به عقیدهی نگارنده هدی صابر را میشود در سه وجه عمده بررسی کرد: ۱-هدی صابر بهمثابه یک مورخ ۲-هدی صابر بهمثابه یک روشنفکر پراگماتسیت یا به تعبیر وی عنصر فعال هستی یا انسانمدار تغییر۳-صابر بهمثابه یک خداشناس.
تشریح وجه اول نیازمند مقدمهی کوتاهی در باب تاریخ است چراکه عدم آگاهی نسبی در این زمینه و آشنا نبودن با مباحث علم تاریخ و روشهای تاریخنگاری، موجب میشود تا شگرفی کار مرحوم صابر آنچنانکه میبایست درک و فهم نشود.
تاریخ، پس از عصر روشنگری از قالب نمایشنامهای که خدا مقدر کرده است تا کارگردانی که جایگزین خدا شده است خود را ارتقا داد و بهویژه از سدهی هجدهم به بعد تا مقام فلسفه ترفیع یافت و از آن زمان به اینسو با گذر از دالانهای تودرتوی اذهان فیلسوفان و درنهایت تا به امروز، میشود گفت که به سه رشته اصلی تقسیمبندی شده است که ذر ذیل بهاختصار بیان میکنم:
۱-تاریخ: به معنای گذشته بشر که مملو از جنگها و کشورگشاییهاست.
۲-علم تاریخ: به این معنا که میبایست تاریخ را به شیوهای روشمند نگاشت.
۳-فلسفهی تاریخ: تاریخ بهمثابهی موجودی پویا به سمت مقصدی معلوم یا نامعلوم درحرکت است و روند تکاملی یا ادواری بر آن حاکم بوده است و مسیر مشخصی را پیموده است.
فیالواقع هر آنچه بهعنوان متون تاریخی به رشتهی تحریر درمیآید خارج از دستهبندی فوق نخواهد بود و لزوماً یکی از آنها یا بخشی یا همه آنها را در برمیگیرد. به عبارتی مورخی عینیتر و موفقتر است که بتواند با دسترسی وسیع به امور واقع در گذشته موردنظر و گزینش آگاهانهی آنها بر مبنای اهمیت تاریخیشان به شیوهای روشمند به نگارش تاریخ دست زند و درنهایت بتواند مسیر حرکتی و به تعبیر مرحوم صابر سمت، جان و فلسفهاش را تشخیص دهد.
تاریخ مطالعهی علل است و علل نیازمند تفسیر. این قاعده که هر چیز علتی دارد شرط لازم توانایی ما در فهم وقایعی ست که در تاریخ روی داده است. البته قابلذکر است که برخی نگاه اینچنینی به تاریخ ندارند و آن را صرفاً معلول تصادف و بخت و اقبال میدانند ولی تفسیری ازایندست عمدتاً ناشی از شانه خالی کردن از زیر تکلیف شاق تحلیل علت رویدادها و یا ناتوان بودن از جستوجوی علتهاست که درهرصورت از ضعف نیروی فکری نشأت میگیرد زیرا بیان علتها نشانگر تفسیر مورخ از جریان تاریخی ست و تفسیر او نمایانگر گزینش عام او و تنظیم علتها بر اساس سلسلهمراتب علل یا ترجیح یک علت یا دستهای از علل نسبت به علل دیگر است.
پژوهشهای تاریخی ازلحاظ روش به سه صورت امکانپذیر شده است:
الف-توصیفی: در این تاریخنگاری صرفاً به رخدادهای سیاسی و تحولات خاندان حکومتگر پرداخته شده است که به عبارتی به تاریخ روایی یا نقلی هم شهره هستند.
ب- تحلیلی-تبیینی: موضوع از حوزهی رخدادهای سیاسی صرف خارج میشود و به عرصههای مختلف حیات فکری اجتماعی اقتصادی و. . . تسری مییابد، تحلیل رخدادها، بیان علتها و تفسیر تحولات و یافتن رابطهی علت و معلولی میان پدیدهها جانشین توصیف شد.
ج-توصیفی تحلیلی: متداولترین سبک تحقیق تاریخی ست و تلفیقی از دو روش بالاست هم به چراها و هم به چگونگی در کنار یکدیگر پاسخ میدهد.
علمیترین و برجستهترین روش از میان سه روش فوقالذکر تحلیلی تبیینیست چراکه این روش نیازمند بهکارگیری نظریه در نگارش تاریخ است، و این بهکارگیری نظریه است که به خواننده و مخاطب کمک میکند تا به "ساده و قابلفهم کردن امور رهنمون شود و اینکه بتوانیم آنها را بفهمیم و خود را با آن انطباق دهیم، نظریه راهنمای ماست تا درستی و صحت برداشتمان را آزمایش کنیم و زمینهی منطقی را برای پیشبینیهای ما از واقعیت فراهم آورد. " (کارل مانهایم، روشهای تحقیق در علوم سیاسی)
اکنون نکتهی قابلذکر این است که سنت تاریخنگاری در ایران (بهتر است گفته شود تا پیش از صابر) از تاریخ توصیفی پا را نتوانسته است فراتر نهد و در خوشبینانهترین حالت توانسته است در ابتدای راه تاریخنگاری توصیفی تحلیلی قرار گیرد.
و اما تاریخی را که صابر به خلق آن دست زده است را بهجرئت میتوان در حیطهی تحلیلی تبیینی گنجاند و وی را بهعنوان پیشگام ورود به این سبک از تاریخنگاری در ایران شناخت، وی در مقدمهی اثر هشت فراز هزار نیاز، متأثر از هگل تاریخ را به سه سطح تاریخ دستاول، تاریخ اندیشیده و تاریخ فلسفی یا تاریخ معنادار شده تقسیم میکند و بهزعم وی تاریخ فلسفی یا معنادار شده متعالیترین تاریخی ست که انسان توانسته است به منصه ظهور برساند، وی در ادامه نظریات هگل، مارکس و توین بی را بهعنوان سه روایت کلان از مواجههی انسانی غربی با تاریخ معنادار شده، مطرح میکند و به بررسی هرکدام از عناصر آنها میپردازد و در انتها به بسط نظریه خویش تحت عنوان تاریخ توحیدی میپردازد که در آن با بکار بردن آیات متعدد از قران منباب روایتهای تاریخی خدا را در تمام لحظات تاریخ کنار انسان (و نه بهعنوان وجودی مقدر کننده و مقهور بر انسان) به تصویر میکشد و درجایی به تعبیر خود صابر به آیهای با جوهرهی کیفی اشاره میکند که میگوید: "کشف کنید علت زوالها، ناکامیها و بدفرجامیها را" و آیات بسیار دیگری ازایندست.
ولی آنچه بهوضوح پیداست این است که نظریهی توحیدی صابر متأثر از نگاه هگلی به تاریخ است با مستندات قرآنی.
صابر در اثر تاریخیاش چنانچه لازمهی روش (تحلیلی تبیینی) بکار برده شده در نگارش آن بوده است فقط به رخدادهای سیاسی و خاندان حاکمیت نمیپردازد بلکه مختصات حیات جامعهی ایران در چندوجهی سیاسی اجتماعی اقتصادی فرهنگی را در سه سطح داخلی منطقهای و بینالمللی بررسی میکند، و نکتهی ممتاز کنندهی کار وی در اینجاست که او تنها کسیست که توانسته تاریخ ایران را از نهضت تنباکو تا پایان جنبش اصلاحات پوشش دهد بهنوعی میتوان هشت فراز هزار نیاز را یک منبع بینظیر دانست که بهنوعی تاریخ معاصر ایران را به خواننده عرضه میکند، تاریخی که به شیوهای روشمند نگاشته شده، اندیشیده شده و فلسفه، سمت و جانش را به مخاطب باز میشناساند و این کاری است که تنها از فرد خستگیناپذیر و پولادین ارادهای جز هدی صابر نمیتواند سر بزند و درنهایت آنکه بهزعم نگارنده هدی صابر توانسته است تا سبک تاریخنگاری در ایران را از سطوح ابتدایی و متوسطه به سطوح عالیه ارتقا دهد.
و اما شاید آنچه بتوان یکی از دغدغههای عمدهی وی در این اثر تاریخی دانست آن است که از نگاه کردن نقطهای (تاریخی که فقط به زندگی سیاسی افراد برجسته بسنده میکند) به تاریخ، رویگردان بود و بر روندی و دورانی بودن آن تأکید ویژه داشت چراکه به تعبیر ای ایچ کار "واقعیات تاریخ مربوط است به روابط افراد با یکدیگر در جامعه و نیروهای اجتماعی. . . هیچ جامعهای کاملاً متجانس نیست هر جامعهای صحنهی کشمکشهای اجتماعی ست و افرادی که در برابر قدرت حاکم میایستند همانند کسانی که از آن طرفداری میکنند چکیده و محصول جامعهاند. . . افراد برجسته نقش خود را در تاریخ مدیون تودهی پیروانشان هستند و اهمیتشان این است که پدیدهی اجتماعیاند و لا غیر. " و شاید ذکر تعبیر زیبای هگل برای کمک به بحث ذکرشده خالی از لطف نباشد که: " کسی بزرگمرد زمان خویش است که بیانگر ارادهی آن روزگار باشد، به عصر خود بگوید چه باید اراده کند و آن اراده را به اجرا درآورد، عملکرد او جان و جوهر عصر اوست، او عصر خود را فعلیت میبخشد. " و بر همین مبناست که او اثرش را بر هشت فراز تاریخی یا دوران یا به عبارتی هشت جنبش اجتماعی سوار میکند.
صابر به دنبال تاریخی است که میبایست از دل آن "کاربست امروزین" بیرون کشید، هشت فراز هزار نیاز با دیگر آثار تاریخی برجسته بسیار متفاوت است، مثلاً احمد کسروی در تاریخ مشروطه یا سرهنگ نجاتی در تاریخ سیاسی ۲۵ ساله بیشتر به قلمزدن یک تاریخ روایی میپردازند، فریدون آدمیت تاریخش تحلیلی است ولی یک تحلیل طبقهبندیشده و همهجانبه نیست بیشتر به تحلیل خود رویداد از منظر سیاسی میپردازد و. . . ولی صابر در تاریخی که ارائه میدهد صرفاً به دنبال روایت تاریخ یا صرفاً تحلیل رویداد تاریخی در همان مقطع تاریخی نیست بلکه تحلیلی که از تاریخ ارائه میدهد یک تحلیل مطبق و کاملاً دستهبندیشده است. وی معتقد است که ما اکنون در نقطهی الحاق گذشته و آینده به سر میبریم، وی تاریخ را میکاود، شخم میزند تا بتواند از دل آن گزاره و پاردایمی که به درد اکنون جامعه بخورد و به تعبیر خودش آینده را ترسیم کند بیرون بکشد بهتر است بگویم که صابر به دنبال تاریخ بدیعالزمان فروزانفری نیست بلکه به دنبال تاریخ حنیف نژادی است.
وی معتقد بود که جامعهی ایران اگرچه حافظهی تاریخی قوی ندارد ولی فاقد حافظه هم نیست و این حافظهی تاریخی با یک مکانیسم درونی خودش را بروز میدهد، بر همین مبنا میشود گفت که جنبش سبز هم که در سال ۸۸ به وقوع پیوست حاکی از این مطلب است که مردم اگرچه ظلم و ستمهایی را که بر آنها روا داشته میشود زود به دست فراموشی میسپارند ولی هرگز محو نخواهند شد و انباشت این ظلم و ستمها به یک بغض دورانی تبدیل خواهد شد که درنهایت روزی خواهد ترکید، قطعاً جنبش سبز را باید ریشه در تمام اتفاقات پسا ۵۷ (البته با در نظر گرفتن کل سیر تاریخ) دانست، از دوران خفقانآور دهه شصت گرفته تاپی ریزی یک اقتصاد ناسالم پس از جنگ تا ناکامیهای سیاسی ۷۶ تا دوران قهقرایی احمدینژاد که در یک سقوط مرگآور همهجانبه جامعه را در غلتانید.
و اما آنچه بهعنوان یک نقد جدی میشود به اثر صابر وارد دانست آن است که وی به متن روایت آنچنانکه میباید، نپرداخته است و شاید برای مخاطبینی که بدون آگاهی کافی از چگونگی روایت به فرازهای تاریخی صابر ورود کنند چندان گیرا نباشد، درواقع خوانش و واکاوی اثر مرحوم صابر نیازمند یک پیششرط است و آن آگاهی از چگونگی و متن روایت است. که البته اگر از منظر همان سه روش شناختهشده برای پژوهشهای تاریخی بنگریم پرداختن به چگونگی رخدادها در روش تبیینی تحلیلی بهعنوان یک شرط لازم پذیرفته نشده است و نتیجتاً نقد وارده از این منظر تا حدودی رنگ میبازد.
در وجه دوم باید بدانیم که هدی علاوه بر اینکه به عقیده من یک مورخ صاحب سبک در تاریخ است که اثری شگفت از خویش برجای نهاده است صرفاً به دادن تز و نظر بسنده نمیکند و هر آنچه را که به نظرش راه علاج جامعه میآید در صرافت عملی کردنش میافتد و منتظر ۲خردادی نیست تا به وی مجوز کار کردن و فعالیت کردن بدهد چون به تعبیر خودش محورش را از خدای خویش گرفته بود و اینکه جامعه را فقط در طبقه متوسط نمیدید بلکه عمدهی توجهش به اقشار ضعیف و فرودست جامعه بود، آنان که زیر ارابه خشن اقتصاد لهشدهاند. وی رنج بیش از هزار کیلومتر سفر را به جان میخرد تا مگر اینکه باری از دوش جامعهاش برداشته باشد، وی در زاهدان به کارآفرینی بیش از هزار شغل دست مییازد. او یک روشنفکر انتزاعی نبود او جامعهاش را عمیقاً فهمیده است و درک کرده است و به دنبال تعین بخشیدن به ادراکات ذهنیاش بوده است وی مصداق عینی این اصطلاح خویش بود: "انسانمدار تغییر" انسانی که میخواهند پیرامونش را از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب تغییر دهد.
و درنهایت وجه سوم صابر این است که وی را بهعنوان کسی که دیدگاهی متفاوت از خدا ارائه میدهد به مخاطب باز میشناساند.
ادبیاتش پیرامون خدا بسیار خاص و گیراست، توگویی از رفیقی تمامعیار که سالها با او زیسته سخن میگوید، گمان میکنی خدا هم بهنوعی انسان است (البته میگوید انسان میتواند خدا در اشل کوچکترش در زمین باشد ولی میشود چنین برداشتی از مطالبش هم داشت) بهنوعی خدا را زمینی میکند، تابهحال اینچنین ادبیاتی را ندیده بودم، اگر فرض را بر این بگذاریم که اصلاً همچنین وجودی نیست، ولی به نظرم بازهم داشتن یک همچنین الگویی که همیشه همراهت هست و آبشخور فکریات هم باشد با در نظر گرفتن فرض ذکرشده بسیار کمککننده ست در طی مسیر برای رسیدن به هدف. . . باید بگویم ملموسترین خدایی که تابهحال دیدهام خدای وی است. . . به این ادبیات دقت کنید:
اگر انسان در خط تکامل قرار بگیرد خدا سقایی میکند و آبرسان این نفس زن است، در این مسیر، سقاییات با خداست یعنی خدا لوطیگریاش اینجاست که دولا میشود مسیرهای تکامل را آبوجارو میکند و آبرسان بشر در طول این مسیر تکامل است
خدا دف زن عالم است
رقص که باشد خدا هم آنجاست
منابع: