیبرال، معتدل، رادیكال و هم در سطح عامه مردم بود. در یك بزنگاه همه روی شعار ضد شاه و ضد سلطنت متفق شدند.

فروریزی مطلقیت سلطنتی

اتفاق دیگری که در جوف این همگرایی افتاد، فروریزی مطلقیت سلطنت بود. این دومین فروریزی مطلقیت در ایران بود؛ فروریزی اول، مطلقیت دوران قاجار بود كه در گام اول با انقلاب مشروطیت یك سنگ خورد و در گام دوم دو سال بعد از مشروطه، با شكستن سد سَدید محمدعلیشاه در استبداد صغیر [سنگ دیگری خورد]. در اینجا هم مطلقیت سلطنتی در شكل جدیدتر، مدرن‌تر ولی همچنان سانترالیستی مثل دوران قاجارها فرو ریخت.

عبور از سلطنت– ورود به جمهوریت

دستاورد مهم دیگر كه جنس استراتژیك و تاریخی داشت، عبور از سلطنت و ورود به جمهوریت بود. جامعه ایران سلطنت را به لحاظ تاریخی لمس كرده بود و كاملا با آن آشنا بود و تجربه‌اش كرده بود اما جمهوریت [مبهم بود]. همان‌طور که ۸۰-۷۰ سال پیش از انقلاب، مشروطیت چیزی مبهم اما محترم، مقدس و آرمانیای بود.

هژمونی دورانی نسل نو در سیرِ صلاحیت

اینها دستاوردهای عام بود و حالا آرام‌آرام به دستاوردهای خاص‌تر میرسیم. در سطح دستاوردهای استراتژیك و تاریخی، دستاورد خاصِ قابل‌اهمیت، هژمونی دورانی نسل نو بود؛ برای اول بار در ایران این اتفاق افتاد كه رهبری مبارزه در دهه ۵۰ كه تا آستان انقلاب هم پیش آمد، به دست نسل نو با معدل سنی ۲۸-۲۷ سال افتاد. شاید در نظر اول اینکه معدل سنی رهبران پایین آمده بود، قابل‌نقد باشد ولی این پایین‌ آمدن معدل سنی رهبران با سیر كسب صلاحیت همزمان بود. در دهه ۵۰، این معدل سنی، رهبری حركت اجتماعی جامعه ایران را مستقل و فراتر از روحانیت، مستقل از ابزار سنتی پیشین مثل جبهه ملی و احزاب درون آن مانند نهضت آزادی عهده‌دار شد. اتفاق مهمی بود كه نسل نو بیاید و با سیر كسب صلاحیت هژمونی را به دست بگیرد. یك فاصله سنی حداقل سیساله بین رهبران نسل قبل با رهبران نسل نو برقرار بود كه این اتفاق مهمی بود.

این اتفاق نه خودبه‌خودی بود، نه تصادفی و از سر صدفه و حادثه بود، [بلكه] از سرِ جمع‌بندی و تخصیص بود. نسل ۴۲-۳۹ كه تشخیص داد با آن ابزار سنتی و با آن تلقیها  امكان پیشبرد مبارزه اجتماعی و سیاسی جدی در ایران نیست، به اتراق رفت؛ اتراقی كه از نوع سیزده به‌دری نبود، اطراقی كه با كارِ شاق توأم بود و با محصولش و صداقتش آمد و هژمونی را از آن خودش كرد. این هژمونی تا سال ۵۵-۵۴ ادامه داشت و بعد به ته و بن‌بست رسید. اما بلاخره نسلِ نو در دهه ۵۰ توانست هژمونی را از آن خودش كند. بقایای هژمونی نسل نو را در دوران انقلاب و حتی در سال‌های آغازین جنگ -كه جنگ جنبه ملی داشت- شاهد بودیم. یعنی آنجا هم در روند حركت انقلاب، نسل نو حاضر بود و‌ در سازمان‌دهیها و ایده‌پردازیهایِ‌ خودانگیخته مشاركت جدی داشت. در دو سال اولِ جنگ هم كه جنگ هنوز كلاسیك نشده بود و جنبه دفاعی و خودانگیخته داشت، این نسل جدی بود. درست است كه رهبران و بانیان نیروها یك بار در سال ۵۰ و یك بار هم در نیمه دهه ۵۰ آسیب‌های جدیای دیدند و از عرصه خارج شدند، اما این آموزش‌ها و آن تفكرها خود را تا سال‌های ۶۲-۶۱ كشاند و در دو مرحله، یکی بحبوحه انقلاب و یكی دوران دو سال اول جنگ خودش را نشان داد.

تدوینیات

دستاورد استراتژیك-تاریخی دیگر تدوینیات بود. در دوره‌های قبل هم نیروها دست به قلم شده بودند و از ادبیات شفاهی و گفتاری به ادبیات نوشتاری ورود كرده بودند، اما ورود آنها محدود بود. در سال‌های ۴۰ تا ۵۰ و۵۰ تا ۶۰، نوشتار در جامعه ایران باب شد و حجم تدوینیاتی كه در حدفاصل ۵۷-۵۰  تا ۶۰ منتشر شد، تقریبا با تدوینیات فازهای قبلی قابل‌مقایسه نبود. تدوینیات مستقل از اینكه محتوا و سبك آن چیست، یكی از دستاوردهای استراتژیك-تاریخی است كه میتواند ملات پژوهش برای نسل‌های بعدی از جمله نسل جدیدِ شما باشد.

پیوند توده– روشنفکر

دستاورد استراتژیك-تاریخی دیگر پیوند توده و روشنفكر بود. حدود یک ربع قرن این امكان نبود كه در جامعه ایران توده با روشنفكر پیوند بخورد. این اتفاق در دوران نهضت ملی و دوران مرحوم دكتر مصدق رخ داد كه [از یک طرف] منورالفكرهای درون جبهه ملی و سرآمدشان كه دكتر مصدق بود و از طرف دیگر مردم، امكاناتی برای اتصال پیدا كردند و اتصال روشنفكران با مردم و مردم با روشنفكران اتفاق افتاد. بعد از ۲۵ سال پیوند توده‌روشنفكر در جامعه ایران باز شكل گرفت. همین كه ادبیات شریعتی توده‌ای شد و تیراژهای میلیونی پیدا کرد، وجه مهمی از قضیه بود. در كنار توده‌ای شدن ادبیات شریعتی، آرام‌آرام كتاب‌های آقای [علی‌اصغر] حاج‌سید جوادی، توانایان‌فرد[۱۳]، تعدادی از كتاب‌های مهندس بازرگان و بخشی از ادبیات دكتر پیمان و... در سال ۵۷-۵۶  به لایه‌های زیرین دانشجویی هم نشر پیدا كرد. از طرف دیگر دانشگاه هم در دوران انقلاب منزلگاه توده‌ها شد و [تبدیل به] یك كمپ آگاهی و كسب دانش سیاسی شد. در دهه ۵۰  و به‌خصوص حدفاصل ۵۷ تا ۶۰ ، پیوند توده‌روشنفكر به‌طور جدی رقم خورد. شاید یكی از علت‌هایی كه در سال ۵۹ حركت موسوم به انقلاب فرهنگی (سرجای خودش آن را به حد مقدور و ضرور بررسی خواهیم كرد) راه افتاد و درِ دانشگاه بسته شد، همین باشد.

تلفیق سه نسل

اتفاق دیگر این بود كه امكانی برای بروز و ظهور ظرفیت‌های سه نسل در جامعه ایران فراهم شد. یعنی انقلاب ۵۷  از وجوه مختلف یك انقلاب سه‌نسلی است؛ در این انقلاب از آقای خمینی ۷۸ ساله تا چهره‌های شاخص جبهه ملی كه از دوران گذشته به دوران جدید ورود كرده‌اند، سران نهضت آزادی و رهبرانی از كنفدراسیون كه آن موقع‌ها میگفتند شقیقه‌هایشان فلفل‌نمكی شده  با كسانی كه تارهایی از موهای سفید داشتند و از خارج از كشور آمده بودند، وجود داشتند. آن‌ زمان مثل بعد از انقلاب نبود که موهای همه یك‌دفعه سفید شود وجه دیگر هم میان‌سالان و رِنج سنی ۲۵ تا ۴۵ و پایین‌تر از آنها هم یك رِنج سنی ۱۵ تا ۲۵ سال بود. میشود گفت كه در طول این ۱۲۰-۱۰۰ سالی كه از تنباكو تا اكنون مد نظر ماست،كامل‌ترین تلفیق نسل‌ها در انقلاب ۵۷ شكل گرفت و  دستاورد جدی هم داشت.

 

دستاوردهای اجتماعی

همگرایی ملی با قابلیت ماندگاری

مهمترین دستاورد اجتماعی همگرایی ملی بود كه در سال ۵۷ در ایران به وجود آمد. [البته] زمینه‌های تاریخی که به مشروطه سرک می‌کشید و بخشی دهه پنجاهی بود، وجود داشت. همگرایی ملی[سال ۵۷] قابلیت ماندگاری داشت؛ اگر مجموعه رهبری ا ذزكاوت و تمایل را داشت كه این همگرایی پایدار بماند، نیروها هم این تمایل را داشتند كه این همگرایی پایدار بماند، این همگرایی در درون خودش امكان ماندگاری داشت.

پاکی عام اجتماعی و متانت عمومی

دستاورد دیگر این بود كه جامعه ایران به طور عام رو به پاكی رفت و یك پاكی عمومی را به‌خصوص در سال ۵۷ تجربه كرد. درگیری كمتر میدیدیم، فحاشی كمتر میدیدیم. در سال ۵۶ و ۵۷ حریم امنی برای دختران و زنان جامعه ایران به وجود آمده بود. سال ۵۷ که پیك انقلاب بود و تازه‌ جرقه‌های انقلاب روشن و پدیدار شده بود، امنیتی وجود داشت كه دخترخانم یا زن به­تنهایی نیمه‌شب در خیابان باشد و مورد هیچ تهدیدی هم قرار نگیرد. جامعه ایران، جامعه پاكی بود و داشت به سمت پاك شدن میرفت. روابط خیلی مناسب‌تر از گذشته شد. در كنار  پاكیهای جامعه یك متانت عمومی هم پدید آمد. این متانت در سال ۵۷ بود، در ۵۸ جدیتر هم شد اما به نسبتی كه درگیریها و اختلافات گروه‌ها [با یکدیگر] و اختلاف گروه‌ها با حاكمیت و به‌عكس وسط آمد، این متانت عمومی و این پاكی اجتماعی آرام‌آرام پس ‌رفت و در سیر خود به وضعیتی رسید که الان همه‌مان تجربه میكنیم. جامعه ما در سال ۸۷ فاصله‌ای جدی با سال ۵۷ دارد. آن پاكی و متانت با موعظه روحانیت و با نصیحت منبریها [به وجود] نیامده بود؛ داوطلبانه و خوداختیار بود. قبلا هم عنوان شد که جامعه ایران به سرفصلِ «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» رسیده بود. همه چیز به سمت اینكه كریستال مطلوب مناسبات اجتماعی در ایران شكل بگیرد، پیش رفت.

پایکاری نسل نو

دستاورد اجتماعی دیگر این بود كه یك نسل نوی پایكار در صحنه حضور داشت كه الگوی زیست نمایندگان نسل ۴۲-۳۹  را پیش‌رو داشت و در دانشگاه، محله و مسجد به‌طور جدی فعال بود. حس میكرد كه انقلاب مال خودش است و به اصطلاح قدیمیها با  انقلاب و حركت جدید خانه‌یكی بود و خودش را عضو خانواده حس میكرد.

اگر در سالهای ۵۶ تا ۲۲ بهمن ۵۷، نسل ۱۵ تا ۲۵ سال ایفای نقش نمیكرد، از عهده میان‌سالان و بزرگ‌سالان نسل‌های پیشین خارج بود كه بتواند موتوری روشن كنند و شاه را سرنگون كنند. نسل نو، نسل پایكاری بود و برخلاف الان نسل بیتفاوتی نبود. اتفاقات اخیری را كه در جامعه و در دانشگاه میافتد میشود سنجید، واكنش‌ها خودشان را عیان میكنند. مثلا واكنشی كه دانشگاه به شبه‌تعرض به یك دختر دانشجو در دانشگاه زنجان نشان داد، با واكنش‌های سال ۵۷-۵۶  قابل‌مقایسه نبود. واكنش‌های سال ۵۷-۵۶  صرفا واكنش‌های مبارزاتی نبود؛ واكنش‌های اجتماعی و واكنش‌های عُرف ایرانی هم بود. نسل نو ۵۷-۵۶ هم در پیوند با رهبریكل و هم مستقل از رهبری كل به‌طور جدی پای­كار بود. رهبری كل به‌خصوص آقای خمینی كه اصلا بیرون از ایران بود، ولی نسل نو یك ابداع میدانی داشت و بداعت میدانیاش خیلی جدی بود. در صحنه شعار طرح میكرد، سازمان‌دهی ایجاد میكرد، همگرایی به وجود میآورد و...، اتفاقات مهمی از مجرای نسل نو در جامعه ایران به وجود آمد.

تقلیل سن مبارزه

دستاورد دیگر تقلیل سن مبارزاتی بود. اگر میانگین سن مبارزان را در سال‌های ۵۷-۵۶ با میانگین سن مبارزان در نهضت ملی كه سراسریترین نهضت اجتماعی قبل از انقلاب ۵۷ بود، مقایسه كنیم، حداقل ۱۵-۱۰ سال تفاوت سنی وجود دارد. سن مبارزه در ایران به‌طور جدی پایین‌ آمده بود و پایین آمدن سن مبارزه در ایران اِلا با اتفاقات درونی و پرتعداد سال‌های ۴۰ و ۵۰  میسر نبود. به‌خصوص در دهه ۴۰ نوجوان از نوجوانی وارد بازار كار میشد و در خانواده نقش یا سهمی به عهده میگرفت. واقعا آن زمان ادبیات برخی از پدران و ادبیات عرفِ جا افتاده‌‌ این بود كه سبیل و پشت‌لبت سبز شده، به فكر نان خودت باش یا در معیشت خانواده مشاركت كُن. آن موقع مرسوم بود كه نوجوانی كه به بازار كار میرفت، حقوق روزانه‌اش را به پدر و مادر میداد و آنها بخشی از حقوق را به خود فرزند برمیگرداندند و بخشی از آن هم در مجرای زندگی میآمد. یعنی حوضچه‌های تمرین اجتماعی در دهه ۴۰ و در دهه ۵۰ در جامعه ایران وجود داشت. آن تمرین‌ها خودش را در سال ۵۷ در شكل بزرگتر به نمایش گذاشت. یعنی یك ۱۵-۱۴ ساله‌، هم در خانواده نقش داشت و هم در محل صاحب موقعیتی بود، به باشگاه و زمین خاكی و مغازه میرفت، شاگردی میكرد و در این حوضچه‌های اجتماعی واقعا موجود استخوان میتركاند و پوست میانداخت. اگر یك ۱۷-۱۶ ساله آن زمان را با این زمان مقایسه كنیم، او شاخصه‌های جدیتری برای ایفای نقش اجتماعی داشت. لذا سن مبارزه به‌طور جدی پایین آمد.

زن در عرصه

در پایان دستاوردهای اجتماعی به زن در عرصه میرسیم. در دوران‌ قدیم در تنباكو شاهد بودیم كه زن [به‌طور] حسی و عكس‌العملی به صحنه آمد، جلوی دربار با كامران‌میرزا درافتاد و در دربار قلیان شكست. بروز و ظهور زن را در تنباكو دیدیم. در مشروطه خانم‌ها به‌طور جدی رشد كردند، چند نگو زنانه داشتیم كه قبلا مرور كردیم. یا زن‌هایی از جامعه سنتی چادرچاقچوری ایران مثل دخترخانم آقای شیخ‌هادی نجم‌آبادی[۱۴] كه دختری سازمان‌ده و نگیست جدی آن دوره بود، درآمدند. اتفاقات مهمی در مشروطه و بعدها در نهضت ملی افتاد كه قبلا با هم مرور كرده‌ایم.

در انقلاب یك وجه از حضور زن در عرصه اجتماعی مرهون آموزش عملی جریان‌های عمل‌كننده دهه ۵۰ بود. فرض كنید که از درون همین جامعه سنتی ایران یك صدیقه رضایی[۱۵]، فاطمه امینی[۱۶]، بهجت تیفتكچی[۱۷] و... درآمدند؛ طیف مادران، خواهران و همسران مجاهدین درآمدند كه حركتشان حتی برای نظام شبه پلیسی-امنیتی آن زمان غیرقابل مهار بود. در حسینیه ارشاد با آموزه‌های شریعتی نسل نو و تلقیهای نو از زیست و زندگی آمد كه خیلی مهم بود. مثلا زوجی، حسن و محبوبه‌ای در حسینیه ارشاد وصلت كنند، از حسینیه با اتوبوس به خانه‌شان بروند و در خانه‌شان هم زیلویی برای پهن كردن نباشد، دو سه سال هم بعد از ازدواج‌شان هردو در درگیری شهید بشوند، اینها در جامعه ایران اتفاقات خودبه خودیای نبود.

خیلی مهم بود كه در جامعه‌ای كه رژیم شاه سعی میكرد در كیف خانم‌ها و دختران ریمل، پن‌كیك و كرم پودر انباشته كند، نسلی آمد كه در كیفش نارنجك و زیرزبانش سیانور بود. ‌اتفاق خیلی مهمی بود. این توصیف یک توصیف نوستالژیك نیست، یك توصیف واقعی است. بلاخره در كنار آموزشكده بزرگی كه در اختیار رژیم شاه بود، شبكه تلویزیونی، پرده سینما، كاخ جوانان، كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان، روزنامه كیهان و اطلاعات، مجله زن روز، اطلاعات بانوان[۱۸]، انجمن دوشیزگان و بانوان (در خیابان بهار كه هر هفته آنجا شو برگزار میشد) و ...، نیروهای دیگر بدون حداقل امكانات نسل ایجاد كردند. آن نسل ایفای نقش كرد و در دهه ۵۰ نسل تماشاچی و سیاه‌لشگر نبود. گفتیم که زن به عرصه آمد. اشاره می‌شود که در تشكیلات انقلاب یك تشكیلات لجستیك و اسپانسر زنانه هم شكل گرفت. این همه از دستاوردهای دهه ۴۰ و ۵۰ و حضور زن در انقلاب ۵۷ بود.

 

دستاوردهای سیاسی

اینها دستاوردهای اجتماعی بود اکنون به دستاوردهای سیاسی میرسیم.

فروپاشی پایگاه منطقه‌ای امپریالیسم

دستاورد بزرگی كه جنبه منطقه‌ای و بین‌المللی داشت، فروپاشی پایگاه منطقه‌ای امپریالیسم در ایران بود. از سال ۱۳۳۲ ایران پایگاه آمریكا در منطقه بود. پیمان‌های نظامی «بغداد» و بعد «سنتو»[۱۹] شکل گرفت که ایران هم در آن‌ها بود. بعد در چارچوب شعار دورانی نیكسون-كیسینجر كه از نظریه  «بگذار دیگران به جای ما بجنگند» در جزیره گوام درآمده بود، [ایده] «پاسدار منطقه» درآمد. [در ذیل ایده] پاسدار منطقه، حفاظت از منطقه خودمان را به رژیم شاه سپردند و دیگر ایران كریدور سیاسی شد و همه رفت ‌و آمدهای سیاسی از آمریكا به ایران شیفت پیدا كرد. [ایران] كریدور تسلیحاتی هم شد و شاهد بودیم كه در سركوب ظفار مشاركت كرد، به ویتنام گردان مهندسی فرستاد، در جنگ سال‌های ۴۰ و ۵۰ شمسی هند و پاكستان، ارتش شاه به نفع مرتجعین پاكستانی وارد شد، در جنگ شاخ آفریقا بین چپ‌ها و رژیم عقب‌افتاده سومالی به نفع سومالی وارد جنگ شد؛ البته طبیعتا آن موقع بیشتر اینها پنهان بود. همه این اتفاقات در حد فاصل سالهای ۳۲ تا ۵۷ و به‌خصوص ۵۲ تا ۵۷ رخ داد. این اتفاق مهمی بود كه پایگاه اصلی امپریالیسم در منطقه ما فروریخت.

دانش عام سیاسی

دستاورد سیاسی دیگر دانش عام سیاسی بود. عنوان شد مردم ایران كتاب‌خوان و روزنامه‌خوان شدند. از پاییز ۵۷ -قبل از اینكه روزنامه‌ها در ۱۴ آبان تعطیل شوند- كیهان و اطلاعات گاهی اوقات به چاپ دوم و گاهی چاپ سوم میرسیدند. در پیاده‌روها روزنامه‌خوانی صورت میگرفت، خرید كتاب خیلی جدی بود و مردم شب‌ها بیبیسی گوش میدادند. خبرنامه‌های محلی و دانشگاهی و خبرنامه‌های شهرستان‌ها[دست به دست میشد] و شبكه توزیع خبرنامه جدی بود. خبر، روزنامه و كتاب كه از درونش آگاهی، توان تحلیل و توان ارایه نكته‌تحلیلی بیرون میآمد، به‌طور جدی بالارفت. با توجه به اینكه جامعه ایران هم آرام‌آرام حافظه تاریخی پیدا كرده بود و [می‌دانست] از مشروطه به این طرف در جامعه ایران چه خبر بوده، دانش سیاسی جامعه به‌طور جدی نسبت به سال قبل از ۵۶ بالا رفت.

بازخیز نیروها

دستاورد بعدی بازخیز نیروهایی بود كه به هر ترتیب با انسداد بعد از جنبش مسلحانه مواجه شدند و امكان بروز و ظهور نداشتند و نمیخواستند و نمیتوانستند اسلحه هم به دست بگیرند. از سال ۵۶ نهضت آزادی و جبهه‌ملی توانستند بازپدیدار شوند. نیروهایی كه خواهان مبارزه دموكراتیك كم‌هزینه‌تر بودند، برای خودشان مجرای تشكیلاتی پیدا كردند، جمعیت دفاع از آزادی حقوق بشر به‌وجود آمد و ... . در كنار رادیكال‌های دهه ۵۰، از سال ۵۶ برای بروز و ظهور نیروهای معتدل، لیبرال یا بین سوسیال و لیبرال، امكان پیدا شد.

هر نحله یک مجرا

دستاورد سیاسی دیگر این بود كه از ۵۷ تا ۵۹ –دیگر از ۵۹ تا آستان و بهار سال ۶۰ فضا تنگ‌تر و تنگ­تر میشد- هر نحله‌ای برای خودش یك مجرای سیاسی پیدا كرد. همانطور كه در عرصه اندیشه هركسی میتوانست اندیشه خودش را متصاعد و متبادر كند و تراوش دهد،‌ در حوزه سیاسی هم هركس ارگان و تریبون خودش را داشت؛ [البته] توان بعضی كمتر بود. مثلا آن موقع جریانی بود [به نام] «جنبش» كه آن را آقای [علی‌اصغر] حاج‌سید جوادی اداره میكرد. یك خانه دو طبقه قدیمی نزدیك میدان انقلاب در خیابان نصرت داشتند و جلسات هفتگی برگزار میشد. مثلا یك كلاس امپریالیسم‌شناسی در آنجا تشكیل داده بودند که مدرس آن كلاس آقای حسین كلانی[۲۰]، فوتبالیست دهه ۴۰ و ۵۰ بود. داشت اتفاقات خوبی رخ میداد. هركس در حد توان خودش جنبش منزلی داشت، بزرگتر از آن هم جنبش مسلمانان مبارز بود که انجمن دوشیزگان و بانوان سابق را در خیابان بهار (كه الان آموزشگاه شركت گاز است) گرفته بود و در حد توان خودش مراسم برگزار میكرد و ۶۰۰-۵۰۰  نفر را میآورد. نیروهایی مثل مجاهدین هم میتوانستند در دانشگاه تهران ۱۰۰ هزار نفر را بیاورند و در رشت ۲۰۰ هزار نفر را سامان بدهند. هركس در حد توان تشكیلاتی خود این امكان را پیدا كرد كه تریبون‌های سیاسی خودش را برپا كند. مثلا كلاس‌های تبیین‌جهان، حدود ۳۰-۲۰ جلسه جمعه شب‌ها در سالن بزرگ ورزش دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد كه حدودا كف و سكوهای آن ۱۰ هزار نفر را فشرده در خودش جای میداد. آنجا مسعودرجوی تببین‌جهان میگفت و از آن[جلسات] جزوه‌های تببین جهان بیرون میآمد. یا مثلا «[مهدی] ابریشم‌چی» در دانشگاه تربیت معلم ضربه ۵۴ را تبیین میكرد، یا موسی خیابانی[۲۱] شش شب در ماه رمضان فلسفه شعایر میگفت. در حزب جمهوری، بادامچیان كلاس میگذاشت، آقای میر‌حسین موسوی كلاس میگذاشت و ... همه برای خودشان امكانی داشتند. اتفاق مهمی بود؛ هر نحله‌ای یك مجرا و یك تریبون داشت. در تشكیلات هم خواهیم دید که هركس در حد توانِ تشكیلاتی خودش، سازو كار تشكیلاتی هم داشت[۲۲].

 

دستاوردهای تشکیلاتی

اینها دستاوردهای سیاسی بود، میرویم سر دستاورد[های] تشكیلاتی.

کپه‌های روبه تکثیر

یكی از مهمترین دستاوردهای تشكیلاتی دوران اوج انقلاب كپه‌های روبه تكثیر بود. [کپه‌ها] چندوجهه بودند، هم مطالعاتی، هم محل‌گردان، هم لجستیك و هم عمل‌كننده بودند. در تهران و شهرستان‌ها، در محل، در دانشگاه و در مسجد متعدد از این كپه‌ها شكل میگرفت. اگر این كپه‌ها نبودند موتور انقلاب نمیتوانست روشن شود.

تربیت عام تشکیلاتی قابل عمیق و استمرار

اما شاید بشود گفت مهمترین دستاورد تشكیلاتی جامعه ایران تربیت عام تشكیلاتی بود كه در حدفاصل اواخر سال ۵۶ تا اواخر سال ۵۷ شكل گرفت. استفاده از وقت مهم شد. یعنی [برای] یك انسان ایرانی چه خانه‌دار، چه كارمند و چه كاسب یا دانشجو، در هر سطحی، تكنیكِ استفاده از وقت باب شد. امكان پر كردن كیفی وقت هم به‌طور جدی به‌وجود آمده بود؛ مساجد فعال بودند، روزنامه‌ها جدیتر شده بودند، در دانشگاه مراسم برگزار میشد، فیلم‌های اجتماعی-سیاسی روز جدیتر شده بود و امكان پر كردن كیفی وقت خیلی بیشتر از گذشته شده بود. مردم تربیت تشكیلاتی پیدا كرده بودند. حتی [مردم] لایه‌هایی از كار مخفی را متناسب با دوران انقلاب یاد گرفته بودند. بخشی كارتوزیع میكردند، بخشی در محل در كارِ سامان‌دادن نفت و توزیع مایحتاج فعال بودند و... . داشت اتفاقات مهمی رخ میداد. یعنی مردم جامعه ایران كه وقت برایشان باز و حجره‌ای و كالای پُریاب بود، آن­کادر شدند. مثلا فرض كنید خواب پیش از ظهر، قیلوله و پس‌لوله باب بود، یا از ساعت ۶ و ۷ ایوان و پشت‌بام آب و جارو میشد و ۵-۴ ساعت به شب‌نشینی خانواده با مفهوم خود میگذشت. اما در این دوران همه آرام آرام آن‌كادر شدند. قبلا عنوان شد كه یك ربع به هشت بیبیسی و جام جهان‌نما را گوش میدادند، قبلش روزنامه بود، بعدش تظاهرات بود، بعد الله‌اكبر گفتنِ پشت‌بام بود. وقت مردم كاملا با شیوه‌ی كندویی ۲۴ ساعت كیفی پر میشد و به مبارزه، مطالعه، بحث و فحص [میگذشت]. اتفاقات مهمی بود. جامعه ایران آرام آرام میرفت كه [به­طور] غیرحزبی تربیت تشكیلاتی بشود. یك وقت هست كه مثلا حزب توده با همه ید بیضا و یال و كوپالش از دهه ۲۰ تا سال ۳۲ می‌آید و [با شیوه‌های] مختلف تشكیلاتی و با بخشنامه و اوتوریته تشكیلاتی نسلی را به لحاظ تشكیلاتی تربیت میكند. ولی در انقلاب نه سازمانی محور بود و نه حزبی، این تربیت تشكیلاتی آرام­آرام، طبیعی و بدون رهبری شكل میگرفت كه خیلی اتفاق مهمی بود.

سازماندهی خودانگیخته

سازماندهیهای خودانگیخته‌ای [نیز] در دوران انقلاب به‌وجود آمد كه قبلا اشاره شد.

لجستیک زنانه

[یکی دیگر] از دستاوردهای تشكیلاتی، نهادهای لجستیك زنانه بود كه میشود گفت از مهر ۵۷ به‌طور جدی شكل گرفتند. در محلات و مساجد خانه‌هایی بودند كه كار كمك‌های اولیه را انجام میدادند. در حسینیه ارشاد كلاس‌های كمك‌های اولیه برگزار بود كه بیشتر خانم‌ها شرکت می‌کردند. خیلی اتفاق‌های مهمی بود. همه [دست‌آوردهای] انقلاب سرنگونی این و آن نیست؛ مهم بود كه در نیمه دوم سال ۵۷، در هر محله یا كوچه دو سه خانم بودند كه می‌توانستند تزریق آمپول انجام دهند یا جلوی خون‌ریزی را بگیرند. مثلا قبلا در محله‌ای كه ما زندگی میكردیم، در منطقه بزرگی، خدیجه‌ خانمی بود كه او فقط بلد بود آمپول بزند، سواد هم نداشت. هفت هزار میگرفت و میآمد خانه و آمپول را بازجویی و چكشی میزد. اما كس دیگری جز این خدیجه خانم نبود. اما در دوران انقلاب یك دخترخانم ۱۸-۱۷ ساله یا یك خانم خانه‌دار امكان رتق و فتق محل را پیدا كرده بودند. حتما فیلم‌هایش را دیده‌اید که مثلا در دوران درگیری در خانه‌ها ملحفه و پنبه سازمان‌دهی شده بود. یك سازمان‌دهی زنانه لجستیكی و اسپانسری طبیعی به‌وجود آمده بود.

اجتهاد میدانی

به ‌لحاظ تشكیلاتی، وجه دیگر اجتهاد میدانی بود. انقلاب ایران اصلا [اینطور نبود كه]  مثلا مثل انقلاب شوروی یك رهبر سانتر مثل لنین و یك حزب كمونیست داشته باشد و یا مثل چین و كوبا رهبریاش تا كوچه‌ پس‌كوچه‌ها هم برود. كوچه پس‌كوچه‌ها دست مردم بود و مستقل از رهبری آقای خمینی و رهبری كل جامعه ایران [عمل می­کرد]. كوچه‌ پس‌كوچه‌ها و میدان‌ها و سازمان‌دهی­ها دست خود مردم بود و اجتهاد هم اجتهاد میدانی بود. شعار میدانی، سازمان‌دهی میدانی، جنگ و گریز میدانی، اتفاق‌های مهمی بود.

مسجد پایگاه

ویژگی یا دستاورد دیگر این بود كه مسجد پایگاه شد. مسجد دیگر صرفا محل نذر و احكام نبود بلکه محل رتق و فتق، سازمان‌دهی و  دستورگیری بود. در هر محل، مسجد واقعا تبدیل به یك نهاد مدنی شده بود و امكان استفاده مدنی از مسجد در ۵۶ و ۵۷ پیدا شد.

کتابفروشی سیار

وجه دیگر تشكیلاتی هم كتاب‌فروشیهای سیار بودند. متعدد جوان ساك ‌به‌دست میدیدید كه در جنگ و گریز هم كتاب‌ها را در ساك میریختند و از دست گارد و پلیس فرار میكردند. در سالهای ۵۷-۵۶  بخشی از جامعه شهری، به‌خصوص تهران در اختیار كتاب‌فروشیهای سیار بود. جلوی دانشگاه تهران به طول ۳۰۰-۱۲۰۰ متر بساط كتاب‌فروشی بود. متجاوز از ۵۰۰ بساط كتاب‌فروشی در دو طرف خیابان انقلاب از حدفاصل میدان انقلاب تا سر چهارراه پهلوی (چهارراه ولیعصر كنونی) میدیدید. آرام آرام بلواركشاورز و میدان امام‌حسین همینطور شدند. یعنی یك تشكیلات خودانگیخته طبیعی [به وجود آمد].

هر نحله، یک منزل

در كنار همه این [دستاوردها] كه همگی اجتماعی و قابلاستنباط و استنتاج از درون جامعه بودند، به لحاظ تشكیلاتی در ۵۸ هم [دستاورد وجود داشت]. از ۵۷ تا نیمه ۵۹، همه نیروها برای خودشان ستاد و دفتر خاص خودشان را داشتند؛ فداییها، حزب توده و مجاهدین و... . [مجاهدین] ستاد میدان ولیعصر كه الان وزارت بازرگانی است را داشتند. آنجا رفت‌وآمد و آموزش بود و رهبریشان هم آنجا اسكان داشت. بعد به آنجا که حمله شد، آمدند خیابان انزلی، ‌در خیابان طالقانی پشت سینما پارامونت ستاد داشتند. جریان‌های دانشجویی هم ستاد داشتند. یعنی هر نحله‌ای مجرا،‌ تریبون و ارگان [خودش را داشت] و اینکه هر نحله‌ای برای خودش منزل‌گاهی داشت، از دستاوردهای تشیكلاتی ۵۷ و ۵۸ بود[۲۳].

 

کاستیها– ناکامیها

به كاستیها و ناكامیها میرسیم. بخشی از این كاستیها و ناكامیها وجوه كلان دارد كه ان‌شالله [آنها را در قسمت جمع­بندی کلان] دنبال خواهیم كرد.

آینده‌سازی مبتنی بر پاک‌خواهی/ آرمان و خیال

مشخص‌ترین كاستی انقلاب ۵۷ یك آینده‌سازی مبتنی بر آرمان و خیال بود. مجموعه رهبری انقلاب ۵۷ میخواستند كه شاه برود و با ادبیات آن موقع کسی پاك و پاكیزه و با حساب و كتابِ روشن سرِكار بیاید. یك پاك‌خواهی در كنار آرمان‌خواهی و خیال بود. خیال این بود كه جامعه ایران با نفت میگردد. خیال این بود كه امكان از كسر مالیات وجود دارد. خیال این بود كه بلافاصله بعد از اینكه شاه برود، یك نظام آموزشی پیش‌دانشگاهی و دانشگاهی كاملا شسته و رفته و متناسب با نیازهای امروزین جامعه ایران مستقر میشود. خیال این بود كه اختلاس و رشوه با نصیحت و با فضای انقلاب از نظام اداریای که سابقه یک بیماری چند قرنی دارد، رخت برمیبندد. از گروه‌های تشكیلاتی چپ بگیریم تا آخوندهای سنتی، عموما كمتر افراد تیزبینِ تشكیلاتی داشتند و [گروه‌هایی که] میخواستند فرصت برای گسترش تشكیلاتشان فراهم كنند، خیلی قلیل بودند. ولی عموما رهبری و نیروها آینده‌ای را مبتنی بر پاك‌خواهی وآرمان ترسیم میكردند اما نه هندسه‌ای بود و نه پلات‌فورم و سازه‌ای؛ چیزی وجود نداشت.

نظام ناشناسی

وجه دیگر نظام‌ناشناسی بود؛ یعنی کسی نظام اجتماعی و نظام اداری و تشكیلاتی جامعه را ایران كه دست رژیم شاه بود، نمیشناخت. آن نیروهایی كه ضریب هوشی بالایی داشتند، از دهه ۴۰ در زندان بودند. نیروهای رهبری سالهای ۵۶ و ۵۷ انقلاب هم تلقی عینیای از نظام‌های مستقر جامعه ایران نداشتند.  اصلا تلقی جدیای از نظام آموزشی، نظام بازار آزاد، نظام بانكی، نظام ارتش و نظام تشكیلاتی وجود نداشت. نظام ناشناسی یكی دیگر از كاستیهای رهبری كل انقلاب ۵۷-۵۶ بود.

فرودستی اقتصاد

وجه دیگر فرودستی اقتصاد بود. مثلا در انقلاب كوبا و چین یك رگه جدی طبقاتی وجود داشت؛ از اول بنا بود كه در آنجا زمین تقسیم شود و انقلاب مبتنی بر توده دهقانی بود. یا مثلا در شوروی، انقلاب مبتنی بر توده كارگر شهری و توده دهقانی آگاه روستایی بود. اما درست بر خلاف [آنها] اینجا اصلا چنین خبرهایی نبود. مجموعه رهبری، اقتصاد را فرودست تلقی میكردند. تلقی این بود كه ایران نفت دارد، منابع دارد و در بالا و در پایین آب دارد. آن موقع  چنین تحلیل‌هایی زیاد میشد كه [وقتی] شاه‌كلید به دست جریان بدیل بعد از انقلاب [برسد، مسایل] دفعتا، آرام‌آرام و خود به خود حل میشود. لذا اقتصاد فرودست بود.

فروکاهی اقتصاد

بدتر از فرودستی اقتصاد، فروكاهی اقتصاد بود. جلوتر كه برویم مشخص‌ترمیشود كه انقلاب ایران شعار طبقاتی نداشت، اما بلافاصله بعد از ۵۸ یك فاز طبقاتی به وجود آمد. مثلا مجاهدین شعار «جامعه‌ی بیطبقه‌ی توحیدی» را دادند، فداییان شعار «استقلال، كار، مسكن، آزادی» را دادند، حزب توده شعار «تقلیل ۴۸ ساعت كار در هفته» را داد، جنبش مسلمانان مبارز زیر شعار «جامعه بیطبقه توحیدی» آمد، روزنامه جمهوری اسلامی كه دست آقای میرحسین موسوی بود، شعار چپ طبقاتی میداد. برخلاف سایر حركت‌های رادیكال انقلابی كه اصلا اقتصاد از ابتدای طراحی یك عنصر [آنها] بود، در ایران بعد از انقلاب تازه شعار طبقاتی باب شد. اقتصاد فروكاهنده شده بود و فروكاهی اقتصاد بدتر از فرودستی آن بود.

آقای خمینی در بهار ۱۳۵۸ در قم یك سخنرانی كرد و گفت: مگر مردم ایران برای نان و خربزه انقلاب كرده‌اند؟ بله، برای نان و خربزه انقلاب نكردند، ولی نان و خربزه یك واقعیت سرِ سفره بود. همچنان كه در دوران اصلاحات به نان و خربزه بها داده نشد، در دوران انقلاب هم به نان و خربزه بها داده نشد. اقتصاد فرودست بود و تلقی هم آن موقع این بود كه اقتصاد را اصلا ماركسیت‌ها علم كرده‌اند و بحث طبقاتی و بحث برابری فقط بحث ماركسیت‌هاست. اما اصلا این‌طور نبود؛ مستقل از اینكه بشر اصلا كجای جهان باشد و چه مذهبی و اندیشه‌ای داشته باشد، برابریخواهی و [خواست] یك معیشت حداقلی شرافت‌مندانه در نهاد بشری هست. اما [در انقلاب] اقتصاد فرودست بود و فروكاسته شده بود.

سادگی چشم‌انداز

چشم‌اندازها خیلی ساده بود. چشم‌انداز اقتصادیِ روحانیت معیشتی بود. چشم‌اندازهای دولت موقت هم میشود گفت یك چشم‌انداز عاطفی- اداری بود. اینكه دولت موقت تصویب كرد كه هر روز درآمد نفت را به یكی از مناطق محروم بدهند، در حقیقت یك تخصیص خیلی خیلی ساده دانشجویی است. باید ساز و كاری فراهم میشد كه بتوان از درآمد نفت استراتژیك‌تر استفاده كرد. اماچشم‌اندازها، چشم‌اندازهای ساده‌ای بودند. حداكثر در دولت موقت، جهاد سازندگی به وجود آمد كه [متشکل از] یك نیرو از اعضای دولت موقت بود و این [ایده که] پول نفت را یك روز به كردستان، یك روز به سیستان و یك روز به مناطق محروم خراسان بدهند، [نشان می‌دهد که] چشم‌اندازها خیلی ساده‌ بود. نه فقط چشم‌انداز روحانیت بلکهچشم‌انداز روشنفكرانِ درونِ انقلاب هم در حد خودشان و با توجه به پیچیدگیهای جهان آن روز، چشم‌انداز ساده‌ای بود.

غیبت برنامه

برنامه هم غایب بود. قبلا با هم مرور كردیم كه تعدادی از بچه‌های انجمن اسلامی در سال ۴۱ پیش آقای خمینی رفتند و به او گفتند حالا كه شما با رژیم شاه به سرفصل آنتاگونیسم رسیده‌ای، برنامه‌ات چیست؟ آقای خمینی به صندوق‌خانه‌ای اشاره كرده بود و گفته بود که برنامه اینجاست. بچه‌ها پرسیده بودند چه برنامه‌ای؟ میگوید: قرآن در این صندوقچه است، قرآن برنامه است. پاییز سال ۵۷ هم آقای خمینی با یك خبرنگار هلندی مصاحبه‌ای دارد. آن خبرنگار اصرار میكند كه برنامه‌تان چیست؟ آقای خمینی هم میگوید كه برنامه داریم. خبرنگار میگوید: خوب برنامه‌تان چیست؟ بگویید! آقای خمینی میگوید: برنامه ما اسلام است. خبرنگار میپرسد: یعنی چه، مثلا چه‌كار میخواهید بكنید؟ آقای خمینی میگوید:‌ برنامه در قرآن است. باز كه خبرنگار اصرار میكند، آقای خمینی میگوید كه برنامه در قرآن هست، ولی شما نمیفهمید. مشابه همان سال ۴۲-۳۹ كه به سر فصل آنتاگونیسم میرسد اما برنامه‌ای در كار نیست،‌ اینجا هم باز اینکه برنامه‌ای در كار نیست، تكرار میشود. اینكه پاسخ سال ۴۱ به بچه‌های انجمن اسلامی، به رغم گذشت ۱۶ سال، در سال ۵۷ به خبرنگار هلندی تکرار می­شود. این [غیبت برنامه] زمانی است که سرفصل انقلاب است و جامعه ایران، رهبری كل و آقای خمینی روی «شاه باید برود» و سلطنت فرو بپاشد، ایستاده‌اند*.

فقدان دیپلماسی جهانی- ‌منطقه‌ای

در كنار غیبت برنامه اقتصادی-اجتماعی، دیپلماسی منطقه‌ای- بین‌المللی هم غایب بود. یعنی معلوم نبود كه بالاخره با  شیخ‌نشین‌ها، با پاكستان، با همسایه‌ بالایی كه شوروی است و... چه برخوردی میخواهیم بكنیم. برای این مساله که كه تنش و التهاب با عراق بر سر اروندرود یا به قول آنها شط‌العرب از سال ۵۴ برقرار است؛ چه راه‌حلی داریم؟ اساسا برای دیپلماسی هم را‌ه‌حل وجود نداشت. به قول‌ بچه‌ها سال ۵۸ رادیو را كه باز میكردی، رگبار  دستشان گرفته بودند و از پاكستان تا شوروی را رگبار میبستند. اصلا آن موقع معلوم نبود با چه همسایه‌ای میخواهیم پیوند بخوریم، پایگاه منطقه‌ایمان چیست، دیپلماسی بین‌المللیمان [چیست]. غیر از شعار و درافتادن با امپریالیست‌ها، دیپلماسی ویژه‌ای وجود نداشت.

تلقی «توده‌ی صحنه‌پرکن»

كاستی دیگر، تلقی از توده به عنوان صحنه‌پركن بود. [توده] بیاید صحنه را پر كند. پركردن صحنه دو منظوره است؛ هم رژیم شاه را با استیصال مواجه میكند و هم افكار عمومی جهان را مجاب میسازد كه این توده‌ای كه در صحنه‌اند، [مثل این است که] رفراندوم در ایران انجام میشود.

انقلاب سرعتی

كاستی دیگر [این بود که انقلاب،] انقلابی سرعتی بود؛ یعنی انقلاب ایران یك انقلاب دو صدمتر بود. یك وقت هست که در  ویتنام است یك دفاع ۱۰هزار روزه و ماراتن [رخ می‌دهد] یا انقلاب چین و آزادی هند مارتن است، حتی پریود انقلاب نیكاراگویه ۱۰ سال طول میكشد. ولی اینجا انقلاب، انقلاب سرعتی است. هیچ‌كس سال ۵۶ فكر نمیكرد در رژیم شاه که به‌طور نسبی جزیره ثباتی داشت، یك‌دفعه از دی ماه سلسله اتفاقات سرعتی رخ بدهد و ۱۳ ماه دیگر این رژیم سر كار نباشد و سلطنت تاریخی هم فرو ریخته باشد. هیچ‌كس چنین پیش‌بینیای نمیكرد و هیچ‌ نیرویی هم چنین انتظاری نداشت، حتی نیروهای درون زندان، تازه بعد از ۱۷ شهریور احساس كردند كه حركت بیرون نسبتا جدی است. انقلاب، انقلاب سرعتی بود.

برخورد اداری پس از فروپاشی

برخورد مجموعه جریان هدایت‌كننده انقلاب، به‌خصوص دولت موقت، بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب با جامعه ایران، برخورد اداری بود. مثلا مهندس بازرگان دو روز بعد از انقلاب در تلویزیون یك سخنرانی عمومی كرد كه بالاخره رژیم شاه رفته، مردم به اداره‌ها، مدارس و دانشگاه برگردند و هركس كار خود را بكند. خوب اگر قرار بود هركس كار خودش را بكند، چه احتیاجی به انقلاب بود؟ انقلاب مگر پروسس نیست؟ انقلاب مگر یك پروژه گسترده نیست كه متعدد پروژه‌های كوچك در آن است؟ اگر بنا بود مردم سر كار خودشان بروند، زن برود خانه‌داری كند، دانشجو برود  درسش را بخواند و ... نیاز به انقلاب نبود؛ آنها هم همان‌طوری داشتند جامعه را اداره میكردند. برخورد اداره‌كنندگان بروكرات و تكنوكرات جامعه ایران در سال ۵۷، برخورد اداری بعد از فروپاشی بود.

برنامه‌ای برای هدایت، مدیریت و مهار التهاب انقلابی وجود نداشت. مردم كه نمیتوانند هرروز بیایند تظاهرات كنند، هر شب بیایند مسجد پای وعظ این آخوند و آن روشنفكر بلکه این ظرفیت مثل همه كشورها باید به واقعیات تزریق شود. در چین، مایو این درایت را داشت که بلافاصله بعد از انقلاب از آموزش شروع كرد. جامعه چین یك جامعه فاسدِ عقب‌مانده[و آلوده به] اختلاس، رشوه، اعتیاد و... بود. آنها از آموزش شروع كردند. الفبای چینی مثل الفبای ژاپنیها خیلی پرتعداد است، حدود هزار حرف دارد، گفتند هركس صد حرف از الفبا بلد است، به زیر ۱۰۰ تا یاد بدهد. طبقه‌بندی كردند و حركت خودانگیخته‌ای راه افتاد و بدون نهضت سوادآموزی، بدون «قرایتی» و بدون سازوكارِ بروكراتیكِ آخوندی، جامعه چین آرام­آرام سیرِ سواد را پیش گرفت. این سیر تا آنجا پیش رفت كه تا دهه ۸۰ در چین – [یعنی] وقتی که دیگر انقلاب پشت سر گذاشته شده بود و لیبرال‌ها سركار آمده بودند، مایو هم زدوده شده بود وگروه چهارنفره هم دادگاهی شده بودند- نهاد آموزش [هنوز] حفظ شده بود. تلویزیون چین از طریق آموزش حسابداری ۴۰ هزار نفر حسابدار را در نظام اداری چین استخدام كرد. ظاهر این اتفاق ساده است اما یك پیشینه آموزشی دارد. اما اینجا [در ایرانِ بعد از انقلاب] اصلا چنین اتفاقی رخ نداد و آموزشی نبود.

نادیده گرفتن استعداد تشکیلاتی جامعه

وجه مهمتر [این بود كه] استعداد تشكیلاتی جامعه ایران بعد از انقلاب نادیده گرفته شد. پتانسیلی بود که جامعه ایران را تكان میداد. مرحوم محمد تقی شریعتی بعد از انقلاب، همان اردیبهشت ۵۸، حرفی كیفی زد اما كسی خیلی آن را درك نكرد. گفت نفوذ كلام و محبوبیت آقای خمینی از نفوذ كلام و محبوبیت پیامبر در صدر اسلام بیشتر است و اگر آقای خمینی یك اشاره كند،‌ مردم ایران كوه البرز را میكنند و میآورند روی شاه‌عبدالعظیم میگذارند. تمثیل جدیای بود که هم پذیرش آقای خمینی را که یك رهبر سمپاتیك بود و هم پیوند مردم با او و هم ظرفیت‌دار شدن مردم را [می‌رساند]. فرض‌كنید خانم خانه‌داری صبح پا می‌شد سماورش را راه میانداخت و به كلاس كمك‌های اولیه میرفت، بعد میآمد خانه و آبگوشتش را بار میگذاشت و به كلاس‌های حسینیه و مسجد قبا می‌رفت و این ور و آن ور پای بحث روشنفكران یا آخوندهای روشن [می‌نشست]، بعدازظهری كه قبلا میخوابید را تدارك محلی میدید و شب هم به مسجد میرفت و  یا پای بیبیسی مینشست، یا بالای پشت‌بام می‌رفت و در تظاهرات فعال بود و برای خودش سازمان‌ده شده بود. بعد از فروپاشی رژیم شاه و سلطنت [برای] او باید چه‌كار كرد؟ باید دوباره او را سراغ لالا پیش‌پیش و سراغ بافتنی فرستاد؟ نمیگوییم این كارها بد است، اما جزیی از كار است. تلقیهای [آن‌زمان] ظرفیت استعداد تشكیلاتی جامعه را نادیده گرفت.

آن دورانی كه آقای مهندس سحابی سازمان برنامه بودند، میگفتند در دو سه ماه اولی كه در سازمان برنامه بودم، حدود ۱۵۰ جزوه از طرف همین كارشناسان سازمان برنامه به دفتر من آمد كه از آنها ۱۵۰ ایده، طرح مالی و اقتصادی و... [میشد بیرون آورد]. درست است كه بخشی از آنها در خدمت رژیم شاه بودند، اما آنها هم ظرفیتی داشتند. یك وقت در انقلاب شوروی موجی[راه افتاده] بود كه باید اتاق بازرگانی را منحل كنیم و همه [اعضا] را هم اعدام کنیم، چون اینها پایگاه رژیم تزار بودند. ولی آنجا نبوغ لنین به كار آمد و گفت كه درست است كه كاركرد این‌ها [پایگاه تزار] بود ولی دولت انقلاب ما باید در سال ۸۷-۱۹۱۷ با جهان پیوند بخورد. ما مجاری ورود به جهان را نمیشناسیم، ولی باید از دانش اینها که مجاری را می‌شناسند برای ورود به جهان استفاده كنیم؛ چرا اعدامشان كنیم؟ چرا اتاق بازرگانی را ببنندیم؟

ابلاغ به جای آموزش

[بعد از انقلاب] دانش‌آموز، دانشجو، خانه‌دار و ... ظرفیت تشكیلاتی جدیای داشتند. شما اگر آن موقع در بازار تهران یا همین خیابان انقلاب راه میافتادید، بدون اغراق حدفاصل پیچ شمران تا میدان فردوسی ۱۵-۱۰ تابلو از انجمن توحیدی اصناف، انجمن توحیدی كفاش، انجمن توحیدی بزاز و ... بود. این همه، اعلام ظرفیت تشكیلاتی است. یك وقت معلمی یا گروهبانی میآید میایستد و حضور غیاب میكند اما‌ یك وقت هست كه  همه اعلام ظرفیت خودشان را برعهده میگیرند و اعلام موجودیت‌ها داوطلبانه است. ولی در انقلاب ۵۷، [بخصوص] بعد از ۵۸ استعدادها نادیده گرفته شد، با ظرفیت‌ها برخورد اداری شد و مجموعه پیش‌برند‌گان – اعم از نیروهای روشنفكری و  روحانیت- به جای آموزش، ابلاغ پیشه كردند. یك وقت مصدقی پیدا میشود که میآید كل دهه ۲۰ را آموزش میدهد و آخر دهه ۲۰  ناشی از آن آموزش‌ها، نهضت ملی برپا میشود. هفت سال از ۱۳۲۳ تا مجلس چهاردهم وقت صرف میكند تا بیپی[۲۴] را افشا كند و ۱۶ سنت را توضیح میدهد، صندوق‌خانه‌های انگلیس را برملا میكند، از این آموزش‌های خرده‌ریز بلاخره بیرون كردن انگلستان و ملی كردن واقعی صنعت نفت به وجود میآید. اما یك وقت مثل [انقلاب ۵۷] همه‌ [برخوردها] ابلاغ است. فلان روز در فلان جا جمع شوید، فلان روز این كار را بكنید، همه به جهادسازندگی بروند، همه عضو بسیج بشوند؛ نمیشود! این مردم در دوران انقلاب خودشان اهل ابداع بودند و مستقل از رهبری كل و نیروها در صحنه شعار درست میكردند و سازمان‌دهی میكردند. پس اینجا هم میتوانند بخشی از سازمان‌دهی را پیش ببرند. نیاز به این نیست كه از موضع بالا با آنها برخورد ابلاغی و بخشنامه‌ای بشود.

پخش غیرمسیولانه اختلاف

وجه آخر هم به نیروها وكاستیها و ناكامیهایی [مربوط است]كه بعدا در دهه ۶۰ بررسی میكنیم. نیروها غیرمسیوولانه اختلافات دهه پنجاهی خودشان را در درون زندان و بیرون زندان مثل نقل و نبات در درون جامعه پخش كردند. مردم جامعه چه روستایی و چه شهری، زن خانه‌دار، دانشجو و دانش‌آموز كه نهاد پاكی دارند، انتظار و انگیزه داشتند كه مجموعه نیرو‌های ضدشاه از سنتی تا مدرن و ماركسیت‌های ملی- آن موقع فداییها در حوزه ملی تلقی میشدند- [هم‌دل باشند]. در كمپ مذهبیها كار با یك هم‌دلی پیش رفت ولی اختلافات درون زندان‌ها، فاز جنبش مسلحانه و تصفیه‌های آن طرف و این طرف، مثل نقل و نبات از همان بهمن ۵۷ آرام‌آرام پخش شد، به عرصه [جامعه] ریخت و جامعه‌ای را به خودش مبتلا كرد تا به سرفصل خرداد ۶۰ رسید.

 

جمع بندی فراز انقلاب ۵۷

جمع‌بندی انقلاب ۵۷ را آغاز میكنیم. از گذشته یك چهارچوب نقد و بررسی طراحی شده بود كه در شش فراز قبلی آن را تجربه كردیم، ببنیم كه انقلاب ۵۷ را چطور میشود با همان چارچوب ارزیابی كرد.

 

پیش‌نیازهای جمع‌بندی

قبل از اینكه به اصول جمع‌بندی برسیم، ببینیم پیش‌نیازهای جمع‌بندی چیست. پیش‌نیازاول شناخت پدیده، دوم توضیح پدیده و سوم تحلیل پدیده بود.

شناخت پدیده

شناخت پدیده به این مفهوم است كه ماهیت آن مورد دقت قرار گیرد. بررسی شود كه تمایلش به كدام سمت است، مسیرش چه بوده و فرجامش چه بوده است. سعی شد دهه ۵۰ و انقلاب ۵۷ با این عناصر و المان‌ها موردشناسایی قرار گیرد.

توضیح پدیده، تحلیل پدیده

پیش‌نیاز بعدی توضیح پدیده بود كه روایت شد و تا حد توان و سواد من تبیین شد و نهایتا هم تحلیل پدیده. این پیش‌نیازهای جمع‌بندی بود.

 

اصول جمع‌بندی

مستقل از پیش‌نیازها، اصولی هم برای جمع‌بندی وجود دارد؛ چهار اصل برای جمع‌بندی فرازها قایل شدیم:

مبنا و شرط را لحاظ کردن

اصل اول مبنا و شرط را لحاظ كردن است. یعنی اصالت قایل شدن برای درون پدیده و تحولات درونی آن و شرایط بیرون از آن را به عنوان شرط خارجی و تسهیل‌كننده برای بروز و ظهور ماهیت پدیده [در نظر گرفتن]. اصل اول، اصلالت مبنا است كه عنوان شد.

رو به جلو بودن، آینده ترسیم کردن

اصل دوم روبه جلو بودن جمع‌بندی است. به این مفهوم كه اگر بخواهیم [وقایع تاریخی را] در یك برش تاریخی بگنجانیم و بعد در صندوق‌خانه و پستویش حبس شویم، چیزی عایدمان نمیشود. آن دوران یا فراز تاریخی باید معطوف به حال و آینده باشد و آینده را ترسیم كند.

معطوف به عمل بودن

آخرالامر این است كه [جمع‌بندی باید] معطوف به عمل باشد. خروجی پراتیكی از آن دربیاید و در مرحله تفسیر و توصیف جا خوش نكند.

 

عناصر جمع‌بندی

ببینیم كه خود جمع‌بندی بعد از پیش‌نیاز و اصول چه عناصری دارد. سه عنصر قابل‌تعریف است، عنصر اول سعی هم‌زمانی و فهم دورانی است، عنصر دوم برگیری قاعده و عنصر سوم كاربست امروزین است.

فهم هم‌زمانی – فهم دورانی

سعی در هم‌زمانی و فهم دورانی به چه مفهوم است؟ باید شرایط دورانِ مورد بررسیو مورد تحقیق را بشناسیم و خودمان را با آن شرایط هماهنگ كنیم. [باید] به فرهنگ و عرفِ قالب آن دوره بذل توجه شود. طبیعتا فرهنگ و عرف قالب دوران تنباكو با نهضت ملی یکی نیست و نهضت ملی هم نمیتواند قابل‌قیاس با دورانی كه در آن به سر میبریم، باشد. ظرفیت شرایط را درك كنیم، به این مفهوم است كه حداكثر بروز و ظهوری كه مثلا خانم‌ها میتوانستند در جنبش‌ تنباكو داشته باشند [را درک کنیم]. [ظرفیت شرایط] این بود كه با چادر و روبنده بیایند جلوی دربار تجمع كنند و با كامران‌میرزا درگیر شوند. این سقف پذیرش شرایط بود، این چپ‌روی است كه بگوییم زنان چرا در آن مرحله جلوتر نیامدند. اساسا در همان مرحله هم بسیار بن‌بست‌شكنی صورت گرفت تا به مقابله با ولیعهد دوره رسیدند. [وقتی] زنان حرم ناصرالدین‌شاه قلیان شكستند و تنباكو مصرف نكردند، سقف شرایط دریده شد. درك ظرفیت شرایط و این‌که نیاز را زمانه بشناسی خیلی مهم است. فرض كنید نیاز جنبش تنباكو فقط لغو امتیاز بوده، بنا نبوده كه شاه را سرنگون كنند و قجر را فروبیاندازند.

[می‌بایست] نیاز زمانه مورد شناسایی قرار گیرد و فهم كشش نیروها و نهایتا تنظیم انتظار لحاظ شود. مثلا در دوران سال‌های ۷۵ به بعد  توسط برخی از روشنفكران در جامعه ایران، ولوم انتظاری تنظیم شد و این ولوم را آنقدر بالا بردند كه صدای گفتمان اصلاحات بر كل تاریخ طنین افكند. با این تحلیل كه چون امام حسین با گفتمان امروزی هم‌خوانی ندارد، شورشی تلقی شد. یا فرض كنید نیروهای جنبش مسلحانه در دهه ۵۰ نیروهای احساسی عمل‌كننده‌ی اهل تیر و ترقه تلقی شدند. در حالی كه این انتظار یا عناصر و المان‌هایی كه عنوان شد، باید متناسب با دوران تنظیم شود. آن دست نیروی تحلیل‌كننده است. همه این‌ها شرط‌ها، بذل توجه به فرهنگ و عرف قالب، درك ظرفیت دوران، شناخت نیازهای دوران، فهم كشش نیروها و تنظیم انتظار، ما را به این سمت میبرد كه با دوران مورد بحث هم‌فهم شویم. البته هرچه كه جلوتر میآییم، با توجه به اینكه خودمان حاضر بوده‌ایم و یا توانسته‌ایم با شنیده‌های دم‌دست [با دوره] ارتباط برقرار كنیم، [هم‌فهمی] ساده‌تر است، ولی هرچه دوردست‌تر باشد، طبیعتا غامض‌تر، پیچیده‌تر و روش‌مندتر است.

برگیری قاعده

وجه دیگر برگیری قاعده است. برخلاف دیدگاهی كه كلاسیك برخورد میكند و برای تاریخ جان، فهم، سمت، حسی و حافظه‌ای قایل نیست و آن را موجود زنده‌ای تلقی نمیكند‌هم‌چنان كه در جلسات آغازین خدمتتان عنوان شد- [تاریخ] موجود زنده است؛ چون محصول موجودات زنده و محصول احساسات، آرمان‌ها، انگیزه‌ها، عشق‌ها، خون‌ها،‌ شوق‌ها، مهرها و نفرت‌های انسان‌هاست. لذا از این نظر كه موجود زنده  –نه از نظر ژنتیكی  مثل انسان، نبات و حیوان [بلکه] از نوع خودش- است، حس دارد، حافظه دارد، در ذهنش فایل دارد و  ..؛ لذا قانون‌مندی هم دارد. ما اگر بتوانیم در هر دوره‌ای كه بررسی میكنیم، قانون‌مندی امور را  برمیگیریم و قواعد را استخراج میكنیم. بخشی از این قواعد، همه‌زمانی و همه‌مكانی هستند. مثل اینكه انسان آرمان‌خواه، آرامش‌خواه، مساوات طلب و كرامت‌طلب است. اینها ربطی به دوره ندارد، غارنشین‌ها اینطور بودند، الان هم همین‌طور هستند. لذا بخشی از قواعد همه‌زمانی و همه‌مكانی است و یك بخش هم نه.

کاربست امروزین

درنهایت اگر بخواهیم تحلیل تاریخی را صاحب خروجی كنیم و به ‌قول حضرت علی شیرش را اینقدر بزنیم كه برای ما یك كره‌ی امروزین حاصل كند، باید ببینیم كه چقدر قابل‌كاربست است. طبیعتا باید همیشه قوانین و قواعد همه‌زمانی و همه‌مكانی را رعایت و ترجمه‌ به روزش كرد و قواعد غیردورانی و غیرامروزی را كنار گذاشت؛ نه با عتاب و خشونت و نه با تسویه و بیاحترامی به پدران و نسل‌های گذشته، [بلکه] تا آنجایی كه میشود [باید] آنها را سرند و الك كرد، تغییرشان داد و تصریحشان كرد و آنها را به كار بست.

[گروه] الفتح[۲۵] شعارهای اخلاقی-تشكیلاتی خیلی خوبی داشتند.همه فكر میكنند نیرویی مثل الفتح که مسلح است، فقط به درگیری و خون و در هم ریختن میاندیشد، اما اصلا اینطور نیست،الفتح آموزش‌های اخلاقی كیفی [هم] داشته است. یكی از این آموزش‌های اخلاقی-تاریخی این بود كه تاریخ محصول كار همه پیشینیان ماست، به همه پیشینیان احترام بگذاریم و از قواعدشان تاسی كنیم. این شعار، شعار خیلی كیفی و كلیدی مبارزین فلسطین دهه ۶۰ و ۷۰ بود كه الفتح را تاسیس كردند.

 

سعی هم‌زمانی – فهم دورانی

با این توضیحات و پیش‌نیازهایی كه قایل شدیم و با اصولی كه برشمردیم، سعی[می‌کنیم] با هم‌زمانی و فهمِ دورانی انقلاب سال ۵۷ را درك ‌كنیم. مقدمتا سعی می‌كنیم همزمان شویم و دوران را فهم كنیم. بخشی از فهم دوران بین‌المللی است و بخشی از آن درونی، بومی و خاص اقلیم خودمان است.

گفتمان دورانی خلق – امپریالیسم

اگر بخواهیم از [فهم] بین‌المللی شروع كنیم، گفتمان دوران یا به اصطلاح امروز پارادیم دوران، پارادایم خلق و امپریالیسم است كه قبلا متعدد روی آن صحبت شده است. این پارادایم آنقدر جدی بود كه حتی تا سال ۵۹ در سرود گروه‌های داخلی هم میآمد. «جز اسارت و نبرد راه دیگری مجوی بین خلق و ظالمان»[۲۶]، جزو سرودهایی بود كه همه‌جا میخواندند.كاملا تیوریزه شده بود که جهان دو بخش است؛ یك بخش، مدیریت سیطره‌دار كمپ امپریالیستی است، بخش وسیع‌تر هم بخش خلق است و هیچ رابطه‌ای بین خلق و امپریالیسم وجود ندارد، جز اسارت و نبرد.

الان میتوانیم نقد و تحلیل كنیم كه سیاه و سفید بودن در آن دوره رواج داشت و .... اما بلاخره در آن دوره همه این تلقی را داشتند؛ از آقای خمینی به عنوان روحانیای كه از سنت بیرون آمده و سیاسی شده بود تا مجاهدینی [ چون] موسی خیابانی که درس امپریالیسم‌‌شناسی میداد و چند جلسه را با این جمله آغاز میكرد كه جهان دو بخش است، خلق‌ها و امپریالیست‌ها و هیچ رابطه‌ای بین خلق‌‌ها و امپریالیست‌ها وجود ندارد، مگر نبرد یا اسارت! خلق‌ها یا با امپریالیست نبرد میكنند یا تحت‌اسارت آنها قرار دارند. دوران گذارِ وسط در دنیا كمتر مورد تحلیل و تدقیق قرار میگیرد. فضای جهان در چین، ویتنام و حتی هند همین بود؛ درست است كه گاندی با انگلیس‌ها آنتاگونیستی برخورد نكرد، ولی عملا میگفت كه هند یا مال ماست یا مال انگلیس‌ها و رابطه‌ای بین ما جز اسارت یا نبرد وجود ندارد.  ایران ما هم خود به خود در همین گفتمان بود.

نفرت بین‌المللی ضدسرکوب

وجه دیگر نفرت بین‌المللی از سركوب بود که بحث آن را پیشتر مطرح را كرده‌ایم. شاه در ایران، هایه سلاسی در حبشه، پارك‌چون‌هی در كره، ویدلا و ویولا در آرژانتین، سرهنگ‌ها در برزیل و... حمام خون راه انداختند. عفونتِ شكنجه و گورهای جمعی در شیلی و آرژانتین برملا شد. مادرانِ فرزندانی كه ۱۵ سال ناپدید شده بودند و خبری از آنها نبود با روسری سفید تظاهرات كردند، جهان به فصل تنفر از سركوب رسیده بود. در نیمه دهه ۷۰  یعنی وقتی در ایران انقلاب شد، [جهان] اینطور بود و ایران ما هم از این تنفر بَری و جدا نبود.

تعمیق شکاف شمال– جنوب

وجه دیگر به لحاظ اقتصادی، تعمیق شكاف شمال‌جنوب بود. یعنی در نیمه دهه ۷۰، جنگ ستارگان، های‌تکنولوژی، ریسرچ و دولوپمنت[۲۷]، نهادهای جدید [كه] سرمایه و تخصصشان را از بخش‌های سنتی اقتصاد مثل نفت و مشتقات آن بلند كرده و روی نسل سوم كامپیوترها و میكروپروسسرها[۲۸] برده بودند، در یک وجه جهان [جریان داشت].  فرض كنید ُنرم‌های تغذیه‌شان این بود که یك سوییسی یا یك اتریشی روزی ۴۵۰ گرم گوشت و شیر مصرف میكرد در بخشی دیگر از جهان، در حبشه و اتیوپی در بیابان و كویر جسد جمع میكردند. در بنگلادش در جوی جسدها را جمع میكردند[و ....]. این تعمیق شكاف شمال‌جنوب تقریبا به نقطه تحریق و عمیق‌ترین نقطه خودش رسیده بود.

موقعیت انفجاری جهان

موقعیت جهان هم در موقعیت انفجاری بود. همانطور كه گفتیم، تحلیل برژینسكی، استراتژیستِ درونِ حزب دموكرات آمریكا این بود که موقعیت جهان انفجاری است. جهان از فاز انقلاب هم عبور كرده و به فاز آنارشیسم و انفجار رسیده و همه میخواهند حاكمیت موجود را بیچشم‌انداز براندازند. فقط میخواهند [وضع موجود] منفجر بشود تا از دل انفجار، نظمِ موجود از بین برود و منتفی شود.

نسخه‌ی دورانی حقوق بشر

[در موقعیتی] كه شكاف‌ وجود دارد، جهان انفجاری است، گفتمان خلق و امپریالیست [در جریان] است و همه از فاشیست‌ها -از شاه و پارك‌چون‌هی گرفته تا ژنرال‌ها- بیزارند و ابراز تنفر می‌کنند، ‌نسخه‌ی دورانی حقوق بشر دموكرات‌های آمریكا به نمایندگی كارتر بیرون می‌آید[مبنی بر این]كه بشر حقی دارد، حكومت‌ها باید از سركوب دست بردارند، شرایط سیاسی تلطیف شود و .... كه قبلا صحبتش شده است.

دستِ بالای مجامع حقوق بشری

وجه دیگر این بود كه مجامع حقوق‌بشری دست بالا را پیدا كردند. عفو بین‌الملل، صلیب‌سرخ -آن موقع دیده‌بان حقوق بشر مثل الان نبود- و نهادهای حقوق‌بشری سازمان ملل در نیمه دهه ۷۰ فعال بودند و مجامع حقوق‌بشری دست بالا را داشتند. مثلا شاه در ایران تا قبل از ۱۳۵۵ هیچ نهاد حقوق‌بشری را درون زندان‌ها راه نمیداد، اما از اواخر ۵۵ یا اول ۵۶، چون [این نهادها] دست بالا را داشتند و دموكرات‌های آمریكا [از آنها] حمایت میكردند، آمدند و از زندان‌های ایران بازدید كردند.

سوسیالیسم غالب

وجه دیگر [فضای] جهان این بود كه سوسیالیسم قالب بود. گفتیم در اروپا، یونان، پرتغال و فرانسه سوسیالیست شدند ودر ایتالیا انریكو برلینگویر، رهبر كمونیست‌ها تا مرز پیروزی انتخاباتی بالا آمد. اروپاییكه قبلا دست راست‌ها و فاشیست‌ها و لیبرال‌ها بود، به دست سوسیالیست‌ها افتاد. هنوز فضای كوبا و ویتنام و ‌ته‌مانده الجزایر، السالوادور و نیكاراگویه [غالب بود]. چپ‌ها در شرق آسیا به شكل رادیكال خود وجود داشتند. در همسایگی ایران هم ظفار بود. فضای جهان، فضای غلبه سوسیالیسم بود و انقلاب ایران در چنین فضایی رخ داد.

تضاد تاریخی استبداد– آزادی

اینها سعی ما در لمس فضای جهان بود. حالا سعی میكنیم كه با فضای ملی خودمان كه طبیعتا با آن مانوس‌تر و هم‌نفس‌تریم رابطه برقرار كنیم. در ایران هم تضاد تاریخی استبداد‌آزادی وجود داشت. قبلا هم عنوان شد كه ایران هنوز به فاز طبقاتی و جنگ طبقات بر سر مساله زمین و مالكیت صنعتی وارد نشده بود. از دوران قاجار به بعد، همه فازهای مبارزاتی ایران سرِ پارادوكس تاریخی استبداد‌آزادی بوده است. یك طرف نم پس نمیداده و طرف دیگر هم كرامت میخواسته است. مساله ایران از قاجار و پهلوی اول و دوم همین بود [تا وقتی]كه به انقلاب ۵۷ منجر شد.

اشباع سه سیلو ←آرمان، مطالبه، کینه

سه سیلو اشباع شد؛ یك سیلوی آرمان که از پدران ما و مشروطه مدام تلنبار شد، مثل فسیل‌هایی كه از آن نفت بیرون میآید. سیلوی دوم مطالبه بود، از مطالبه‌های حداقلی تا مطالبه‌های حداكثری که بخش مهمی از آنها هنوز هست و برآورده نشده‌است. سیلوی سوم هم سیلوی كینه بود. ذهن تاریخی [مردم] روی ناصرالدین‌شاه، بعد روی محمدعلیشاه، رضاشاه، پزشك احمدی[۲۹]، سرپاس مختاری[۳۰]، شاه، نصیری، مقدم و ... انباشته، انباشته و انباشته شد تا سیلو[ی کینه] پر شد.

سیلوی پر دو حالت دارد؛ یا به موش‌خوراندن دچار میشود و موش در آن میدوانند تا سیلو را بخورد.اما این دفعه جای موش خوراندن نبود. بلاخره تكلیف روشن شد، این سه سیلو سر باز كرد و رژیم شاه به تقلایی جان‌كاه زیر آن سه سیلو دچار شد و نهایتا از بین رفت.

پاک‌خواهی ملی

وجه سوم فهم آن دروان، پاك‌خواهی ملی بود. هركسی كه ابراز نظر میكرد میخواست از این فساد اخلاقی، فساد اداری-مالی، تبَختُر و تفَرعُن شاه و كارمندانش و ساخت رانتی حاكم رها بشود. در زندگی خصوصی هم ‌انسان‌ها همین‌طور هستند و یکجا میگویند مهرم حلال، جانم آزاد. جامعه ایران هم اجتماعا لازم به این قضیه رسیده بودند كه [دیگر] نمیخواهیم، دیگر دوران سر آمد، [جامعه ایران] سرآمدِ یك دوران و ورود به یك دوران پاك [را می‌خواست[. میشود گفت كه ویژگی اولِ دوران در سال ۵۷ پاك‌خواهی ملی بود.

ته خط پهلوی دوم، وحدت همگان بر سر رفتن شاه

در فهم دوران، میشود گفت كه پهلوی دوم دیگر به ته خط رسیده بود. خدا خیلی پرحوصله است، روز خدا با روز ما خیلی فرق دارد-[چنان که می‌گوید] جهان را در شش روز آفریدیم مرحله و روز خدا مثل روز ما ۲۴ ساعته و فَرّار نیست. [خدا پهلوی را] تحمل كرد، خدا هم صبور است. پنجاه و چند سال یك خانواده تحمل شدند، مدیریت اصلی[جهان] و جامعه ایران [آنها را] تحمل كرد. معلم بچه نُخاله را در یك كلاس یك  دو جلسه تحمل میكند.‌ اولین واكنش [این است که] گوشش را میپیچاند، دوم سیلی می‌زند، سوم از كلاس بیرونش می‌كند، چهارم پدر و مادر را می‌خواهد و در آخر كار پرونده را دستش می‌دهد. سیر خدا با اینکه پروسه‌ای طولانی است اما قانون‌مند است. یعنی خدا ضمن اینكه مدیر هستی است، دقیق‌ترین مهندس‌محاسب هم هست. صدام حسین از سال ۱۹۷۴تا سال ۲۰۰۴ كه او را پیدا كردند، واقعا ۳۰ سال مردم عراق را توی سوراخ كرد، اما قانون [خدا] چه بود؟ همه فیلم پیدا كردن او را دیدند که صدام حسین را از یك سوراخ درآوردند. درست است كه سرباز آمریكایی او را پیدا كرد، اما آن سرباز آمریكایی هم در سر جای خودش وسیله خداست.

شاه به دوره مصدق خورد، مصدق احترامش را، احترام سلطنتنش را رعایت كرد و حدش را به او یادآوری كرد، اما براندازیاش نكرد. حتی در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد که امكان جارو كردن خاندان سلطنتی بود، مصدق این كار را نكرد، برای خودش منشی داشت. [اما شاه] مصدق را سركوب كرد، ۳۲ تا ۴۲ سركوب کرد. سال ۴۲ همه گفتند بیا سلطنتت را بكن، «سلطنت آری، ‌دیكتاتوری نه»، كسی برایش شاخ و شانه نكشید. به قول لات‌ها كسی برایش تیزی و چاقو نكشید. در سال‌های ۴۲-۳۹ كسی به او دارت پرت نكرد. [حتی] آقای خمینی هم تا ماه‌های آخر [مبارزه را] آنتاگونیستی نكرد. این فرصت، فرصت‌های بعدی و بعدی بلاخره به سرفصل رسید. در حقیقت [شاه] شاگرد كودَنِ ده‌های ۴۰، ۵۰ و ۶۰ میلادی تا دهه ۷۰ میلادی بود؛ نه تحولی، نه دستاوردی. در كره جنوبی با اینكه جنبش دانشجویی سركوب میشد، بلاخره یك بیس[۳۱] صنعتی دوطرفه رو به بازارهای جهانی و یك نظام آموزشی جدی هم شكل گرفت. شاه اصلا اهل تحول نبود. وقتی هم در دو مرحله، آمریكاییها خواستند آمپولِ تحول را به او تزریق كنند -مثل وقتی که پنسیلین میزنیم قبلش کمی به دست میزنند كه ببینند كهیر میزنی یا نه- شاه در یك سال، دو بار كهیر زد و بلاخره [به شکل] جان‌كاهی پذیرفت كه باید پنیسیلین اصلاحات به او تزریق شود. اما ساخت بدن بعضیها جوری است كه پنسیلینِ اصلاحات‌حتی اگر ۱۲۰۰ هم باشد- به آنها كارگر نیست، شاید واقعا رژیم شاه این‌طور بود. پهلوی دوم ته خط بود و [در نهایت] همگان بر سر رفتن شاه و فروپاشی سلطنت به اتفاق رسیدند.

انقلاب شتابان با «برآمدِ» بس کوتاه

انقلاب ایران با یك پیك و برآمدگی كوتاهِپنج‌ماهه شهریور و بهمن۵۷ شتابان بود.

انقلاب سیاسی– اجتماعی نه طبقاتی

وجه دیگر فهم دورانی این است كه انقلاب ایران سیاسی-اجتماعی بود، نه انقلاب طبقاتی.

خلاء رهبری پس از ۵۴

وجه دیگر، خلا رهبریای است که بعد از ۵۴ به وجود آمد و  روحانیت این خلا را پر كرد.

رهبری: غیرحزبی – غیرسازمانی/ سیاسی نه فکری/ قطبی/ از راه دور

رهبری انقلاب ایران چند ویژگی داشت که [فهم این ویژگیها] در فهم دوران خیلی موثر است. رهبری ایران یك رهبری غیرسازمانی-غیرحزبی بود. یعنی [هیچ] حزب و سازمانی نبود كه در موضع رهبری باشد.

رهبری انقلاب ۵۷ سیاسی بود نه فكری؛ رهبران فكری از انباشت سال‌های ۴۰ و ۵۰ درآمدند، شریعتی، تا حدودی مجاهدین، پس‌زمینهِ مهندس بازرگان و آقای طالقانی و ... بود. آقای خمینی هم در بحث ضداستبدادی مشاركت داشت اما نه در وجه فكری. وجه بعدی رهبری، قطبی بودن و نهایتا از راه دور بودن است. آقای خمینی به فاصله ۱۰ روز تا پیروزی انقلاب به ایران آمد.

جایگزینی بیبرنامه

وجه دیگر فهم دوران، جایگزینی بدون برنامه و بدون چشم‌انداز بود كه اشاره شد.

کینه‌های درون زندان

نهایتا كینه‌های خفته درون زندان بلافاصله مثل نقل و نبات در جامعه ایران پخش‌و پلا شد، [از عناصر] فهم دوران و زمان بود.

آستان قاعده

حالا سراغ برگیری قاعده بیاییم. قاعده را قبلا این‌طور تعریف كرده بودیم: در پروسس تاریخ، اگر اتفاقی بیش از یك بار تكرار شود، میتوان آن را قاعده تلقی كرد. از آن قاعده میشود قانون درآورد. چیزی كه تكرار میشود، خود به خودی، تصادفی، احتمالی و باریبه‌هرجهت نیست. احتمالی در درون آن وجود داشته كه آن را به قاعده تبدیل كرده است. قبل از اینكه سر این[موضوع]‌ برویم، چند پدیده در ایران [را مرور می‌کنیم] كه در آستانه انقلاب ۵۷ آمد تا به آستانه قاعده شدن برسد اما  بخشی قاعده نشد. اینهایی كه قاعده نشدند، چه بودند؟

کسب آمادگی

بحث كسب آمادگی بود. قبل از سال ۵۰ نیروهایی در عرصه سیاسی جامعه ایران بروز و ظهور كردند. آمدند ایستادند كه رهبران و فعالان قبلی به اندازه كافی بودن آمادگیهای لازم به عرصه مبارزه سیاسی در كورانیترین وجهش، در پراتیك‌ترین وجه، آنتاگونیست‌ترین وجهش وارد شدند. به قول معروف آن موقع میگفتند كه بازیكن گرم‌نكرده آمده وسط، این تحلیل بچه‌های دهه ۴۰ [بود].

اخذ صلاحیت

وجه دیگر اخذ صلاحیت بود. یعنی مبارزه هم مثل هر پدیده اجتماعی دیگر قانونی دارد، قانون و علمش را بشناسیم، خودمان را مجهز كنیم و صلاحیت‌های متنوع رفتاری، روحی، روانی، فیزیكی، اخلاقی و ‌مدیریتی مناسب را پیدا كنیم.

جمع‌بندی

وجه بعدی یادگیری علمی بود [مبنی بر] اینكه ما تاریخی پسِ‌سر داریم، عده‌ای آمده‌اند و عمل كرده‌اند. ما [باید] بتوانیم عمل آنها را جمع‌بندی كنیم و از آن قاعده دربیاوریم.

مدل زیست

وجه بعدی مدل زیست بود. همان نیروها كه كسب آمادگی، اخذ صلاحیت، كاربَست و جمع‌بندی داشتند، یك مدل زیست هم آوردند. این مدل این بود كه حداقل مصرف و حداكثر تولید را داشته باشید و عضوِ غیرناظر و غیرتماشاگر، و فعالِ هستی باشید. ما ‌در هستی فعالیم كه هستیم. نبات در هستی ساكن است،‌ ما هم در اجتماع ساكن نیستیم. نبات و حیوان در هستی فعال هستند و در چرخه‌های تولید مشاركت دارند، ما هم در چرخه تولید خودمان مشاركت داریم. این یك مدل زیست با حداقل امكان،‌ حداكثر بازده [بود].

تخصیص و تعیین‌کننده بودن مدار اخص

وجه بعدی تخصیص بود؛ یعنی روی یك موضوع که می­روی و اهل اختصاص باشی.

اینها [مواردی بود که] یك بار در جامعه آمد و هنوز دوبار نیامده كه بگوییم قاعده شده است. لذا این پدیده‌ها در آستان قاعدگی آمدند اما بعد از اینكه این نیروها یا بانیان این تفكر رفتند، بقیه اصلا آن را تعقیب نكردند. [حتی] بقایایشان آن را تعقیب نكردند. مثلا سازمانی­هایی كه ادامه سازمان‌های قبل از انقلاب بودند‌سازمان­هایی كه بانیانشان این اعتقادات را داشتند- اصلا این پدیده‌ها را درنوردیدند و[و از آنها] عبور كردند. حاكمیت كه اصلا به طریق اولی به این چیزها اعتقادی نداشت و در حوزه‌هایی حداكثر ادعا را با حداقل صلاحیت داشت. الان هم در جامعه ما از كوچكش تا بزرگش اوج این پدیده هستند. یعنی از بچه دبستانی تا مسن همه مدعیاند، همه در محل خودشان و در فامیل خودشان محور و فرشته بوده‌اند. یكی از دوستان ما خیلی بامزه میگفت در این آگهیهایی كه بعد از فوت میزنند، همه مردان همسر مهربان و پدر فداكار بودند، اما در همین جامعه این همه طلاق و بچه‌آزاری هست،‌ اینها از كجا درآمده‌اند؟ حالا هم به همین ترتیب است. هیچ‌كس نه اهل اعتقاد و خودنگری است و نه بنا است نقدی و تدبیری و جمع‌بندیای صورت گیرد. از كوچك تا بزرگ، همه به این مرحله رسیدند.

[چنین پدیده‌هایی] در آستانه قاعده بود، اگر قاعده میشد و اگر هر نیرویی که میآمد، روی صلاحیت خودش میایستاد و اگر جمع‌بندی به كار بسته میشد، اتفاقات خیلی مهمی در ایران میافتاد. اینها تا آستان قاعده شدن آمده‌اند، اما دیگر بعد از آن ما شاهدی سراغ نداریم كه [این پدیده‌ها] دو یا سه بار تكرار شوند [تا بتوانیم] روی آنها اسم قاعده بگذاریم.

 

برگیری قاعده

قواعدی هم از انقلاب ۵۷ درمیآید که در دوره‌های قبلی هم تكرار شده بودند؛

انباشت ← مطالبه ← حرکت

قاعده اول، فرمولاسیونی است که دوباره پدیدار شد؛ فرمولاسیونِ انباشت، ‌مطالبه و حركت. وقتی انباشتی صورت بگیرد، روی آن مطالبه‌ای سوار میشود و وقتی مطالبه‌ای سوار شود، حركتی را متُرَتِب بر خود به‌وجود میآورد. این قاعده قبل از مشروطه در ایران [اتفاق افتاد]، در مشروطه، در دهه ۲۰ و در نهضت ملی تكرار شد، در ۴۲-۳۹ به نوعی تكرار شد و میشود گفت كه در انقلاب ۵۷ تكاملیترین نمونه این فرمولاسیون [اتفاق افتاد]. روی انباشت‌های دهه ۵۰-۴۰ مطالبه سوار شد و روی مطالبه هم حركت انقلابی ۵۷ [شکل گرفت].

مذهبِ انگیزاننده

وجه بعدی مذهبِِ انگیزاننده است. این دیگر مهمترین قاعده است، در تنباكو، مشروطه، نهضت‌ملی، حتی در جنگل كه بخش مهمی از [نیروهای] آن چپ بودند، میرزایی بروز كرد که با انگیزه مذهبی جلو آمد و با انگیزه مذهبی هم شهید شد. [این قاعده بود]در ۴۲-۳۲  غلیظ‌تر و در انقلاب ۵۷ هم [بود]. شعارها و مناسبت‌ها را دیدیم. رمضان یك فواره باز شد، در محرم فواره دیگری بالاتر رفت و بیشتر شد. شعارها مذهبی، نیروها مذهبی، یك بخش از پایگاه تشكیلاتی هم مسجد كه مذهبی بود. مذهبِ انگیزاننده دوباره خودش را نشان داد.

روش تاریخی روحانیت؛ تهییح، بسیج و آمریت

در وجه بعدی [سراغ] نیروشناسی میرویم. روش تاریخی روحانیت [استفاده از] سه ‌عنصر تهییج، بسیج و آمریت بود. عناصری كه در تنباكو بود، در مشروطه در ابعادی تكرار شد، در نهضت ملی خودش را در سطح كاشانی نشان داد، در ۴۲-۳۹ در سطح مراجع آمد و اینجا دوباره ظاهر شد.

رابطه‌ی تکلیفی

رابطه بعدی، رابطه تكلیفی است كه مجموعه رهبران –كاری به فرد نداریم- با مردم ایران برقرار كردند. رابطه تكلیفی، ابلاغی و بخشنامه‌ای هم در سطوح روشنفكری و البته بیشتر در سطوح روحانیت تكرار شد.

سازمانِ کارِ آماده

قاعده بعدی باز به روحانیت و آن الگویی كه همیشه صحبتش را كرده‌ایم كه آماده سوار شدن برای تشكیل یك ساختار تشكیلاتی است مربوط میشود. سازمان آماده به كارِ روحانیت در سال ۵۶ خیلی سریع شكل گرفت. سازمانی كه در دهه ۵۰ با روی كار آمدن نسل نو دیگر كارایی جدی نداشت و كاراییاش در حد جمع‌آوری وجوهات و سازمان‌دهی منابع بود، در انقلاب به یك سطح حداكثری رسید.[روحانیت] سریع به سطح سازمانی رسید. تنها سازمانی [بود] كه میتوانست به روستا، شهرهای درجه دو و سه و به خانه مردم برود. مسجد و بخشی از بازار دستش بود و نیروهای سنتی را به عنوان ابواب‌جمعی خودش حساب میكرد. این سازمان آماده به كار دوباره سوار شد.

توده‌ی پذیرنده– مایه‌گذار

قاعده [‌ی دیگری] که باز در جامعه ایران به ثبت رسید، یك توده پذیرنده‌مایه‌گذار است. از تنباكو تا انقلاب كه بیاییم هیچ فاز و فرازی نبوده كه حركتی راه بیفتد و مردم رهبریاش را نپذیرند و برای آن حركت مایه نگذارند. مایه‌گذاری سطوح مختلف دارد؛ یك وقت بست‌نشینی تنباكو یا تحصن مشروطه است، یك وقت در نهضت ملی «یا مرگ، یا مصدق» میگوید و ۳۰ تیر شهید میشود، یك وقت هم كه ۴۲-۳۹ است، یك وقت هم سال ۵۷ است كه مردم جان‌به‌كف شده بودند. [این مایه‌گذاری] در ایران قاعده شده بود، مثل آیین و قواعد قبلی كه شاهدش بودیم.

تلقی از جمهوریت بسانِ مشروطیت

وجه بعدی اتفاقی بود که [در ارتباط با جمهوریت] افتاد و مشابه مشروطه قاعده شد. همچنان كه در مشروطیت تلقی جدی و ساختاروارهای از واژه مشروطیت نبود، در سال ۵۷  هم [تلقی جدیای] از جمهوریت نبود. جمهوریت بدیل و قرص مسكنی زوداثرگذار برای سلطنت مطلقه دو هزار و پانصدساله بود. همانطور ‌كه در اصلاحات هم جامعه مدنی همین‌طور بود، [کسی نمی‌دانست] جامعه‌مدنی چیست؟ جامعه‌مدنی در تعریف بعضی از اصطلا‌ح‌طلبان آكبند و خُل‌دَست فرانسوی و اروپایی بود تا تعریف آقای خاتمی كه آمد و گفت این جامعه‌مدنی كه ما میگوییم، جامعه مدینه‌النبی است. نمیشود كه یك مفهوم آكبند از فرانسه به عربستان برسد، اصلا چنین چیزی نمیشود. همچنان‌كه در اصلاحات مدنیت تعریف دقیقی پیدا نكرد و شامل پروسه تدقیق نشد و معلوم نبود كه ساختارش چیست و در مشروطه هم همین اتفاق افتاد، در انقلاب هم جمهوریت یك بدیل فعلی برای سلطنت و مشروطیت سلطنتی سابق شد.

اصلاح‌ناپذیری مجموعه‌ی فاسد

قاعده دیگر از دل رژیم شاه بیرون آمد. غیرممكن است كه اصلاح‌ناپذیر بتواند پروسه اصلاح را طی كند. كسی كه درون خودش، فكر و ذهنش –ذهن برتر است- سلول‌های معیوب و پوسیده دارد، نمیتواند در پروسه اصلاحات بیاید. همانطور كه شاه دوبار نتوانست؛ یك بار نتوانست [در اصلاحات] اقتصادی-اجتماعی دهه ۴۰ را جلوتر بیاید و به صورت‌ها بسنده كرد. [فقط] تقسیم زمین میكرد؛ حالا زمین تقسیم شده، چه تحولی در مناسبات نظام روستایی ایران به وجود آمد؟ چه تحولی در نگرش موضع فرودست روستا در نظام كارشناسی ایران به وجود آمد؟ چه تحولی در آموزش در روستا به وجود آمد؟ همه را لای زرورق بپیچی و بگویی این زرورق اصلاحات است اما در درون این زرورق عناصر كپك بزنند و بوی ترشیدگیشان آرام‌آرام آن زرورق را هم سوراخ كند.[شاه] سال ۵۶ هم نتوانست روی اصلاحات سیاسی بیاید. مجموعه‌ای كه از اساس فاسد است، نمیتواند منشا اصلاح بشود. همان‌طور كه قاجارها نتوانستند تا سطح مشروطیت، پاسخگویی و عبور از مطلقیت خودشان را بالا بكشند.

بیبرنامگی

وجه بعدی برگیری قاعده، بیبرنامگی رهبری به‌طور عام در ایران بود. غیر از دوره مصدق كه چیزی وسط بود، نه مشروطه برنامه مشخصی داشت كه بشود روی آن ساختاری سوار كرد،‌ نه ۴۲-۳۹ و نه انقلاب ۵۷، [برنامه] داشت.

دانشگاه منزلگاه، کارگاه آموزشی با توده‌ها

قاعده دیگر این است که در ایران دانشگاه منزلگاه است. منزلگاهِ دانشگاه یك بار حدفاصل ۳۲ تا ۳۹ خودش را نشان داد، یك بار ۳۹ تا ۴۲ و یك بار هم در آستانه انقلاب. واقعا مردم به دانشگاه‌ها آمدند و رفتند، بحث و فحص شد، پیوند با دانشجو [برقرار شد] و دانشگاه منزلگاه شد.

بازار آمادگاه

بازار هم آمادگاه شد. آمادگاه یك اصطلاح نظامی است، ولی بازار و دانشگاه در ایران آمادگاه هم بوده‌اند. به این مفهوم كه همیشه نیروی پایكار هستند. پول میدهند، سازمان‌دهی دارند، اعتبار وسط میگذارند. بازارِ [آن موقع] ایران مثل بازار الان نبود كه بازار اجاره‌ای دوبی در ایران باشد. بازار هویتی و اعتقادی داشت. نمیگوییم همه [اینطور بودند] ولی بخش مهمی از بازار در این دوره بازار ملی بود. بازار ملی که از دهه ۶۰ در ایران خصلت و خوی خودش را به لحاظ تاریخی و دورانی از دست داد.

 

کاربست امروزین[۳۲]

حالا بیاییم به تكه آخر بحث و ببینیم كاربست‌های این قواعد برای امروز چه میتواند باشد؛

اصل آمادگی: تحلیل مشخص، چشم‌انداز، برنامه و صلاحیت

قاعده اول، اصل آمادگی است. بعد از تجربه انقلاب و تجربه این ۳۰ سال [اصل آمادگی] در تشكیل یك كلاس آموزش دبستانی تا مدیریت كلان اجتماعی، دیگر اصل است.[باید] تحلیل مشخص از شرایط داشته باشی.

وجه بعد از آن ذهنِ آرمانی این است که باید چشم‌انداز داشته باشی. وجه بعدی دیگر عینی است، از ذهن میآید و عبور میكند و به برنامه میرسد. برنامه اجتماعی و اقتصادیات چیست؟ میخواهی چه كار كنی؟‌ برای تضاد سنت و مدرنیسم میخواهی چه كار كنی؟ با همسایه‌ها میخواهی چه مناسباتی داشته باشی و.... باید در ‌همه وجوه مختلف، تا سطح پایین هر نهضت برنامه داشته باشی. ورزش را میخواهی عمومی كنی یا قهرمانی؟ هنر را میخواهی صادر كنی یا در داخل ارتقا ببخشی؟ و ... . مجموع اینها كمّی نیست، كیفی است.

بخش آخرِ اصل آمادگی هم فرایند مشخص برنامه و صلاحیت است.  از این به بعد دیگر نابخشودنی است، بعد از این ۳۰ ساله‌ی انقلاب دیگر نمیتوانی این تجربه را نادیده بگیری. [اگر این تجربه را نادیده بگیری]، دیگر نمیتوانی عضو فعالِ هستی باشی و نمیتوانی عضو فكور هستی باشی، ‌دیگر كسی نمیپذیرد.

کسب هژمونی– حفظ هژمونی

وجه بعدی یك اصل درآمد، كسب هژمونی، میشود. نیروهایی مثل نیروهای ۴۲-۳۹ و شریعتی میتوانند هژمونی را كسب كنند ولی حفظ آن مهم‌تر است. آیا آن نیروهایی كه در سال‌های ۴۰ و ۵۰ از اینجا (حسینیه ارشاد)، دانشگاه و ... بیرون آمدند، تحت هژمونی همان رهبران فكری باقی ماندند؟ باقی نماندند؛ جذب جریانی شدند كه در یك بزنگاه ایفای نقش كرد و سازوكار خاص خودش را هم داشت. مثل [آدم] پخمه در ورزشهای توپی که یك توپ می‌گیرد اما حریف مقابل آن را با یك تلنگر از او میگیرد. کسی هم هست كه دو حریف مقابل از زیر، دست و پایش را میكشند، قلقلكش میدهند، نیشگونش هم میگیرند، ولی توپ دستش است؛ این میشود حفظ هژمونی. در صحنه اجتماعی هم همین‌طور است. مثلا همین كسب هژمونیای كه اصلاح‌طلبان سال ۷۶ داشتند، آنجا اصلا شش ماه  به كركری خواندن برای طرف مقابل گذشت. به قول كشتیگیرها راستِ سر حالا نشسته‌ای روی سینه‌اش و رجز میخوانی. سال­های ۷۷-۷۶ باب بود كه همه روزنامه‌ها و جریان اصلاح‌طلب عنوان میكردند كه مثل اینكه اصلاحات را درك نكرده‌اید. یك فقیری كنار خیابان ایستاده بود، آقایی به او ۵۰ تومان داده بود، فقیر به او گفت مثل اینكه تو اصلاحات را درك نكرده‌ای، تقریبا چنین حالتی وجود داشت. در ایران نیرویی كه هژمونی كسب میكند، دل‌خوش میشود و [به همین] بسنده میكند، فارغ از اینكه نیروی مقابل اهل ساخت و ساز است. دی‌ماه ۷۶  همین تالار بالا [حزب] موتلفه[۳۳] جلسه دو روزه‌ای داشت. گفتند ما شكست خوردیم ولی هیچ اتفاقی نیفتاده ما از نو شروع میكنیم. خیلی مهم است از نو شروع كردند، آن موتلفه [سال ۷۶] را با این موتلفه [سال ۸۷] مقایسه كنید. نسل سنتی موتلفه مثل عسكر اولادی آرام­آرام كمی عقب رفتند و پدرخوانده شدند، نسل جدیدترشان جلو آمدند و جایی برای تیپ‌های تشكیلاتیتر پیدا شد. گذشته‌ها سد نیروهای جامعه ایران نبودند كه اما در ایران هركس ناخودآگاه فكر میكند كه تنها نیروی موجود، هستی خودش است. اما [طرف مقابل] هم توان بازسازی دارد.

دغدغه حذف سر

وجه بعدی این كه در حقیقت باید از آن عبور كرد و كاربست جدی دارد، دغدغه است. سری افتاد [اما با] افتادن این سر قرار نیست كه جامعه ایران تحول اساسی به مفهوم اخلاقی و آموزشی از سر بگذاراند. نمیشود [به‌طور] مكانیكی مثل ساموراییها سری را بزنی و بعد بخواهی سرِ دیگری را بجایش بچسبانی. چنین چیزی دیگر عقلایی نیست. حذف سر، یك دغدغه آنارشیستی است، باید جامعه ایران سیر تحول را طی كند.

زودخواهی بلای تحول

وجه دیگر زودخواهی برای تغییر و تحول است. [انقلاب] ۵۷ واقعا اینطور بود. هم نیروها و هم مردم، مثل [دوندگان] دوی سرعت [بودند] كه منتظر بودند كه استارتر تپانچه را [بزند و] صدمتر را سریع بدوند تا تمام شود. تفاوتی كه دونده سرعت با دونده ماراتن دارد، در ظاهر، رفتار و وجناتش قابل رویت است. شما یك دونده ماراتن را ببینید- همه دونده‌های آفریقایی و بیشتر هم كنیایی هستند- همه كیپ تو كیپ، همه صبور، ۴۲ كیلومتر الان با آب، آن موقع‌ها هم بدون آب، آفریقاییهای پابرهنه،‌آرام و صبور. اما دونده‌های سرعت را ببینید، فك‌هایشان برآمده است، میخواهند صدمتر را  تمام كنند. در المپیك مونترال برای اول بار یك روسی [به نام] والری بروزوف[۳۴] طلای صد متر و دویست متر را كه [تا پیش از این] همیشه دست سیاه‌های اروپا بود، گرفت. روی والری كار كرده بودند تا ببینند چقدر انرژی مصروف و  چقدر انرژی پرت میشود و روی پیست میریزد كه به خط پایان برسد. انرژی پرت شده خیلی بیشتر از انرژیای بود كه برای پاره‌کردن نخ ۱۰۰متر و ۲۰۰ متر مصرف شده‌بود.

در مبارزه سیاسی و اجتماعی هم همین‌طور است. مصدقِ صبوری از مشروطه شروع كرده، فرنگ رفته،‌ ساخت و پاخت‌ها و پستوهای انگلستان را دیده و لمس كرده، آرام‌آرام آموزش دیده، كادر ساخته، در مجلس ۱۲۰ نفری اقلیت هشت‌نفری درست كرده، دولت تشكیل داده، روی سرمایه‌دار صنعتی و نیروی کار وقت ­گذاشته، روی اطرافیانش وقت گذاشته و میشود نیروی ماراتُنیست. در حقیقت نیروهای ماراتنیست در جامعه میمانند، نه نیروهای سرعتی كه در قهرمانی چیزی ثبت میكنند و میروند. این اصل زودخواهی بلای تحول، هم مشمول روشنفكران و رهبران و هم مشمول مردم می‌شود.

تزریق زمان، لحاظ مرحله

درکنار این[اصول] یک تزریق اساسیِ زمان و لحاظ مرحله لازم است. هستی، مرحله به مرحله شکل می‌گیرد. امکان نداشت این خدایی که ما می‌شناسیم با یک بِشکن تاریخی جهان را سرهم کند. چنین جهانی دیگر انسجام نداشت. اگر جهان با یک بشکن تاریخی و یک ترفند شعبده‌بازی سرهم می‌شد، مواد و مصالحش فرصت هم‌آغوشی و در هم‌تنیدگی پیدا نمی‌کردند. معمار قدیمی اصفهانی می‌گفت مسجد را باید هفت‌ساله ساخت. مسجدی را که آن معمار می‌سازد، مینای گنبدش را سال هفتم می‌زند. چرا؟ چون نِشَست کرده باشد و دیوار و گنبد مسجد تَرَک‌هایش را خورده باشد. اگر [اول] فیروزه نصب کند و فیروزه ترک بخورد، برای معمار خیلی افت دارد. این [موضوع] در مبارزه سیاسی‌اجتماعی هم هست. اگر زود گِل و شُلی فراهم کنی تا جهان را درست کنی، آیا این جهان سرپا می‌ماند؟ آیا این جهان ستون‌های فرازنده داشت؟ آیا این جهان می‌توانست همیشه یک چهارم آب و سه چهارم خشکی باشد؟ می‌توانست بالانس و تعادل داشته باشد؟ نه، نمی‌توانست. اگر خدا هم بی‌حوصله بود و منتظر تپانچه زدن استارتر بود، اگر خدا هم می‌خواست گل و شُل را بهم بمالد و یک چیزی درست کند، این هستی اصلا قوام نداشت. پدیده‌های اجتماعیای هم که وقت صرفشان می‌شود، عنصر تزریق درشان دیده می‌شود و مرحله درشان لحاظ می‌شود، طبیعتا پایدارتر هستند.

حرمت مخمل ذهن

وجه دیگری که امروز خیلی مهم است [حرمت] مخمل ذهن است. ذهن انسان مخمل است. بالاخره روحانیت از انقلاب ۵۷ درآمد. شما بعضی از این قدیمی‌ها، پدر بزرگ و مادر بزرگ‌ها، را نگاه کنید. مثلا من سه هفته پیش جایی رفته بودم، خانمی که در آن خانه زندگی می‌کرد ۹۱ سالش بود و مبلمانش از جهاز مادرش بود، یک مبلمان روسی که مخمل روسی آکبند خودش را داشت. سن خودش و مادرش را بهم وصل می‌کردی، این مبلمان مال ۲۰۰ سال پیش بود. چوب و مخملش سالم بود و برق می‌زد.

ذهن انسان هم همین‌طور است. سال ۵۴ ذهن جامعه ایران به خاطر اتفاقاتی که در یک سازمان مذهبی رخ داد، زخم شده بود. سالهای ۵۹ و ۶۰ دوباره این ذهن به [دلیل] مناسباتی که حاکمیت با گروه‌ها و گروه‌ها با حاکمیت داشتند، زخم شد. هیچ‌کس برای این مخمل در ایران حرمتی قایل نشد. یک ۹۱ ساله برای مخمل دوران مادربزرگش احترام قایل است، ماهوت‌پاک‌کن رویش می‌کشد، گردش را می‌گیرد، اتوبخارش می‌کند و ترو تازه نگهش می‌دارد. مخملی که به نظر می‌رسد هیچ موجود زنده‌ای ندارد، ولی مخمل ذهن مال یک آدم زنده است. کاری به دور دست‌ها نداریم در همین ۳۰ سال گذشته سه‌چهار بار مخمل ذهن چنگ خورده و دیگر در ایران جایی ندارد. اینهمه بدبینی نسبت به تشکیلات، این همه بدبینی نسبت به قدرت‌های مسلط، این همه بدبینی نسبت به نهاد دولت و... نتیجه لگدمال کردن مخمل ذهن است. کاربست امروزی این [اصل] این است که ما در مناسبات بین خودمان و با مردم به این مخمل احترام بگذاریم. چیزی که در نسل جدید [حتی] از دوران راهنمایی -البته منظور همه نیستند- باب شده است؛ چروک به‌کار بستن، برخورد یک‌بار مصرف باهم کردن و تاکتیک زدن. این خوره، خوره جامعه ایران است. مخمل ذهن حرمت دارد و به اندازه کافی زخم و زیلی شده است.

اقتصاد درتنیده

وجه بعدی اقتصاد درتنیده است. از این به بعد اگر هر حرکتی بخواهد صورت بگیرد، یک پایه‌اش اقتصاد است. نمی‌توانی بگویی بیا در پروسه انقلاب شرکت کن، ولی زندگیت همان قبلی باشد. نمی‌توانی بگویی بیا در پروسه اصلاحات مشارکت کن، وقت بگذار، در انتخابات شرکت کن، نفر پیاده میتینگ ما شو، اما [هنوز] سه پیشه باشی، اما برای دخترت نتوانی جهاز تهیه کنی، نتوانی در سال یک دفعه زن و بچه‌ات را سفر ببری، دیگر نمی‌شود چنین انتظاری داشت. [چنین انتظاری] آن هم در چه شرایطی؟ شرایطی که مردم می‌بینند دور به دور، به قول دوچرخه سوارها طوقه به طوقه، رکاب به رکاب با هر حرکت یک طبقه نوکیسه لمپن می‌آید و صدر می‌نشیند. با انقلاب یک [ جریان] ، با اصلاحات یک جریان سابقا عقب‌مانده که قبلا یقه چرک بود و الان یقه سفید می‌شود و کفش پاشنه بلند می‌پوشد و مو آلاگارسون می‌کند، صدر می‌نشینند. به چه مناسبت مردم در پروسه‌های تحولی بیایند که هیچ تحولی در زندگی معیشتی آنها رخ ندهد و مدام زیر بشکه‌های نفت ‌له‌تر بشوند؟ همیشه طبقات نوکیسه عقب‌مانده در ایران دخالت کنند؟ این است که اقتصاد [با هر حرکتی] درتنیده است. دیگر نمی‌توانی اقتصاد را فروبکاهی و به آن بها ندهی.

می‌شود با جد‌ی‌ترین پدیده‌ها شوخی کرد ولی به نسبتی که پدیده جدی هست، سیلی هشداری که به ما می‌زند جدی‌تر است. ۳۰ سال با اقتصاد شوخی شد. الان شما بانک مرکزی و سازمان برنامه را منحل کن و تابلویشان را پایین بکش، سود بانکی را کم کن و بگو بانک سود نمی‌خواهد، همه این کارها را بکن اما اقتصاد سیلی‌ای به تو می‌زند که به قول قدیمی‌ها  بیخ دیوار می‌روی. الان دوران خوش دولت احمدی‌نژاد است. دولت بدبخت بعدی که بخواهد سرکار بیاید موج این سیلی به او می‌گیرد، یا برفرض اگر خودش ادامه بدهد موج سیلی در دور دوم او را می­گیرد. این موج‌ها را خیلی کسی نمی‌بیند. مثلا در دهه ۶۰ [میلادی] کِلِی قهرمان [بوکس] سنگین‌‌وزن جهان بود. برد مشتش را اندازه گرفتند ۴۰۰ کیلو بود. یعنی چهارتا آدم ۱۰۰ کیلویی را بگذاری کنار هم با یک مشت کِلِی تکان می‌خورند. برد مشت اقتصاد خیلی بیشتر از ۴۰۰ کیلو است. اجتماع خیلی بیشتر از ۴۰۰ کیلوست. نمی شود همه چیز را شوخی بگیری؛ شوخی شوخی، وضعیت مسکن این‌طور می‌شود که قیمتش در یک پروسه کوتاه‌مدت چهار برابر شده است. شوخی تا چه حد؟ طبیعت اقتصاد، دستِ‌دو و فرودست و فروکاه نیست و نمی‌شود با آن شوخی کرد.

کارگاه توده‌ای

وجه بعدی این است که ایران از این به بعد احتیاج به یک کارگاه عمومی دارد. در جهان دوره این‌که آخوند بالای منبر و روشنفکر بالای تریبون برود و رابطه یک­سویه‌ای [با مردم] برقرارکند، گذشته است. یک اقتصاددان پرویی به اسم دسوتو[۳۵] هست که قبلا چپ بوده و الان تقریبا لیبرال شده است، ولی در دوره گذارش به رهیافت‌های جدی رسیده است. یک مقاله کیفی دارد که در آن عنوان می­کند در کشورهایی مثل کشور ما روشنفکران و دانشگاهیان هروقت به روستا یا حوزه‌های محروم شهری رفتند، فکر کردند خودشان عقل کُل هستند و آن‌ها هیچ‌چیز نمی‌فهمند، دسوتو میگوید این قاعده باید تغییر کند. حاشیه‌نشین شهری یا روستایی که با حداقل امکانات زیست می‌کند و برای بقا می‌جنگد، حتما در این زیست به قصد بقا و در این تنازع یک مدل مدیریتی دارد. الان در جامعه ما یک زن سرپرست خانوار که از یک نهاد حمایتی ۹۰ هزار تومان مستمری می‌گیرد، بار تکفل ۵/۳ تا ۴ نفر دارد، اجاره‌نشین هست، دختر دم‌بخت هم دارد، بالاخره یک هنر گردانندگی هم دارد. دسوتو می‌گوید اگر بخواهی با او ارتباط برقرار کنی، باید دانش مدیریت او را درک کنی و دانش خودت را با دانش او مبادله کنی. از بعد تنباکو و مشروطه همیشه به مردم گفته‌اند بیا و برای پیشبرد یک پروژه تحولی که رهبری‌اش انحصارا با خودشان است، به مردم بفرما زده‌اند. فقط در دوره نهضت ملی بوده که مشارکتی در جامعه ایران صورت گرفته و جایگاه نسبی‌ای برای مردم ایران طراحی شده است. بعد از پروسه انقلاب و به خصوص اصلاحات- اصلاحاتی که چندتا نخبه و فرهیخته که ادعای رهبری سانترالیستی داشتند میخواستند مردم ربات باشند- اما دیگر چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. [از این به بعد] باید یک کارگاه باشد که [در آن] اگر روشنفکر یا روحانی -روحانی هم می‌تواند باشد اما روحانیِِ روشن- دانشی دارد، مردم هم دانشی داشته‌باشند. اگر تبادلی صورت بگیرد، از کشاکش این تبادل می‌توان امیدوار بود جامعه ایران به یک سرفصل تحول خواهد رسید. لذا کارگاه توده‌ای و مشارکت روندی [لازم است].

حس «زنده»گی

نهایتا حس زندگی [لازم است]. یعنی مردم حس کنند که وقتی دارند در پروسه‌ای می‌آیند حیات در آن‌‌ها بارور می‌شود. دیگر نمی‌شود به قول قدیمی‌ها شما درِ باغِ سبز نشان بدهی و یک بالکنی را باز کنی و یک گوشه‌ای را نشان بدهی که نوری از آن بیرون بیاید ولی هرچه [مردم] بیایند و ببینند دالان است و اصلا تمام نمی‌شود. بالاخره یک امید به زندگی می‌خواهد. دیگر نمی‌شود با امید به زندگی هم با او بازی کرد. [نمی‌شود] از ۷۵ تا ۷۶ لبخند و تبسم باشد، ولی از ۷۷ همه چیز [طور دیگر] شروع شود.

درست است كه انسان و مهر و عشقش از اقتصاد بالاتر است، اما اقتصاد هم واقعیت دارد و عشق خشک و خالی و بدون چاشنی نمی‌شود. اقتصاد حداقل چاشنی‌ای است که [تحول] لازم دارد. اگر این اتفاق‌ها بیافتد و اگر اقتصاد را درتنیده [تحول] کنید و به آن بهای خودش را بدهید، اگر یک کارگاه توده‌ای راه بیندازید، مشارکت روندی بکنید و نهایتا حس زندگی را صادقانه و نه تاکتیکی برملا کنید، می‌شود که ان‌شاءالله جامعه ایران هم یک سیر تحول کیفی را، مثل [سیر] بسیاری از جوامع که قبل از ما به سیر تحول کیفی نایل آمدند، طی کند.

 


 

پرسش و پاسخ

*: شما گفتید آقای خمینی و مجموعه رهبری هیچ برنامه خاصی روی اقتصاد و اداره کشور نداشتند. به نظر شما این مجموعه باید چه کارهایی می کردند که اتفاق‌های بعدی نیفتد.

اگر بخواهیم مدیریت آقای خمینی را تحلیل کنیم، در حدفاصل شهریور ۵۷ یا قبل‌تر از آن، از بهار ۵۷ تا بهمن، مدیریت توده‌ای خیلی تاثیرگذار و کیفی‌ای را داشت. به این مفهوم که تشخیص داد در شرایطی که در ایران به‌وجود‌آمده، می‌شود از فشار توده‌ای برای کنار زدن استبداد و سلطنت مطلقه استفاده کرد. این وجه، وجه مثبتی بود. اما وقتی شما - نه فقط آقای خمینی هرکس دیگری، این یک اصل مدیریتی است- در دوره پیش‌برندگی و در دوره تخریب و عبور از موانع روی این ظرفیت حساب می‌کنید، باید بتوانید در دوره سامان و ساخت هم روی آن‌ها حساب‌کنید. [برای] این مرحله هیچ برنامه‌ای نبود. نه آقای خمینی، نه سایر روحانیون، نه نیروهای فکری و سیاسی و نه دولت موقت برنامه‌ای برای استفاده از این ظرفیت نداشتند. [نمی‌شود] که بگویی انقلاب تمام شد، همه سرکار و درسشان بروند. شما عنایت ندارید که دانشجو سال ۵۸ تمام‌وقت بود. ۷صبح تا ۷ شب، پنج‌شنبه و جمعه هم نداشت. از مهر به بعد دانشجو با اتوبوس دانشگاه جمعه‌ها به مزارع و روستاهای اطراف تهران می‌رفت و برداشت و درو گندم می‌کرد. این‌ها ظرفیت است که اگر به اقتصاد بیاید طوفان می‌کند. اگر به حوزه اجتماعی بیاید طوفان به پا می‌کند.

حرف استاد شریعتی که نفوذ کلام آقای خمینی از نفوذ کلام پیغمبر بیشتر است و میتواند کوه البرز را بیاورد کنار شاه عبدالعظیم بگذارد، خیلی خیلی جدی بود. رابطه رهبری با ملت [آن‌طور] که سال ۵۸-۵۷ در ایران به وجود آمد، دیگر تکرار ناپذیر است. حالا که فردی یا نیروهای پیرامونش (مثل دولت ‌موقت) چنین امکان تاریخی‌ای دارند، مقدمتا باید [از این امکان] استفاده بهینه و مستمرکنند، نه این که [بگویند] بیایید [به‌صورت] انفجاری، در این انتخابات رای بدهید یا به جنگ بروید. برای ظرفیت آزاد کردن به‌طورتدریجی و کیفی در اقتصاد و اجتماع، سازمان‌دهی و برنامه‌ای وجود نداشت. [بی‌برنامگی] مربوط به یک شخص نیست، نیروها هم برنامه نداشتند. نیروها هم خیلی نفر جذب کردند؛ نیرویی یک میتینگ می‌گذاشت، ۳۰۰ هزار نفر می‌آمدند که ظرفیتی داشتند اما آموزش کیفی به آن ۳۰۰ هزار نفر داده نشد. فقط ذهن‌شان برای یک بزنگاه آماده می‌شد. نیروی آموزشی که بتواند برای مدیریت [ظرفیت‌ها] طراحی کند، نبود. [البته] یشنهادهایی هم بود که می‌توانست پیشنهادهای خوبی باشد. دهکده المپیک سال ۵۳ افتتاح شده بود و یک عالَم آپارتمان خالی دست تربیت بدنی بود، آن موقع هم تیم و اردویی نبود. سال ۵۹ مجاهدین به شورای انقلاب گفتند که دهکده المپیک را به ما بدهید، تا پروسه بازپروری‌ معتادهای ایران را –به جای شورآباد که آنها را میزنند تا ترک کنند- [به‌طور] متدیک پروسه را [در آنجا] انجام بدهیم. اما ندادند، اگر این اتفاق در ایران می‌افتاد، اتفاق مثبتی بود. برای اول بار در ایران یک نیروی سیاسی با سبقه نظامی در کار اجتماعی می‌آمد. خیلی اتفاق مهمی بود. یا شروع کردند به تعاونی و درمانگاه زدن در محله­های مختلف، ولی در درگیری‌ها به [تعاونی‌ها و درمانگاه‌ها] تهاجم شد و جمع شدند.

اگر بعد از انقلاب نیروی سیاسی ایران تشخیص می‌داد که یکی از محل‌های بازی، اجتماع است، اتفاق مهمی رخ می‌داد. ولی فرض‌ کن که ۴۰ روز بعد از انقلاب بروی خوزستان یا ترکمن صحرا و بخواهی مردم را برای یک حرکت مسلحانه جمع‌کنی، کدام ذهن می‌تواند این را بپذیرد؟ هیچ نیرویی به این فکر نمی‌کرد که از ظرفیت‌هایی که در انقلاب آزاد شد،[می‌تواند] یک سازماندهی اجتماعی بیرون بیاید؛ نه حاکمیت، نه مجموعه رهبری، نه دولت موقت و نه نیروها. شما نباید به من بسنده کنید، خودتان بروید و روزنامه‌های آن زمان را ببینید. به هر حال من گرایش خاص خودم را دارم و ممکن است جایی غلو کنم یا چیزی را نگویم، بالاخره ما هم آدمیم. اما خودت اول کارت است و فرصت داری، وقت بگذار و برو مطبوعات دوره را ببین، اطلاعیه‌های گروه‌ها را كه یک منبع پژوهش است، تحلیل کن و ببین که همه انرژی مصروف کار سیاسی یا تشکیلاتی که پشت یک کار صرفا سیاسی بود، می‌شد. نیرویی که اجتماعی باشد و مدل بیاورد وجود نداشت. وقتی می‌گوییم از این ظرفیت استفاده نشد صرفا متوجه آقای خمینی و این و آن نیست و تعارف هم نمی‌کنیم، این [ضعف] متوجه مجموعه بود.

در جنگ ظرفیت‌های کیفی‌ای وجود داشت. یک میدان وسیع را مثل دریا می‌دیدی که تا چشم کار می‌کرد مهندسی ساده،  سنگربندی و... می‌شد. برای عملیات روی یک رودخانه بزرگ، پل فلزی زده می‌شد. آیا پس از جنگ و در دوران به اصطلاح بازسازی که این و آن سردار شدند، نمی‌شد انرژی افرادی که این‌طور در جنگ کار می‌کردند، به اقتصاد بیاید؟ حاکمیتی که می‌تواند شراب پاکدیس ارومیه را ساندیس کند و امکان تبدیل در سخت‌افزار را دارد، [این امکان را] در ظرفیت انسانی ندارد؟ مجموعا در این ۳۰ سال با ظرفیت‌ها مواجهه درستی نشد و در تبدیل ظرفیت تشکیلاتی به ظرفیت ساخت و ساز اجتماعی کار جدی صورت نگرفت.

 


 

پی نوشت

[۱]. صادق چوبک، ۱۳۷۷-۱۲۹۵، از پیشگامان داستان­نویسی مدرن ایران بود. «تنگسیر»، «انتری که لوتی‌اش مرده بود»، «سنگ صبور» و «خیمه‌شب بازی» از معروف­ترین داستان­های او هستند.

[۲]. گاو، فیلمی از داریوش مهرجویی است که در سال ۱۳۴۸ بر اساس داستانی از غلامحسین ساعدی ساخته شد. فیلم روایت علاقه مشهدی حسن به گاوش است چنانکه وقتی گاو می­میرد او باور نمی­کند و خود را گاو تصور می­کند.

[۳]. رگبار، فیلمی است که در سال ۱۳۵۱ به کارگردانی بهرام بیضایی روی پرده رفت. این فیلم داستان معلمی را روایت می­کند که عشقش به خواهر یکی از شاگردان با حکم انتقالی­اش نافرجام می­ماند.

[۴]. شوهرآهو خانم، رمانی از علی­محمد افغانی است که در ابتدای دهه چهل منتشر شد و با استقبال گسترده­ای در بین مردم و نویسندگان روبرو شد. این رمان که زندگی زنی به نام آهو را از نزدیک روایت می­کند که برای حفظ شوهرش از عشق زنی دیگر به نام هما می­کوشد. در سال ۱۳۴۷ بر اساس این رمان فیلمی به کارگردانی داوود ملاپور با بازی مهری ودادیان ساخته شد.

[۵]. ولایت فقیه، نام کتابی است که از گردآوری ۱۳ درس آیت‌الله خمینی در بهمن‌ماه ۱۳۴۸ در حوزه شهر نجف  منتشر شده است. این کتاب که در ارتباط با تیوری ولایت فقیه است با دو نام حکومت اسلامی و ولایت فقیه انتشار یافته است.

[۶]. حسن قوامیان‌فر.

[۷]. علی اصغر حاج سیدجوادی، فعال سیاسی و نویسنده، برخی از کتاب­ها و نامه‌های او همچون «ارزیابی ارزش­ها» و «بحران ارزش‌ها» در دوران انقلاب با استقبال زیادی روبرو شد.

[۸]. گروه سیاهکل. منظور شاخه جنگل از گروه جزنی‌ضیاء ظریفی است که در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ با عمل مسلحانه پاسگاه سیاهکل را تصاحب کردند و به نام گروه سیاهکل مشهور گشتند.

[۹]. گروه آرمان خلق. متشکل از افرادی چون ناصر و حسین کریمی، همایون کتیرایی، ناصر مدنی، هوشنگ ترگل، بهرام طاهرزاده، محمد حقیقت، خیرالله سلیمی، عبدالله جاویدی و محمد حسن دست‌پرورده  بود و در دهه چهل فعالیت‌های چپ‌گرایانه داشت. پنج نفر از اعضای این گروه به دنبال دفاع ایدیولوژیک در دادگاه نظامی همگی در سال ۱۳۵۰ اعدام شدند و بقیه به زندان افتادند.

[۱۰] .گروه فلسطین، گروه چپ‌گرا با مشی مسلحانه بود. از اعضای شاخص این گروه می‌توان به شکرالله پاک‌نژاد، حسین ریاحی و ناصر کاخ‌ساز اشاره کرد. عمده اعضای این گروه در سال ۱۳۴۸ به دنبال تلاش برای خروج از کشور و پیوستن به اردوگاه‌های فلسطینی دستگیر شدند و به این نام شهره گشتند.

[۱۱] . کتاب‌های «راه طی شده» در سال ۱۳۲۶، «عشق و پرستش»۱۳۳۶ ، «دل و دماغ» ۱۳۲۶، «سازگاری ایرانی» ۱۳۴۳ و‌ کتاب «آفات توحید» در سال ۱۳۵۶ توسط شرکت سهامی انتشار چاپ شدند.

[۱۲] . حسن افتخار جهرمی

[۱۳]. حسن تواناییان فرد،۱۳۲۲، اقتصاددان، او از دوران پیش از انقلاب تا کنون، تالیفات زیادی در زمینه اقتصاد اسلامی و اقتصاد ایران دارد.

[۱۴]. آغا بیگم نجم‌آبادی، انجمن مخدرات وطن را در سال ۱۳۲۹ تاسیس کرد. این انجمن که در زمینه تحریم اجناس روسی، تعلیم و تربیت زنان و برپایی یتیم‌خانه فعال بود نشریه‌ای زنانه با عنوان انجمن را نیز منتشر می‌کرد.

[۱۵] . صدیقه رضایی. (۱۳۵۴-۱۳۳۵). از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود. او که در فرار اشرف دهقانی از زندان مشارکت داشت در سال ۵۳ در پی تلاش ساواک برای دستگیری‌اش زندگی مخفی را شروع کرد. او که خواهر شهیدان رضایی بود در دی ماه سال ۱۳۵۴ برسر یک قرار تشکیلاتی دستگیر می‌شود و با خوردن قرص سیانور به زندگی خود پایان می‌دهد.

[۱۶]. فاطمه امینی. ( ۱۳۵۴-۱۳۳۰)، از اعضای سازمان  مجاهدین خلق و آموزگار بود که از سال ۱۳۵۳ زندگی مخفی را آغاز کرد. او اولین زن از سازمان مجاهدین است که در زیر شکنجه جان سپرد.

[۱۷]. بهجت تیفتکچی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود که شغل آموزگاری داشت. او در عملیات‌های مسلحانه شرکت می‌جست و سرانجام طی یک درگیری با ماموران ساواک با خوردن قرص سیانور جان خود را از دست داد.

[۱۸] . مجله اطلاعات بانوان. یکی از مچلات زیر مجموعه موسسه اطلاعات بود که از سال ۲۳۳۶ به صورت هفتگی در تهران منتشر می‌شد. مدیرمسیول و سردبیر این مجله تا اواخر دهه ۴۰ قدسی امیرارجمند بود. سردبیری این نشریه از دهه ۴۰ تا سال ۵۷ بر عهده پری‌اباصلتی بود. انجمن دوشیزگان و بانوان نیز مجموعه‌ای فرهنگی هنری زیر نظر همین مجله بوده است.

[۱۹]. پیمان نظامی بغداد مشتمل بر همکاری پاکستان، ایران، عراق، ترکیه و انگلستان و موافقت آمریکا بود. این پیمان در سال ۱۹۵۷ و به منظور جلوگیری از گسترش نفوذ بلوک شرق تشکیل شد. در سال ۱۹۵۸ عراق از این پیمان خارج شد و نام آن به سنتو (کنترن تریتی ارگانیزیشن) تغییر پیدا کرد.

[۲۰]. حسین کلانی، ۱۳۲۳، فوتبالیست تیم ملی ایران و تیم پرسپولیس بود. او مدت کوتاهی پس از انقلاب مدیر هیات فوتبال تهران بود و در فعالیت‌های آموزشی و مبارزاتی دستی داشت اما پس سال ۶۰ به شغل مهندسی عمران خود بازگشت.

[۲۱]. موسی نصیر اوغلو، معروف به خیابانی، ۱۳۲۲-۱۳۶۰، از اعضای اولیه و کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق بود که در بهمن ماه  سال ۶۰ طی یک درگیری مسلحانه کشته شد. او در رمضان سال ۱۳۵۸ در دانشگاه تهران در ارتباط با فلسفه شعایر اسلامی سخنرانی داشت.

[۲۲]. در مجموعه اسلایدهای کلاس یک تیتر با عنوان «شعار واحد» هم وجود دارد که در ارایه به آن اشاره نشده است.

[۲۳] . در مجموعه اسلایدهای کلاس یک تیتر با عنوان «بداعت دانشگاه» هم وجود دارد که در ارایه به آن اشاره نشده است.

[۲۴] . British Petroleum

[۲۵]. الفتح، جنبش آزادی‌بخش میهنی فلسطین، در سال ۱۹۵۹ توسط یاسر عرفات و خلیل الوزیر به منظور آماده کردن فلسطینیان برای اداره کشورشان ایجاد شد. این جنبش دارای دو شاخه سیاسی و نظامی فعال می­باشد.

[۲۶]. اشاره دارد به یکی از ترانه‌های گروه‌ مجاهدین خلق: جز اسارت و نبرد راه دیگری مجوی بین خلق و ظالمان ....

[۲۷] .‌High technology ,Research and Development

[۲۸] . Microprocessors

[۲۹] . احمد احمدی. (۱۳۲۳-۱۲۶۶) . مسیول تزریقات زندان شهربانی در دوران رضا شاه بود. او که به پزشک احمدی معروف شده بود در طول کار خود زندانی از جمله سرداد اسعد، تیمورتاش، ارباب کیخسرو و... را با آمپول هوا به کام مرگ کشید. پس از سقوط رضا شاه به عراق فرار کرد اما به ایران بازگردانده شد و در دادگاه به مرگ محکوم گردید.

[۳۰]. رکن‌الدین مختاری. (۱۳۵۰-۱۲۶۶). معروف به سرپاس مختاری. ریس شهربانی در سال‌های ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰. یکی از عوامل اصلی اختناق، پرونده‌سازی و سرکوب در دوران رضا شاه بود. پس از شهریور ۲۰ محاکمه و زندانی شد اما پس از ۶ سال آزاد شد.

[۳۱] . Base

[۳۲]. در اسلایدهای ارایه شده در کلاس برای این محور چند تیتر دیگر نیز آمده است اما به علت کمبود وقت به آنها پرداخته نشده است. این تیترها عبارتند از: شعارمحوری و همه پذیر، توان انطباق، تدقیق و تحلیل مدعی اصلاحات، مدل سازی دورانی، مشارکت روندی، تحول موازی.

[۳۳]. حزب موتلفه اسلامی در سال ۱۳۴۲ با پیوند سه هیات مذهبی شامل مسجد شیخ علی، اصفهانی‌ها و موید تاسیس شد. این حزب پیش از انقلاب دارای شاخه نظامی هم بود که ترور حسن علی منصور را انجام داد اما پس از انقلاب این شاخه ملغی شد و فعالترین شاخه آن در بازار فعالیت دارد. ارگان این حزب نشریه «شما» است و افتتاحیه کنگره چهارم آن در سال ۱۳۷۶ در سالن حسینیه ارشاد برگزار شده است.

[۳۴] . Valeriy Borzov والری بروزف. . (۱۹۴۹). دونده روس. او در المپیک ۱۹۷۲ مونیخ مدال طلای دو و میدانی را در دو بخش ۱۰۰ متر و ۲۰۰ متر از آن خود کرد. همچنین از سال‌های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ قهرمان جام ملت‌های اروپا شد.

[۳۵]. Hernando De Soto هرناندو دوسوتو. (۱۹۴۱). اقتصاددان پرویی که تحقیقات و تیوری‌های او در ارتباط با اقتصاد غیررسمی(خاکستری) شهرت جهانی دارد. او موسس «انستیتو آزادی و دموکراسی» پرو است و از او کتابهای «راز سرمایه» و «راه دیگر» به فارسی ترجمه شده است.