در نگاه دیگران» شاخه:بینش، روش و منش
پرینت
بازدید: 2308

نگاهی به زمینه‌های شکل‌گیری جنبش مسلحانه و منش مبارزان از دیدگاه هدی صابر

فهیمه بهرامی

منبع: دوماهنامه چشم‌انداز ایران ـ شماره 97 ـ تیر و مرداد 1395

تقدیم به شهدای چهار خرداد

مقدمه

بازخوانی جنبش مسلحانه ایران (مبارزات سازمان‌های چریکی در دهه‌های 40 و 50) با افق امروز و شرایطی که اکنون در آن به سر می‌بریم کار ساده‌ای نیست. امروز فضای جهان و ازجمله ایران، آکنده از احساسات ضد خشونت و ضد تروریسم است که درنتیجه اقدامات گروه‌های افراطی و به خاک و خون کشیده‌شدن هزاران نفر از مردم بی‌گناه در سراسر جهان به وجود آمده است. قتل‌عام‌ها و انفجارها و عملیات‌های انتحاری که در بسیاری از آن‌ها حتی فرد عمل‌کننده آگاهی و بینشی نسبت به عمل خود ندارد و صرفاً در جریان یک مسخ‌شدگی و سرسپردگی یا به دلیل انتقام‌گیری دست به این قبیل اقدامات خشونت‌آمیز می‌زند؛ اما همواره باید به خاطر باشیم که فضای جهان همیشه این‌گونه نبوده است. این دست عملیات‌هایی که در آن‌ها هدف هر چه باشد، مردم عادی قربانی آن می‌شوند، گروه‌های کوچک و بزرگی که حتی بیشتر اعضای تروریستی‌شان خود نیز قربانی هستند، اقدامات به دور از اخلاق و انسانیت اما به نام اسلام یا عدالت، همگی زاده دو سه دهه اخیر هستند، هرچند زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آن را باید در زمانی دورتر از این جستجو کرد.

در چنین فضایی، برخی جریان‌های سیاسی خاص، از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرند و از فضای ضد خشونت موجود برای تخریب چهره مبارزات دهه 40 و 50 سوءاستفاده می‌کنند و حتی درصدد هستند که تروریسم امروز را به آن مبارزات ربط دهند. درحالی‌که واقعیت این است که این دو، چه در هدف، چه در استراتژی و چه در منش و روش، 180 درجه با هم متفاوت‌اند و نتایج بسیار متفاوتی را هم از خود به جا گذاشته‌اند. در چنین شرایطی، ضروری است افراد آگاه و روشنفکرانی که نمی‌خواهند تاریخ به انحراف کشیده و خون شهیدانی که برای آزادی وطنشان از همه‌چیز خود گذشتند پایمال شود، برای آگاه‌کردن جامعه و به‌خصوص‌نسل نویی که آن دوران را ندیده است، از واقعیت مبارزات آن سال‌ها پرده بردارند و حقایق را در مورد آن بازگو کنند. یکی از این روشنفکرانی که امروز در میان ما نیست، هدی صابر است که مطالعات فراوانی در مورد تاریخ دو دهه حساس 40 و 50 در ایران داشته است. کتاب سه هم‌پیمان عشق او، روایت زندگی و مبارزه سه مجاهد شهید، محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان است که به‌واقع حق مطلب را در مورد بینش، روش و منش آنان ادا کرده است. همچنین او در سلسله جلسات «هشت فراز، هزار نیاز» که از سال 85 تا 87 در حسینیه ارشاد برگزار می‌شد، یکی از فرازها را به جنبش مسلحانه و مبارزات دهه 40 و 50 اختصاص داده بود تا کژفهمی‌ها و سوءبرداشت‌ها درباره آن دوره را از ذهن مخاطبان جوان خود بزداید.

صحبت در مورد کل آن جریان نیاز به فرصت زیادی دارد، چه، خود مرحوم صابر نیز وقت و مجال زیادی را به آن اختصاص داده بود و شاید اگر زندان بی‌بازگشت این فرصت را از او نمی‌گرفت، مطالعات بیشتری هم در این زمینه انجام می‌داد. با این وجود تلاش می‌کنم تا برخی نکات ارزشمند را که از درس‌های ایشان در سلسله جلسات «هشت فراز، هزار نیاز» فراگرفته‌ام در این مقاله به‌اختصار بیان کنم.

 

 چرا مبارزه مسلحانه؟

یکی از نخستین پرسش‌هایی که به‌ویژه برای جوانان ممکن است به وجود بیاید، این است که چرا جوانان هم‌سن‌وسالشان در آن دوره به این نتیجه رسیده بودند که بهترین روش برای مبارزه با استبداد رژیم شاهنشاهی، مبارزه مسلحانه است؟ چرا آنان اسلحه به دست شدند، درحالی‌که شاید می‌شد از راه‌های دیگری هم اعتراض کرد؟ هدی صابر در تشریح چرایی این انتخاب و ضرورت، عوامل مختلفی را برمی‌شمرد که درواقع، زمینه‌ساز شکل‌گیری مبارزه مسلحانه در آن دوره بود.

اول؛ شرایط جهان در آن دوره یک وضعیت دوقطبی را رقم می‌زد که صابر از آن تحت عنوان «تضاد خلق و امپریالیسم» نام می‌برد؛ به عبارت دیگر، دو جبهه در جهان در مقابل هم صف‌آرایی می‌کردند، جبهه امپریالیسم که مصداق آن در آن دوره امریکا و انگلیس و برخی کشورهای اروپای غربی یا بلوک غرب بودند و جبهه خلق که کشورهای ضعیف، استعمارشده و خلق‌هایی هستند که برای مبارزه با استعمار، امپریالیسم و حکومت‌های مستبد دست‌نشانده آنان مبارزه می‌کنند. از دل این تضاد، تضاد  کار و سرمایه  بیرون می‌آمد. و باز دو اردو در مقابل هم قرار می‌گرفتند. یکی اردوی جریان پرولتری جهان که صاحب نیروی کار است و یکی هم صاحبان ابزار تولید و مدیران کلان. اگر مروری بر وضعیت جوامع آن زمان داشته باشیم، در اقصی نقاط جهان از امریکای لاتین گرفته تا چین و آسیای شرقی، این دو جریان رو در روی هم قرار می‌گرفتند. هدف اصلی خلق‌ها از مبارزه، آزادی برای برقراری عدالت بود و در مقابل، نیروی راست وابسته به امپریالیسم برای سرکوب آنان از هیچ اقدامی، از زندان و شکنجه تا اعدام و کشتار فروگذار نمی‌کرد. از آنجایی که حکومت‌ها در برخورد با نیروهای معترض از ابزارهای خشونت‌آمیز استفاده می‌کردند و راه هرگونه اعتراض مدنی و مسالمت‌جویانه را می‌بستند، نیروهای مبارز به این نتیجه می‌رسیدند که اقدامات حزبی برای مبارزه بی‌فایده و ابتر است و برای رسیدن به نتیجه باید قیام مسلحانه کرد.

دوم؛ شرایط ایران در آن زمان وضعیت خاصی را رقم زده بود. دولت ملی مصدق با کودتایی مستبدانه از طرف شاه و هدایت‌شده از طرف نماد امپریالیسم دوره، سرنگون شده و بسیاری از آزادیخواهان به بند افتاده، کشته یا منزوی شده بودند. اندک فضای بازی هم که درنتیجه سیاست‌های اصلاح‌گرایانه کندی و در دوره نخست‌وزیری علی امینی ایجاد شده بود، با دستگیری‌های گسترده نیروهای معتقد به مشی پارلمانتاریستی در بهمن 1341 و سپس سرکوب خونین قیام سال 42 بدتر از پیش بسته شد. حزب‌های موجود چون جبهه ملی، نهضت آزادی، حزب توده همگی با به زندان‌افتادن اعضای کلیدی‌شان منفعل شدند و بدین ترتیب هرگونه فضای گفت‌وگو، تعامل و انتقاد مدنی و مسالمت‌آمیز از سوی حاکمیت بسته شده بود. از طرفی شاه که میل داشت به‌سرعت ایران را به یک کشور مدرن و «دروازه تمدن» تبدیل کند، در عین حال که خود به دیکتاتور تمام‌عیاری در عرصه‌های مختلف تبدیل شده بود، دست به اقداماتی چون اصلاحات ارضی یا ایجاد سپاه‌های دانش و بهداشت برای ارتقای وضعیت روستاها زد تا به‌زعم خود، بهانه را از دست نیروهای مخالف بگیرد. این اقدامات در کنار افزایش روزافزون قیمت نفت و افزایش شهرنشینی، به شکل‌گیری طبقه متوسطی انجامید که دیگر نیازهایش صرفاً نیازهای معیشتی نبود، نیازهای دیگری چون آزادی بیان، آزادی عقیده، دموکراسی و برابری نیز داشت. به این ترتیب و با توجه به سرکوب‌های پیشین، جامعه مطالبه‌گر شده و خواستار تغییر در اداره کشور بود. تغییری که به‌هیچ‌عنوان از سوی دیکتاتوری مانند شاه که حتی به سنت‌های مذهبی عامه مردم نیز احترام نمی‌گذاشت، پذیرفته نمی‌شد.

مجموعه این شرایط، جوانان و دانشجویانی را که آرمان‌خواه و مطالبه‌گر بار آمده بودند به تفکر و مطالعه برای پیدا کردن بهترین راه مبارزه سوق داده بود. از یک‌سو فشار استبداد داخلی و بستن هرگونه راه انتقاد و اعتراض مسالمت‌آمیز و از سوی دیگر، هم‌سویی با دیگر جنبش‌های آزادیبخش جهان، جوانان را به این نتیجه رساند که می‌بایست مبارزات خود را اولاً به صورت مخفیانه پیگیری کنند تا به‌سادگی مورد شناسایی و فروپاشی توسط رژیم قرار نگیرند و ثانیاً برای بیان اعتراض خود از مشی قهرآمیز استفاده کنند تا ضربه‌پذیری خود را به حداقل برسانند. در این مقطع، هدف آنان از مبارزه، کسب قدرت سیاسی نبود، ایجاد فضایی بود که در آن نخبگان واقعی با انگیزه‌های ملی صاحب قدرت شوند و کشوری آباد و آزاد بسازند.

 نکته مهمی که صابر به آن اشاره می‌کند این است که در این خصوص، سه نسل از مبارزان و آزادیخواهان ایران به هم‌تحلیلی رسیده بودند. نسل اول که شاخص آن مرحوم دکتر مصدق بود، نسل دوم که شاخص‌های آن بازرگان و امام خمینی بودند و نسل نو (بنیان‌گذاران سازمان‌های چریکی) تقریباً به جمع‌بندی مشترکی از شرایط روز ایران رسیده بودند و همگی پس از سرکوب خونین قیام 15 خرداد، ورود به فاز آنتاگونیستی را ضروری می‌دانستند، هرچند این نسل نو بود که مستقیماً در این زمینه وارد عمل شد، اما مخالفتی جدی با روش و مشی آنان در آن دوره از سوی نیروهای سیاسی معتبر موجود دیده نمی‌شد. با این وجود، اما نسل نو، در دوران مطالعه خود، با نسل قبلی تعامل برقرار کرد، از وضعیت سال‌های گذشته یک جمع‌بندی نسبتاً جامع به دست آورد و بر مبنای آن توانست عملکرد گذشتگان خود را نقد و استراتژی جدیدی برای مبارزه و ادامه راه تدوین کند.

 

2. منش در عرصه مبارزه

نکته دیگری که مبارزان آن دوره را به ویژه در دهه 40 با بسیاری از فعالان سیاسی در دوران قبل و بعدشان متمایز می‌کند، عنصر «منش» است که زنده‌یاد صابر بر آن تأکید ویژه‌ای دارد. در ادامه به چند ویژگی اشاره می‌شود که خصوصیات اصلی نیروهای مبارز در آن زمان را تشکیل داده است.

به گفته صابر، در این دوره، نسل نو خودش مستقیماً وارد عمل شده و «بار» برداشت. جوانان این نسل، ضمن اینکه اهل فکر و اندیشه و مطالعه و از نظر اخلاقی بسیار خوب بودند، اما خود نیز وارد عمل شده و تئوری‌هایشان را در عمل پیاده کردند. به عبارتی مانند بسیاری از روشنفکران نبودند که دور از جامعه صرفاً به تئوری‌بافی می‌پردازند بدون اینکه بدانند این تئوری‌ها تا چه حد امکان عملیاتی‌شدن دارد. این نسل، به‌ویژه در سال‌های دهه 40 تعامل نزدیکی با جامعه داشت و از نیازهای مردم دور و بی‌خبر نبود.

نکته دیگر در منش مبارزاتی آنان، اهل جمع‌بندی و اهل تئوری و چشم‌اندازبودن است. جوانانی که در این دوره وارد عرصه عمل شدند، در عین اینکه از تجربه نسل‌های پیشین جمع‌بندی‌های کیفی و دقیقی داشتند، به بیشتر منابع مطالعاتی و فکری روز نیز مسلط بوده و سطح دانش علمی و استراتژیک خود را افزایش داده بودند. آن‌ها همچنین «اهل تخصیص» بودند، به این معنا که برای راهی که انتخاب کرده بودند، حداکثر توان و انرژی خود را می‌گذاشتند و کوتاهی نمی‌کردند. ضمن اینکه تمام این مسیر را به صورت جمعی طی می‌کردند. درواقع، هم جمع‌بندی، هم تئوری، هم تخصیص و هم آموزش، همگی از دل جمع بیرون می‌آمد و بر جمع اثر می‌گذاشت. همین جمعی‌بودن، کیفیت آنان را نسبت به نسل‌های پیش و حتی پس از خودشان بسیار بالا می‌برد.

عنصر دیگر که بسیار در منش مبارزان آن دوره اهمیت دارد، «جسارت تاریخی» است. جسارت اینکه از گذشته جمع‌بندی کنند، پیشینیان را به خاطر نداشتن دستگاه مبارزه نقد کنند، جریان‌ها را مطالعه و بررسی کنند و از دل آن تئوری بیرون بیاورند و بر تئوری خود، سازمان و تشکیلاتی سوار کنند و دست به عمل بزنند. جسارتی که سرانجام موجب شد گوی هژمونی دورانی در دست نسل نو بیفتد و جنبش چریکی ایران بتواند چنان در جامعه اثرگذار شود که از روحانیت گرفته تا بازار و دانشگاه و نیروهای اجتماعی و فرهنگی حمایتگر و پشتیبان او شوند. شاید اگر این جسارت نبود، جسارت رویارویی مستقیم با رژیم پهلوی در سال 57 هم به وجود نمی‌آمد.

و در نهایت مدل زیست این جوانان بسیار تأمل‌برانگیز است. مجموعه افرادی که در این برهه از تاریخ وارد مبارزه شده بودند، مدل زیستی داشتند که نشان می‌داد انسان هم می‌تواند حداقل مصرف را داشته باشد و هم حداکثر بازده برای زندگی اجتماعی و سیاسی خود. ساده‌زیستی، صرفه‌جویی و اسراف‌نکردن پولی که از سوی مردم به آنان می‌رسید، رنج و تلاش برای کیفیت‌بخشیدن بیشتر به مبارزه، زهد و پاکدامنی و رعایت مسائل اخلاقی در بالاترین حد خود، از آن نسل انسان‌های ویژه‌ای ساخته بود که شاید در طول تاریخ معاصر ما کم‌نظیر باشند.

***

آنچه گفته شد، تنها بخشی از زمینه‌ها و ویژگی‌های سازمان‌های چریکی در دهه 40 و 50 بود و زنده‌یاد صابر، در آثار خود توضیحات بسیار جامع‌تر و مفصل‌تری در مورد آنان داده است. با وجود همه نقدهایی که به این دوره از تاریخ ما وارد است ـ و البته هرگز نباید راه نقد را بست ـ اما از نظر اخلاقی ضروری است که نقدکنندگان، این ویژگی‌ها و عناصر را هنگام نقد خود در نظر داشته باشند و پیش از آنکه در مورد آنان قضاوتی کنند، دست‌کم سعی کنند درباره آن‌ها بخوانند و آن‌ها را بشناسند. ظاهرنگری و نگاه غرض‌ورزانه داشتن به جنبش چریکی ایران و پیوند زدن کوته‌فکرانه آن به تروریسم امروز،1 عملی دور از شأن و شرافت تاریخی است. به یاد داشته باشیم ما نیز در برهه‌ای از تاریخ قرار داریم و قطعاً نسل‌های آینده ما را مورد بررسی و نقد قرار خواهند داد. پس به‌گونه‌ای عمل نکنیم که خود، مورد قضاوت یک‌جانبه و غیرهمدلانه آنان قرار بگیریم.

 

1.  به عنوان نمونه این قضاوت شتابزده، مطلق‌اندیشانه و سطحی را ببینید: «واضح است که اقدام مسلحانه گروه‌های دهه 50 نامی غیر از عملیات تروریستی ندارد. اکنون که با اقدامات ضدانسانی القاعده و داعش تروریسم به غیرقابل دفاع‌ترین روش در سیاست تبدیل شده، گروه‌های مسلحانه‌ای که اقدامات کور آن‌ها هم هیچ نامی جز تروریسم نداشت، عملیات‌های خود را مبارزه با استبداد معرفی می‌کنند... اگر هم تمام اقدامات مسلحانه آن‌ها علیه عناصر شکنجه‌گر و کلیدی ساواک و رژیم پهلوی بود، باز هم اسمی غیر از تروریسم ندارد» (مومیوند، بیژن، در نقد قدیس‌سازی‌های تاریخی، مهرنامه شماره 46، ص.40).

مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانبینش، روش و منش
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد