نگاهی به «زنجیرۀ نفی مطلقه» در تحلیل هدی صابر از فرازهای تاریخی ایران معاصر
کمال رضوی - جمعبندیهای کلان عصاره و چکیدۀ مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» زندهیاد هدی صابر است که 11 جلسۀ پایانی از سرجمع 75 نشست این سلسله مباحث را به خود اختصاص داده است. جمعبندی برای هدی صابر جایگاهی بیبدیل در بازخوانی تاریخ معاصر داشت؛ این جایگاه بیبدیل در نخستین جمعبندی او از هشتفراز که مربوط به جمعبندی جنبش تنباکو بود اینگونه بیان شده است:
«در دههی 40 و50، نسل جوان برخاسته از جنبش سالهای 42-39، چه مذهبی در چارچوب مجاهدین اولیه و چه غیرمذهبی در چارچوب فداییان، وقتی به عرصه پا گذاشتند، واژهی جمعبندی را با خودشان حمل کردند. میتوان گفت که اولین جمعبندیهای جدیای که در تاریخ مبارزاتی ایران صورتگرفت، متعلق به ابتدای دههی 40 است که نسل جوانی با استعانت به دستمایههای خودش و تجارب پیشینیان، دست به جمعبندی زدند و بعد از جمعبندی حرکت خود را شروع کردند.... واژهی جمعبندی واژهای جدی است و ما سعی میکنیم که با حرمتی که واژهی جمعبندی دارد و باری که همیشه در درون و بطن این واژه نهفته است، مسئولانه و جدی با آن برخورد کنیم.»
هدی صابر همانگونه که دأب آن را داشت، کوشید با این مفهوم مسئولانه برخورد کند و هم از این رو بود که علاوه بر تخصیص حداقل یک نشست در بررسی هر فراز به جمعبندی، در پایان نیز یازده نشست را به این مسئله تخصیص داد. برخی نکات در جمعبندیهای کلان او شاید تنها طبقهبندی دیگری از مباحثی بود که قبلاً عرضه شده بود، اما حجم مهمی از این جمعبندیهای کلان اختصاص به فرآوری و مقایسۀ تطبیقی میان هشت فراز مبارزاتی داشت و حاوی نکات مهم و بدیعی نسبت به بررسی مستقل هر فراز بود.
زنجیرۀ مشعشع نفی مطلقه
در میان مفاهیم و گزارههای پرتناوبی که در جمعبندیهای کلان مشهود است، یکی از پرپژواکترین موضوعات تأکید بر «نفی مطلقه» به عنوان مضمون و مطالبۀ غالب و مسلط نیروهای تحولخواه در هشت فراز است. هدی صابر در تحلیل «تضاد اصلی دوره» در فرازهای مختلف تاریخ معاصر، «مطلقیت ویژه» را به عنوان عناصر پایدار و مستمر میبیند:
«تضاد اصلی دوره در ایران عنصر ثابتش همیشه مطلقیت بوده است. یک دوره مطلقیت قجری، مطلقیت پهلوی اول و دوم، الان در این سی سال مطلقیت ولایت فقیه. فرازهای تضاد اصلی دوره بیشتر این بوده است. استبداد-آزادیها هم همیشه بوده است، منافع ملی هم یک دورهای بوده است اما عنصر پایدارش مطلقیت است.»
متناسب با این تضاد پایدار تاریخی هدی صابر مطالبۀ محوری هشت فراز را نیز در نهایت «نفی مطلقیت» میانگارد:
«کل هشت فراز، میانگین یا مطالبۀ محوریاش، نفی مطلقیت و مشروطیت حکومت است. حال یک دورانی مطلقیت قاجار، یک دورانی مطلقیت پهلوی اول، دوران بعد مطلقیت پهلوی دوم، در جمهوری اسلامی هم مطلقیت از نوع نوپدید ولایت فقیه ... خواست محوری این بود که این حاکمیتها با هر شکل و شمایل و محتوایی هستند، مشروط باشند، مشروط به شروطها. شروطی که بخشی از جهان پذیرفته بود. حکومتها دورهای باشند، چرخشی باشند، پاسخگو باشند و نظارت پارلمان و نهادهای مردمی و مطبوعات مستقل نسبت به آنها اعمال شود و... این مطالبۀ محوری از دیرباز، از صد و اندی سال پیش وجود داشته است، الان هم وجود دارد.»
هنگام برشمردن «پایدارها» در هشت فراز، هدی صابر هشت عنصر را به عنوان عناصر پایدار ساری و جاری در این فرازهای مبارزاتی برمیشمارد که یکی از آنها «نفی مطلقه» است: «نفی مطلقه، نقطهچین کاملی بوده که در هیچ دورهای پاککن تاریخ نتوانسته پاکش کند.»
صابر همچنین در تحلیل «داشتهها»ی هشت فراز نیز «زنجیرۀ نفی مطلقه» را به عنوان یکی از عناصر ثابت هشت فراز برمیکشد و پیشروی مخاطب بحث میگذارد: «زنجیرۀ نفی مطلقه؛ یعنی کسی اگر بنشیند و از فراز البرز به این هشت فراز دقت کند، میبیند یک زنجیرهای هی تکان میخورد؛ با تابش خورشید، تشعشع پیدا میکند.»
او در ارزیابی کلان خود از استراتژی فرازهای مبارزاتی نیز لااقل در چهار فراز از هشت فراز شامل انقلاب مشروطه، جنبش 42-39، انقلاب 1357 و جنبش دوم خرداد، یکی از مضامین استراتژیک را نفی مطلقیت میبیند و بر آن تأکید میکند.
پرسشها و مناقشاتی در صورتبندی «نفی مطلقه» به عنوان عناصر پایدار
با این اوصاف روشن است که توجه به مطلقیت حکومت و نفی مطلقه در رویکرد نیروهای تحولخواه در جمعبندی نهایی هدی صابر چه وزن و جایگاهی دارد. میتوان این پرسش را به شکل انتقادی پیش روی تحلیل تاریخی هدی صابر نهاد که آیا در یک افق همزمانِ تاریخی با کنشگران این فرازهای مبارزاتی، نفی مطلقیت عنصری این اندازه مسلط بوده است؟ برای مثال آیا به جای مطالبۀ نفی مطلقه، با تغییر چارچوببندی، نمیتوان مضمونی نظیر توسعه و بهروزی اقتصادی-اجتماعی زیست مردم را به عنوان مطالبۀ پایدار و محوری و زنجیرۀ وصل هشت فراز مبارزاتی در نظر گرفت؟ یا فیالمثل نفی استعمار و بازیابی استقلال سیاسی (که در فرازهایی نظیر جنبش تنباکو، جنبش جنگل، نهضت ملی شدن نفت، جنبش دهههای 1350-1340 و انقلاب 1357 نمود بارز و آشکار داشت) به همین نسبت نمیتواند به عنوان مضمونی پرتکرار در مطالبات و عنصر پایدار فرازها در نظر گرفته شود؟ یا این پرسش که آیا نفی قدرت مطلقه در میان مشروطهخواهان در دهۀ 1280 ش. همان معنایی را داشت که این مطالبه در میان نیروهای پارلمانتاریست فعال در سالهای 1342-1339 و اصلاحطلبان ایرانی در دهۀ 1370 ش. با خود حمل کرد؟
مناقشه را میتوان ادامه داد و این بحث را پیش نهاد که یک نظریۀ تاریخی علاوه بر تبیین مشابهت و تکرار در موارد، باید بتواند عدم مشابهت و تکرار را نیز توضیح دهد. در دورهای از تاریخ معاصر ایران مطلقهگرایی به ادبیات و رویکردهای مختلف نه به عنوان مسئله، بلکه به عنوان راهکار، مدنظر کنشگران تحولخواه قرار گرفته است؛ چنانکه در برههای پس از اختلال و درهمریختگی برآمده از انقلاب مشروطه، «استبداد منور» و «حکومت مطلقۀ روشنگر» از سوی برخی روشنفکران ایرانی به عنوان راه خروج از بحران و بینظمی قلمداد شد - روشنفکرانی که ایدئال خود برای تاسیس چنین حکومتی را در نهایت در رضاشاه یافتند - و چنانکه در بحبوحۀ مبارزات انقلابی چپ در ایران در دهههای 1350-1340 دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان دورانی گریزناپذیر برای گذار به جامعۀ بدون طبقه و تحقق برابری تقدیس میشود. در این صورت تکلیف جانمایۀ مطلقهگرایی در تفکر و استراتژی برخی نیروهای تحولخواه و مبارز انقلابی در تاریخ معاصر چگونه قابل توضیح است؟
با فهرست کردن مجموعهای از این مناقشات میتوان سوال دیگری را از منظر جامعهشناسی معرفت مطرح کرد: تا چه اندازه تجربۀ عینی و شکلبندی تضاد غالب در دورانی که هدی صابر در آن زیسته و لمس کرده است، بر این تعمیم ذهنی «نفی مطلقه» به عنوان زنجیره و حلقۀ پایدار مطالبات تحولخواهانۀ ایرانیان تاثیرگذار بوده است؟ آیا هدی صابر در برکشیدن این عنصر و تأکید همهجانبه بر آن به عنوان مضمونی غالب در تاریخ جنبشهای معاصر ایران، بیش از اندازه تحت تأثیر تضاد قدرت مطلقه-تحولخواهی در عصر پساجنبش دوم خرداد نبوده است؟
این پرسشها را میتوان لایه به لایه ادامه داد و جمعبندی هدی صابر را از این منظر مورد نقادی و ساختگشایی قرار داد. اما در این یادداشت مختصر تأمل بر این موضوع از زاویهای دیگر را مدنظر داریم: بیاییم فرض کنیم که هیچیک از این پرسشهای انتقادی در تضعیف صورتبندی و شواهد و استدلالهای تاریخی-نظری هدی صابر کامیاب نباشد - که اجمالاً از منظر نگارنده چنین است و به نظر نمیرسد این پرسشافکنیها، اصل جمعبندی هدی صابر در مورد تأکید بر «نفی مطلقه» به عنوان مضمونی پایدار در جنبشهای معاصر ایران را زیر سوال ببرد - مسئلۀ اصلی این خواهد بود که این جمعبندی چه تأثیری در استراتژی و رویکرد ما برای حل بحرانها و مسائل امروزین میگذارد؟ به عبارت دیگر آیا پایداری مطالبۀ نفی مطلقه بودن قدرت به معنای آن است که این مطالبه در شرایط امروز و اکنون ما باید بخشی از استراتژی تحولی باشد؟ جایگاه این عنصر پایدار در چنان استراتژیای چیست؟
دولت مطلقه؛ وهلهای از تکوین دولت مدرن
پیش از پاسخ به این سوال درنگ کوتاهی بر اهمیت و جایگاه حکومت مطلقۀ مدرن ضروری است. مطلقیت در عصر قاجار و جنبش تنباکو و مشروطه همان معنایی را نداشت که این مفهوم در حکومت شبهمدرن پهلوی و حکومت فقهی جمهوری اسلامی پیدا کرد. هدی صابر بر این تمایز وقوف داشت و از این رو بود که در تحلیل مطلقیت مقارن با جنبش جنگل که دوران نضج و تکوین حکومت مقتدر مطلقۀ پهلوی است بر این مسئله تأکید میکند که «تضاد اصلی [در جنبش جنگل] مطلقیت مدرنتر است. مطلقیت قاجارها، مطلقیت عقبماندهتری بود، یک هالۀ ایدئولوژی قدسی هم به آن ضمیمه میشد. در این جا مطلقیت مدرنتر و استبداد ویژهتر است.»
تکوین دولت مطلقه وهلهای از تاریخ تکوین دولت مدرن است. در واقع حلقۀ اولیۀ تکامل دولتهای مشروطه و بعد دموکراتیک و لیبرال، دولت مطلقه بوده که به عنوان بدیلی بر فئودالیسم و پراکندگی قدرت در قرون وسطی، توسط نخستین فیلسوفان سیاسی مدرن پرورانده شد. بنابراین تصادفی نیست که دو تن از مهمترین پیشگامان فلسفۀ سیاسی مدرن - ژان بودن و توماس هابز- از نظریهپردازان دولت مطلقه محسوب میشوند. در واقع دولت دموکراتیک در اروپا نمیتوانست تکوین یابد اگر در مرحلهای از تکامل تاریخی خود فئودالیسم قرون وسطایی به دولت مطلقه که بر عناصری چون حق حاکمیت، مالکیت عمومی و مصلحت متکی بود، تکوین نیابد. گرچه بحث و مناقشه در این باب که آیا دولت مطلقه در عمل تحقق یافته یا نه زیاد است. اندرو وینست در تحلیل نظریههای دولت مکرر بر این نقل قول از دیوید پارکر تأکید مینهد که «دولت مطلقه همواره در شرف تکوین بود اما هیچگاه تکوین نیافت.» (وینسنت، 1376: 80 و 121) از این رو تنها نمودی از حکومتها در اروپای قرن شانزدهم که به مفهومی از دولت مطلقه نزدیک شده، حکومت لویی چهاردهم قلمداد شده است. هرچند نویسندگان دیگری، گشادهدستانه تمامی حکومتهای مابین انقلاب انگلستان (1648) تا انقلاب فرانسه (1789) در اروپا را به عنوان نمودهای دولت مطلقه در نظر گرفتهاند (بشریه، 1373: 301).
با استناد به سخن جامعهشناسانی نظیر وبر و توکویل باید ادغان کرد که تکوین دولت مطلقه سرآغاز پیدایش دولت مدرن بوده است. وینسنت پا را از این فراتر نهاده و برخلاف انگارهای که حکومت مشروطه را حکومت مدرن قلمداد کرده و حکومت مطلقه را به قرون وسطی نسبت میدهد، تصریح میکند که عناصر نظریۀ دولت مشروطه در دوران قرون وسطی بیش از عناصر نظریۀ دولت مطلقه مشهود بوده است. بنابراین این تصور که مطلقیت دولت به عصر تاریک قرون وسطی بازمیگردد که با پیدایش دولتهای مشروطه در دوران جدید به پایان خود رسیده، بطلان خود را نشان میدهد.
سوءتفاهم دیگر در فهم دولت مطلقه، یکسانانگاری آن با حکومت استبدادی، جباریت، حکومت توتالیتر مدرن، دیکتاتوری و حکومت فردی است. وینسنت با ذکر استدلالهای مستقل نشان میدهد که دولت مطلقه با هیچیک از این نمونههای قبل و بعد از خود نباید یکسان انگاشته شود:
«دولت مطلقه صرفاً حکومت بیقید و بند و جبارانه یا ضرورتاً سرکوبگر و ناقض اصول و حقوقی که مبنای اقتدار آن به شمار میرفت، نبود.... هواداران و نمایندگان دولت مطلقه، قدرت سیاسی را متمرکز میساختند اما شیوۀ نظری عملکرد ایشان با نحوۀ عمل نمایندگان حکومت توتالیتر در قرن بیستم بسیار متفاوت بود. دولت مطلقه نه میخواست و نه میتوانست کل جامعه را بسیج کند یا حکومت هراس مطلق برقرار سازد. پادشاهان مطلقه حتی اگر میخواستند هم نمی توانستند در کلیۀ ابعاد زندگی مردم نفوذ کنند.» (کینگ، 1974: 255 به نقل از وینسنت، 1376: 80-78).
با این اوصاف روشن است که اولاً حکومت استبدادی و جباریت عصر قاجار با مفهوم حکومت مطلقه قابل توضیح نیست و ثانیاً مطلقانگاری حکومت قاجار در نسبت با آنچه بعدتر در قامت حکومت پهلوی و حکومت جمهوری اسلامی سربرآورده، مسامحه و اشتراک لفظ است؛ مطلقیتی که چندان گسترانده شود که هم حکومت ملوکالطوایفی قاجاریه را در بربگیرد و هم دولت متمرکز پهلوی و ساخت پیچیدۀ حکومت فقهی جمهوری اسلامی، مفهوم غنی و چندان بامسمایی نخواهد بود. اما فارغ از این، در فهم و صورتبندی حکومت مطلقه و شرانگاری آن نیازی به درنگ و تأنی زیادی است. اعمال اصلاحات اقتصادی، اداری-دیوانی و مالی و تمرکز در منابع قدرت سیاسی در جوامع پراکندهای که مازاد قدرت اجتماعی (در مقابل مازاد قدرت سیاسی) و «ستمگری اجتماعی»[1] بخش جداییناپذیر آنها بوده، بدون ظهور و تکوین نظریۀ دولت مطلقه ممکن نبوده است.
از نفی مطلقیت به مثابۀ «استراتژی» به نفی مطلقیت به مثابۀ «افق»
با این مقدمه در فهم نظریۀ دولت مطلقه و نمودهای عینی آن در اروپا و ایران، به سوال پیشین بازمیگردیم: نفی مطلقیت در جمعبندی هدی صابر چه دلالتی برای استراتژی امروز ما در مواجهه با بحران دارد؟ با اذعان به این مسئله که نفطی مطلقیت به معنای خواست و میل به پاسخگو، چرخشی و نظارتپذیر کردن قدرت خواست محوری فرازهای تحولی ایران معاصر بوده، باید بر این نکته تاکید کرد که این نفی مطلقیت در جایگاه مطالبهای برای ترسیم افق است، نه استراتژی مواجهه با حکومت.
فرض کنیم که در ایران با حکومت مطلقۀ غیرپاسخگو، غیرچرخشی، غیرشفاف و نظارتناپذیر مواجه هستیم. طبعاً تغییر ساختار این حکومت به گونهای که پاسخگو، چرخشی، شفاف و نظارتپذیر از سوی ارکان جامعه باشد، مطالبهای تحولخواهانه و جزء جداییناپذیری برای توسعۀ متوازن سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. اما تفاوت است میان قرار گرفتن یک مقوله در جایگاه ترسیم افق و مطالبه با قرار گرفتن آن در جایگاه عنصر جداییناپذیر استراتژی تغییر. اگر نفی مطلقیت از جایگاه مطالبه و افقافکنی به جایگاه عنصر جداییناپذیر استراتژی بدل شود، با معضل اصلاحناپذیری حکومت مطلقه و انسداد و انفعال سیاسی یا بالعکس، رادیکالیزه شدن کنش سیاسی در سطح استراتژیک مواجه میشویم. استراتژی متکی بر نفی مطلقیت پیشاپیش هرگونه امکان برای اصلاح حکومت را منتفی میکند و به سمت براندازی و تغییر ناگهانی ساختار قدرت تغییر جهت میدهد. نفی مطلقیت در سطح استراتژیک به معنای آن است که هرگونه تلاش برای اصلاح گامبهگام و تدریجی حکومت مطلقه ناممکن است و چیزی جز تحول دفعتی و بنیادین در ساخت حکومت مطلقه نمیتواند ما را به سرمنزل حکومت مشروطه برساند.
در مقابل، نفی مطلقیت به عنوان مطالبه و افق ترسیمشده لزوماً استراتژی مبتنی بر فروشکستن ساخت قدرت مطلقه و جایگزین کردن دفعتی آن با ساخت قدرت مشروطه را دنبال نمیکند. بررسی مبسوط هدی صابر در جمعبندی کلان تشکیلات و استراتژی هشت فراز تحولی موید این نکته است که رقم زدن تحول در مناسبات حکومت و جامعه، نیازمند انباشت، جمعبندی، شدنیسازی آرمانها، آموزش، کسب آمادگی، مایهگذاری، مهندسی، عمیق، تدریج و حفظ است. عصارۀ جمعبندی هدی صابر از «کاربستها»ی هشت فراز، مجموعهای 25عنصره است که اهمّ آنها ذکر شد. این درونمایهها، به خوبی جهتگیری استراتژیک ترسیمشده توسط هدی صابر را نمایش میدهد. در این جهتگیری و عناصر 25گانه، رکن محوری، پایداری و حوصلۀ تاریخی است.
صابر مهمترین آسیبهای درونی برآمده از تحلیل هشت فراز را ناپختگی و نافرآوری ایده، سادگی تلقیها، نامهندسی ایده به تحقق، اپیدمی، ناتخصیصی، شتاب – زودخواهی، ناحافظی، افراط، اپورتونیسم و تصفیه قلمداد کرده است. عناصر و آسیبهایی که درست نقطۀ مقابل پایداری و حوصلۀ تاریخی هستند. حوصلۀ تاریخی نه چیزی مرادف با استراتژی منفعلانۀ صبر و انتظار است و نه به منزلۀ فراموش کردن افقها و آرمانهای بالنده. نفی مطلقه در ایران امروز اگر هم به عنوان یک دورنما و افق آرمانی مطرح باشد، نباید در مقام عنصر تعیینگر استراتژیک، کنشگران را از انباشت، آموزش، کسب آمادگی، تدریج و حفظ به سمت افراط و زودخواهی و ناپختگی سوق دهد.
نمود عینی تحقق عناصر 25گانۀ استراتژیک ترسیمشده توسط هدی صابر در پروژۀ فکری او در مباحث «باب بگشا» تفصیل یافته است؛ جایی که او «بازیابی آدمیت ایرانی» و سازماندهیهای خُرد تدریجی در لایههای متنوع اجتماعی را به عنوان مسیر عبور از بحرانها ترسیم میکند.[2]
منابع
[1]. Social tyranny. یک نمود بارز از این پدیده، وضعیت قلمرو تحت سیطرۀ سید باقر شفتی مشهور به حجتالاسلام (۱۱۸۱-۱۲۶۰ق) در صفحات مرکزی ایران است که در عصر قاجار و بهرغم حکومت ظاهراً مرکزی و مطلقالعنان شاهان، برای خود ارتش محلی از لوطیان داشته و افراد را به حکم خود مشمول حد و تعزیر میکرده است. هما ناطق در مقالۀ «روحانیت از پراکندگی تا قدرت» گزارش نسبتاً مبسوطی از حکومت محلی شفتی به دست داده است. در آثار حوزویان، اغلب شفتی به عنوان فقیهی عالیرتبه و عامل به احکام دین مورد ستایش و تمجید قرار گرفته است.
[2]. یادداشت زیر بیان دیگری از همین موضع استراتژیک را در پروژۀ عملی هدی صابر در زاهدان بازیابی و تبیین کرده است:
آدینهوند، ابوطالب. 1393. «هدی صابر،کارآفرینی در زاهدان و ”استراتژی کرم شبتابی“». یادنامۀ سومین سالگرد شهادت هدی صابر.
http://hodasaber.net/index.php/others-ideas/binesh-ravesh-manesh/521