سلسله نشستهای «باب بگشا»
نشست شانزدهم: تبیین: داشتهها و کارکردهای او: خدای طراح مهندس
سهشنبه ۱ بهمن ماه ۱۳۸۷
به نام همراه یاریگر
من رفیقم، رهگشایم، باببگشا، نزد من آ
ضرورت رابطهی صافدلانه، مستمر، همهگاهی و استراتژیک با خدا
سیزده نشست كه معادل یك فصل بود را پشت سر گذاشتیم. این سیزده جلسه به دلیل ارتباطی كه با هم داشت یك فصل را تشكیل میداد؛ جلسهی چهاردهم سخنران میهمان داشتیم و از جلسهی پانزدهم هم وارد فصل دوم شدیم. در فصل اول، به طور فشرده پنج پیچ را پشت سر نهادیم:
در پیچ اول موقعیت خودمان، موقعیت جامعه، نیروها و نسل نو را تا حد امكان توصیف كردیم و از دل موقعیت، شرایط بحرانی را درآوردیم. شاخص بحران، قطع رابطهی ما با خدا، با هستی و خروج از هستی به عنوان یك فعال و صاحب سهم بود. از موقعیت به ضرورت خروج از بحران رسیدیم. برای خروج از بحران طبیعتاً به دستمایهای نیاز داشتیم و خواهیم داشت؛ آن دستمایه، مِتُد بود. متد انسانهای مشابه خودمان و کارآترین آنها را بررسی كردیم. نهایتاً توصیهها و تجویزهای خدا و متدی كه از دل ۶۰ آیه (آیات ۱۲۰ تا ۱۸۰ آلعمران) قابل استخراج بود را بررسی کردیم. از متد به یك نمونهی رابطهی انسان با «او» پی بردیم. در چهار جلسه، مبسوط روی رابطهی ابراهیم با خدا بررسی انجام دادیم. بعد این بحث را مطرح كردیم كه آیا الگوی امروزینی از این نمونه رابطه به دست میآید یا نمونه برای دوران ماقبل مدرن بوده است. نتیجه این شد كه محکمات و استخوانهای درشت آن نمونه پابرجاست و ارتباطی به تغییر دوران و اسبابكشی از دوران ماقبل مدرن به مدرن، ندارد. الگو به دلیل اینكه یك بار تجربه شده و هندسه دارد، در امروز ما قابل تكرار است. از الگو رسیدیم به آستانهی دری كه هفتهی پیش سعی كردیم دقالبابش كنیم. به فصل دوم قدم گذاشتیم، فصل دوم همان «باب بگشا» بود که در آستانهی در، قدری درنگ كردیم:
قبل از اینكه در را بزنیم، دو تكلیف باید معین شود: یكی اینكه «او» نقطه اتكاء هست یا نه؟ كمكی به ما میكند و ما را از خلاء خارج میكند و میتواند مستمسك ما قرار بگیرد یا نه؟ و دوم این كه آیا رویكرد ما به «او» رویكرد صافدلانه، مستمر، استراتژیك و همهگاهی هست یا نه؛ میخواهیم تاكتیكی و مناسبتی با «او» برخورد كنیم؟ از آن دو فرض به یكسری سرپلها رسیدیم كه محصول دو پیش فرضمان هستند.
چنانچه ما «او» را مبنا بگیریم یعنی به «او» ایمان بیاوریم ـ ایمان یعنی مبنا گرفتن، یعنی دستمایهای را مفروض واقع كردن، به دستگیرهای چنگ زدن ـ طبیعتاً نزدیكدست هم هست، منتشر است، دوردست نیست، در دسترس است. اگر بتوانیم مناسبات دوسویه با «او» برقرار كنیم، «او» اهل مناسبات دوسویه است. ابراهیم استارتر ارتباط بود، خدا هم از طرف دیگر، آغازگر ارتباطی بود كه ابراهیم در پس پیشانی و مخیلهاش مرور میكرد. مناسبات دوسویه است؛ از دل مناسبات دوسویه امكانات و فرصتهایی از ناحیهی «او» که «داشته» دارد و صاحب امكان است پیش روی ما قرار میگیرد. این پیش رو قرار گرفتن میتواند حبابی باشد و ما از آن استفاده نكنیم، میتواند فرّار یا موقت باشد؛ و میتواند مستمر باشد. انتظار و توصیهی «او» این است كه از امكانات و فرصتها و داشتههای «او» كه به مسیر ما و طرحها و پروژههای ما تزریق میشود بهره بگیریم و به كار ببندیم. جلسهی پیش از مرحوم حنیفنژاد تمثیل آوردیم كه « تسبیح به مفهوم تسبیح انداختن و شكر به معنی لفظ به جا آوردن نیست؛ شكر لفظ به جا میآید، ولی اصل نیست». تعریفی كه «او» میكند این است كه «شكر و تسبیح به منزلهی استفادهی حداكثری از امكانات پیرامونی است». با این تعریف و تفسیر به مرحلهی بعد وارد شدیم.
او انتظار دارد افراد یا جمعهایی كه از امكانات و فرصتها بهره میگیرند و استفاده میكنند، منشاء را هم تیك بزنند. یعنی تصور نكنند خودمنشاء هستند و امكانات را خود آفریدند. خودشان صاحب امكاناتی هستند، ولی از امكانات بیرون از مدار خودشان و مدار كلانتر خودشان استفاده میكنند؛ ضروری است كه آن منشا و آن مدار، یادآوری شود.
آرامآرام كه پایین میآییم به فرض استراتژیك بعدی میرسیم. فرض استراتژیك به این مفهوم است كه آن را بشود در سیر به كار بست، موقت تلقی نكرد و مستمر قلمداد كرد. رابطه، یك رابطهی رفاقتی است از نوع رابطهی ابراهیم، ساده، شفاف، غیرپیچیده، غیر روشنفكری، عملیاتی. «او» در سیر مورد فراخوان قرار میگیرد. ما بین خواستههای خرد شخصی طلب كردن و دعا به مفهوم مصطلح تفاوتی قائل شدیم با «او» را «خوانش» كردن؛ به پروژه دعوت كردن؛ به پروسه وارد كردن؛ «او» انتظار دارد ما فراتر از خواستههای خرد و ریز شخصی (نه اینكه آن خواستهها نفی شود، آنها سرجایش هستند ولی فراتر از آنها) در مدار بزرگ هستی دعوتی و خوانشی از «او» صورت بگیرد؛ برای فعال شدن «او» در مدارهای كیفی كه ما میخواهیم پشت سر بگذاریم. اگر این اتفاقها بیفتد و این زنجیره حتی به طور نسبی هم تحقق پیدا بكند، «او» اهل آدرس دادن و انگشت سبابه نشان دادن و رهنمون كردن استراتژیك است که این دستمایهای است برای ما در دوران وانفسایی كه دلخوشیهای پایداری نداریم. حال ما از چند منظر در پی «او» هستیم، به دنبال جایگاه «او» هستیم:
[نخست] در نهاد خودمان، در درون خودمان؛ نمیخواهیم مقدمتاً استفادهی صرفاً تاکتیکی بكنیم و بالضروره به سویش رو بیاوریم. ما در درونمان عنصری را گم كردیم. باید عنصر گم شدهی درون ما پیدا شود. در نهاد ما، سرشت ما، طبع ما جان بگیرد و در تنیده شود. از نهاد كه پا بیرون میگذاریم و از خودمان خارج میشویم، در عرصهی اجتماع وارد میشویم، در سیری كه قرار میگیریم «او» در سیر هم همراه ما خواهد بود و نهایتاً در هر پروژهای كه برای فعال شدن در هستی تعریف میكنیم، «او» صاحب نقش است. به این اعتبار آرامبخش درون ما است. در مرحلهی بعد بیرون از خودمان، رفیق راه و شریك پروژه است. ما از «او» انتظار داریم که کار «او» برای ما دلآرامی، رفاقت و مشاركت باشد.
گفتیم میتوانیم به مبانی سنتی رجوع كنیم، ولی مبانی سنتی در عمل برای ما کافی نیستند. مبانی سنتی و کلاسیک صرفاً به مفهوم مبانی حوزوی و برخاسته از طیفهای سنتی جامعه نیست، بلکه بخشی از روشنفكران هم در مدار سنتی و كلاسیك قرار میگیرند. اگر ما بخواهیم با «او» از مجرای ۹۹ صفتی كه گفتیم در قرآن آمده یا در ادعیهای مثل دعای مجیر آمده، بسنده كنیم خیلی نمیتوانیم با «او» رابطه برقرار كنیم. رحیم، كریم، مجید، رزاق، ناظر، حاضر، طاهر هست، اما [این صفات] خیلی در روزمرهی ما به كار نمیآیند. ما از یك در دیگری مراجعه میکنیم. از در غیر كلاسیك؛ ما دیگر اینها را از بر شدهایم. از قبل، از دبستان، روضه و هیئت، مسجد، نوحه و دعا، اینها دیگر در ذهن ما رفته است. وجوه ۹۹ گانه خدا كه خیلی نمیتوانیم با آنها ارتباط برقرار كنیم در نهاد ما رفته است. حالا بیاییم با «داشتههای او» و «كاركردهای او» به طور حسی و لمسی ارتباط برقرار كنیم و ببینیم داشتهها و كاركردهای «او» مسالهای از مسائل امروز ما حل میكند یا نه؟ برای اینكه این اتفاق بیفتد ما به چهار متن و یك روش روی میکنیم:
در مجموع هر بحثی اگر بخواهد جدی تلقی شود، باید مبتنی بر متنی برای رجوع باشد. ما صرفاً نمیتوانیم با یافتهها و بافتههای ذهن خودمان رشتهای فراهم كنیم و انتظار داشته باشیم آن رشته را همه باور كنند. ما خودمان هم شاید در قدم اول در باور كردن رشتههای خودبافته مشكل داشته باشیم، صرفاً نمیشود متكی به ذهن به عرصه وارد شد و بحثی را طرح كرد. ما احتیاج به برگ زدنها داریم، در كنار اینكه ذهن خودمان هم امكانی است و میتواند تراوشی بكند. میتواند ساخت و سازی بكند و فرآوری صورت بدهد. نمیتوانیم ذهن را كنار بگذاریم، اما یگانه منبع ما نیست؛ در كنار ذهن، بیرون از خودمان و درون خودمان منابعی هست: هستی، تاریخ، خود ما، و نهایتاً كتاب؛ اینها متنهایی هستند برای برگ زدن، كندوكاو و درك و دریافت. اساساً هر تحولی در جهان درون ما و بیرون ما صورت میگیرد خارج از این چهار متن نیست. یا تحولات در متن «هستی» است ـ چه ما در آن مشاركت داشته باشیم چه نداشته باشیم ـ در «تاریخ» پیش از ما و معاصر ما است؛ در «خود» ماست، جوهر ماست، درون ماست؛ و در «كتاب آخر»ی كه از «او» به جامانده، «او»یی که مؤلف و انشاءگر است. قبل از اینكه این متون را برگ بزنیم باید ببینیم رابطهی «او» با متون چگونه است؟ متون از او، دور و منفك است و رابطهی «او» با متون مکانیکی است یا ارگانیک و درتنیده؟
متن اول «هستی» است. بزرگترین متن، كتاب بزرگ و كتاب آفرینش؛ این متن، متن هستان، حیّان و جاودان است. متن هستی به اعتبار رابطهی ویژهای كه با «او» برقرار میكند است. «او» هست و «هستی» از اوست. هستی محض، وجود محض، پیام هستی، جاودانگی هستی از «او»ست. به دلیل اینكه «او» هستان است و ما هستنده هستیم. «او» هست، حیّان و حیاتبخش، ما هم حیوانیم. مولوی این حیوان را بهتر از هرکسی درك كرده است. تلفظ درست آن را هم «حَیوان» میگذارد. یعنی هر كسی حس حیاتی دارد. این حَیوان هم میتواند نبات باشد و هم میتواند حیوان یا انسان باشد. «او» هستان، حیّان و جاودان است پس هستی با حیات و جاودانگی رابطهی ویژهای دارد. اگر «هستی» هست، از «او» هست، اگر حیاتی وجود دارد از «او» ترشح میشود و اگر هستی ازلی و ابدی هست، به دلیل ازلی و ابدی بودن «او»ست.
با متن تاریخ چه رابطهای دارد؟ متن تاریخ در اختیار انسانهاست، «او» انحصارطلبی نكرده و برخلاف نظریهی هگل كه تاریخ را خدا مقدَّر كرده و سناریویی است كه از قبل تعیین شده و تاریخ مقدَّر است ـ مقدَّر اسم مفعول است ـ یعنی فاعلی وجود دارد كه تقدیر تاریخ را رقم زده، این نظر برای ما قابل درك نیست. هر كدام از ما چند دهه در این جهان زندگی كردیم، تاریخ بیرون خودمان و تحولات بیرون از خودمان را دقیق نظاره كردیم ـ یا در آن حضور فعال داشتیم یا نداشتیم اما لمسش كردیم ـ ما دیدیم و شاهد بودیم كه تاریخ حاصل كار انسان است. «او» چطور با تاریخ رابطه برقرار میكند؟ بر تاریخ نظر دارد، بر تاریخ مُشرف است. در ابتدای بحثهای «هشت فراز، هزار نیاز» مطرح شد[۱] كه ما هیچگاه از سیر تحول تاریخ غایب نبودهایم. «او» حضور دارد، حضورش از جنس نظارت و اِشراف است. در كنار نظردار بودن و مشرف بودن بر سیر تاریخ، سنتی هم دارد. یعنی اگر انسانها و جمعهایی كه در سیر تحولات تاریخ فعال هستند، به قاعده عمل كنند، «او» هم با قاعده با آنها برخورد خواهد كرد، اگر قوانین را رعایت كنند، سنتهای «او» نیز عمل خواهد کرد. نهایتاً اهل آدرس دادن، مسیر نشان دادن و راهكار دادن است. رابطهی «او» با تاریخ، رابطهی فعالی است. رابطهی «فعّال ما یشاء» نیست كه انسانها مور و موریانه باشند و «او» سِتُرگ تعیینكننده باشد. تاریخ را انسانها رقم میزنند؛ منتها «او» صاحبنظر است، اهل نظر و منظردار است. غایب نیست، مشرف است، سنتهایش را به كار میاندازد و آدرس و مسیر نشان میدهد. پس با متن دوم هم رابطهی كیفی، فعال و سرزندهای را برقرار كرده، میكند و خواهد كرد.
اما رابطهاش با متن سوم كه «ما» [انسانها] هستیم چیست؟ ما میپذیریم كه متن هستیم. در این سی سال گذشته یا حتی قبل از آن، از یاد ما برده بودند و خود ما نیز از یاد برده بودیم كه ما هم متن هستیم. متن ما هرچند، آن كتاب بزرگ آفرینش و كتاب بزرگ تاریخ نیست، اما كتاب كوچك ماست. ما به عنوان متن آفریننده، مربی، آموزگار و كمككاری داریم كه این آفریدگار، پروردگار، آموزگار و كمككار، «او»ست. لذا با ما هم یك رابطهی كیفی دارد.
وجه آخر هم این است كه یك «كتاب آخر» به جا گذاشته است. فاصلهی كتاب آخر با ما بس بعید است، بیش از ۱۴۰۰ سال؛ اما به هر حال كتابی است كه انشاء اوست. به یقین «او» آن را انشاء و تالیف كرده و این انشاء و تالیف با انشاءها و تالیفهای ماقبل از آن تفاوت دارد. آنها مشمول دستكاریهایی شدهاند اما به قول خودش این یك لوح محفوظی است كه انشاء و تالیفش مورد دستبرد و تحریف و حذف (اعم از کم کردن یا زیاد کردن) نشده است.
چرا پنهان شوی از من تو با چندین هویدایی[۲]
«او» در حوزههای مختلف هویدا و آشكار است. قابل رویت بصری نیست، ولی قابل رویت كیفی هست. در هستی، در تاریخ، در ما و در كتاب آخر، از هر منظر قابل رویت و هویداست و به یقیین ما میتوانیم بین متون و «او» رابطه برقرار کنیم.
آرام آرام شیبی به بحث بدهیم. از بالا و از سرتپه آرام آرام به سینهكش پایین برویم و برویم تا كف دره ببینیم چه خبر است. آیا مسالهی ما را حل میكند یا نه؟ [آیا] كف دره سراب است، خس و خاشاك است، آبی در جریان نیست، نسیمی نیست، بَر و میوهای نیست، محصولی نیست و بیمحصولی و بیمیوهگی «او» پیوند میخورد با بیمحصولی و بیمیوهگی ما؟ یا نه؛ محصول و میوه و شعف و وَجدی هست و این عناصر وجدآور ما را هم به وجد میآورد؟ آرامآرام شیب بگیریم و به كف دره برویم تا ببینیم چه حال و احوالی برقرار است؟ قبل از آن دو سرپل وجود دارد:
سرپل به مفهوم اینكه اگر ما از یك مكان بخواهیم به مكان دیگر نقل مكان كنیم، الزاماً از یك [مسیر] موّربگونهای باید رد شویم که آن را به لحاظ تشكیلاتی اصطلاحاً سرپل میگویند. در اینجا ما دو سرپل داریم كه همه جا كلید كارایی است و به هر قفلی میخورد؛ چه در بحرانهای درون خودمان و چه بحرانهای تاریخ، چه بحرانهای اجتماعی، چه بحرانهای فلسفی و یاسهای ناشی از این بحرانها، این دو كلید به كار میآید.
یك كلید، كلید نشانهها در طبیعت است و كلید دوم در ماست، یعنی ما هم نشانه هستیم. اگر طبیعت نشانه است ما هم نشانه هستیم. دو آیه است دوقلو و مکمل در سورهی ذاریات: آیات ۲۰ و ۲۱[۳]. آیهی ۵۳ سورهی فصّلت هم هست. [در سورهی ذاریات] تصریح میكند: «و در زمینه نشانههایی است برای به یقین رسیدن موقنین»؛ موقنین هم درجا به یقین نرسیدهاند. آنها هم شیبهای مثبت و منفی را طی كردهاند. مرارتی، دلدلی، تشویشی، شوری، شرّی و نهایتاً به یقین رسیدنی. همچنان كه ما برای رسیدن به یقین مسیر طی میكنیم، آنها هم مسیری طی میکنند. کلمهی «موقنین» خیلی آرام در درون خودش، روندی را ترسیم میكند. طبیعت مشحون از نشانههایی است برای كسانی كه به یقین رسیدهاند. آیهی بعد قشنگتر است: «و نیز در درون شما، آیا به دیدهی بصیرت و دقّت نمینگرید؟». یعنی درون خود شما [هم نشانههایی هست] و خود شما هم آیهای هستید. آیات در طبیعت متعدد وجود دارد و در درون خود شما هم اگر دقیق بنگرید و خودتان را به حساب آورید، آیههایی وجود دارد. این مهم است که «او» ما را محسوب كرده است، «او» ما را خس و خاشاك یا به قول قدرتها «حشراتالارض» محسوب نكرده است. ما برای خودمان كسی هستیم، وزنی داریم، وزن مخصوصی داریم، فقط در این هستی نیامدهایم كه یك حجم فیزیكی را اشغال كنیم، نه! حجمهای كیفی هم از آن ماست. حجم كیفی هستی از آن اوست، ولی ما هم صاحب سهم هستیم. این دو آیه این را تصریح میكند و همزمان دو كلید میدهد: كلید اول، كلید كتاب آفرینش و كلید دوم كتاب ماست. هر دو متن برای ما سرپل است.
آیهی ۵۳ سورهی فصلت[۴] زیباتر است: «ما نشانهها و پدیدارهای خود را در كرانهها و افقهای هستی و نیز در وجود شما به رویت رساندیم تا برای شما به روشنی بیان شود که خدا حق محض است». دو كلمه به كار میبرد که هر دو زیبا است: یكی آفاق، افقها، كرانهها، دوردستها، چشماندازها که امكان ایستادن ما را روی بالكن یا بهارخواب هستی فراهم میكند؛ افق، منظر، شفق، پگاه، دوردست، میدان دید و كرانهها، نشانهاند. دوم هم خودتان. میان خوانندههایی كه همه میشناسند، آقای محمّد نوری هست كه انسان شریفی است. كارمند سازمان برنامه هم بوده و زمان شاه هم تقریباً از معدود خوانندههایی بود كه به كاباره نرفت. چهار ـ پنج سال پیش برایش مراسمی برگزار كردند که در آن خیلی قشنگ گفت: «من سعی كردم در این پنجاه سالی كه میخوانم با ترانههایم به شما دروغ نگویم». ترانههای او ـ قبل و بعد از انقلاب ـ با «كرانه» و با «خود» خیلی كار دارد. در این آیهی ۵۳ سورهی فصلت، هم آفاق و هم خود در منظر ماست. دو آیهی ۲۰ و ۲۱ ذاریات كه یك كلید درون طبیعت و یك كلید درون خود ما، و آیهی ۵۳ فصّلت، آفاق و انفس را کنار هم قرار میدهد و این مفهوم را منتقل میکنند كه ما باید هم سر به اطراف داشته باشیم و هم سر به درون؛ ویژگی جامعهی ما و خصلت جامعهی ما این است كه یا همه سر به لاك دارند یا سر به هوا؛ هوا چیزی را نشان نمیدهد. هوا به نسبتی كه به سمت غروب میرویم، خاكستریتر میشود، چیز زیادی از آن قابل درك و دریافت نیست. نگاه به طبیعت و به اطراف كردن خیلی تفاوت دارد با نگاه به هوا كردن ـ آن هم با ماهیت خیره شدن! «او» به ما نمیگوید خیره، مسخ و بیرمق شویم. نه! اگر نگاه ما از نوع نگاه ابراهیم دینامیك باشد، طبیعت دینامیسمی دارد.
وجه بعدی هم «ما» هستیم. ما میتوانیم مثل الآن سر به لاك خودمان فرو ببریم و یا میتوانیم در خودمان تفحّص و غور و تعمقی بكنیم و خودمان را محل جستجو قرار دهیم. یعنی «او» به ما تفهیم میكند که طبیعت برساخته است و ما هم برساخته و فعال و نشانهایم. من این طور تصور میكنم که اگر ما این دو كلید را همیشه با خودمان حمل كنیم، این دو كلید به هر قفلی میخورد. قفل تشكیلاتی، قفل سیاسی، قفل اجتماعی، قفل فلسفی، بحرانهای فردی و... . به ما دو مبنا میدهد. «بیرون»، اطراف را خوب نگاه كنیم و «درون» به خودتان هم خوب نگاه كنید. با توجه به اینكه «او» بیفلسفه و بیحكمت نیست و آدرس اشتباه و منفی نمیدهد، این دو آدرس جدی است و باید جدی گرفته بشود. جدی نه به مفهوم زبر و خشن، به معنی جِدّ. حال، ما با این چهار متن مواجه هستیم و با دو كلید:
از سه متن اول میخواهیم قاعده بر بگیریم، اصل بربگیریم، استنتاج كنیم، نتیجه به دست بیاوریم. اما كتاب چهارم، كتابی است كه میشود به دست گرفت. میشود لمسش كرد، برگش زد. ما با این كتاب میخواهیم یك رابطهای برقرار كنیم. در قدم اول برگش بزنیم و از آن گزاره و آیه خارج كنیم و نهایتاً از آن درك و دریافتی داشته باشیم و توشه بگیریم.
اما [در مواجهه با ] متن اول؛ رویهای كه با هم قرار میگذاریم این است كه به كتاب آفرینش بها دهیم. كتاب اصلی، كتاب آفرینش؛ دوم، كتاب تاریخ؛ سوم خودمان؛ چهارم كتابی است كه مكتوب است [قرآن].
ما با متن اول كه متن هستی است، بیگانه نیستیم. «هستی» هست و ما هم «هست»یم. ما هستندهایم، یعنی در هستی تكاپویی داریم، نشست و برخاستی با هستی داریم، خویشاوند هستی هستیم. با هستی بیگانه نیستیم، مهمان هستی هم نیستیم. به نوعی در ملك خودمان و در خانهی خودمان میزبان هستی هستیم، لذا دركی داریم. این دركی كه از همخانگی چندین ساله با هستی به ما دست داده این است كه در این هستی عناصری وجود دارد، و عناصری كه این هستی را سوار كرده عناصر كیفی است. این قدر كه ما میفهمیم این هستی مبتنی بر یك ایده است. نمیتواند خود به خودی به وجود آمده باشد، نمیتواند از سر تصادف و احتمال تاریخی یا از یك جرقه به وجود آمده باشد. حتماً ایدهی مركزی داشته است.
الآن ما در جامعهی شهری گیر افتادهایم. دیگر نه آسمانی، نه ستارهی چشمكزنی، نه نور ماهی؛ برجها و دود و دم ما را از هستی محروم كرده ولی بالاخره میتوانیم از جامعهی شهری پا بیرون بگذاریم. در جامعهی شهری هم در مفصلهای شبانهروز كه امكان تدقیقی هست، اگر نگاه كنیم درك میكنیم كه مترتب بر ایده، طرحهایی وجود دارد. فقط ابراهیم نبود كه توانست درك كند كه عالم طراح دارد، ما هم میتوانیم درك كنیم كه «طراح»ی در هستی وجود دارد.
این خلق از چند منظر، خلق تركیبی است. هم از منظر عناصر تشكیلدهندهی موجودات ـ جماد، نبات، حیوان، به قول مولوی حَیوان، صاحبان حیات، خورندگان آب حیات، وجهداران از هستی ـ و هم عناصر دیگر مثل آب و باد و خاك، از هر منظر نگاه كنیم، خلق، خلق تركیبی است.
وجه بعدی بداعت است. یعنی دقیقتر كه به طبیعت و به هستی نظر كنیم و مشاهدهی دینامیكی داشته باشیم در مییابیم كه این هستی از سر بیحوصلگی و شلختگی به وجود نیامده است. یك اقدام اداری هم نبوده كه طراح و ایدهپرداز خواسته از سر رفع مسئولیت و از سر رفع تكلیف یك كار اداری انجام بدهد.
وجه بعدی هندسه است. یعنی بالاخره این هستی و طبیعت پیرامون ما فرمی دارد، چینش و هندسه، منطقی دارد. چینش از سر كار سرعتی و بدون طراحی و مهندسی هم نیست، چینش مهندسی شدهای هست.
و در نهایت، هارمونی و هماهنگی دارد. همچنان كه ما از كنار یك گلفروشی رد میشویم، گل فروش با هر چینشی که گلها را كنار هم گذاشته باشد، ما درك میكنیم كه رنگها یك هماهنگی با هم دارد و هماهنگی خود به خودی نیست. یا هر جا كه انسانها همآوازی كنند، همنوازی كنند، آنجا هم هارمونی وجود دارد. در هستی هم كه این همه الِمان و این همه عناصر ماتریسی و این همه موجود میزییند، خیلی مهم است كه تجمع باعث ترافیك و شلوغی و بینظمی نشده و یك هماهنگی و هارمونی را در درون خودش جای میدهد. عناصر با هم مرتبطاند، همپیوندند، همپوشانند و صاحب جایگاه مستقل هستند. ما به عنوان یك هستنده، این درك را از هستی داریم. وجه بعدی درك ما از متن کتاب تاریخ است:
ما از تاریخ تلقی پیدا كردیم. تلقی فهمی است كه محصول یك پروسه و محصول فرآوری است. واژهها برای ما باردار شدهاند، آن واژههای باردار آن قدر وزن مخصوصشان جدی است كه دیگر در ذهن ما منزل كردهاند و تبدیل به باور شدهاند. باورهایی كه ما در برگ زدن كتاب تاریخ و آنچه كه خودمان به عنوان یك انسان مشاهده كردهایم در پیرامون خودمان، در جامعه و تاریخ و در ذهن سراغ میگیریم این است كه در تاریخ هم، عناصر پیشبرنده و تحولآفرین صاحب ایده بودهاند، طرحی داشتهاند، به هندسهای فكر كردند، برنامهای، پلاتفرم و چارچوبی را وسط آوردند و نهایتاً عنصر رهبری هم در این تاریخ دخل و تصرف داشته است. در مجموع از تاریخ ما در مییابیم كه نیرو یا نیروهایی كه پیشبرنده و دگرگونكننده و تحولطلب و تحولخواه بودند عناصر آنارشیست، خودبهخودی و حسی نبودند. طرح، پیشبرد، سازماندهی، مرحلهبندی، استراتژی و تاكتیكی در دوردستهای تاریخ و نزدیكدستها و معاصر وجود داشته است. متن بعدی متن خودمان است:
اگر اشراف ما نسبت به هستی توام با آزمون و خطاست، با تاریخ هم به همین ترتیب؛ ولی با خودمان دیگر نه، ما به خودمان مشرف هستیم. درك میكنیم كه ذهن ایدهپردازی داریم. ذهن ما یك ذهن درهمریخته، غیرمهندسی، رها و بیسازه نیست. ما ذهن ایدهپردازی داریم، توان طراحی داریم. میتوانیم آجرها را با نظم و هندسه بچینیم، و نهایتاً یك «دست كارپرداز»ی هم داریم. دست كارپرداز ما از ذهن ایدهپرداز، توان طراحی و توان چینش هندسی ما، فرمان میبرد. لذا اگر كه آن دو كلید را به كار بیندازیم و بپذیریم كه هستنده هستیم و همانطور كه «او» گفته خودمان هم نشانهایم، پس ما صاحب سهم هستیم. در این هستی هستیم و این سهممان را هم در این شلوغیها به دست نیاوردیم. در پیرامون خودمان متعدد مشاهده كردهایم كه افرادی به سهم رسیدهاند، منتها این سهم محصول صلاحیت خودشان نیست، محصول رانتها و فرصتطلبیها و استفاده از شلوغیها است. ما آن موقع كه استادیوم میرفتیم بازیهای پرسپولیس و تاج خیلی شلوغ میشد، یك سری بودند از صبح میآمدند زیرا آفتاب و سرما و برف و باران مینشستند و جا میگرفتند. یك سری هم بودند که دم آخر میآمدند و میایستادند یك گوشه، به نشستن فكر نمیكردند. منطقشان این بود که میگفتند، بازی بالاخره گل دارد. گل كه زدند، همه بلند میشوند؛ آنها كه بلند شدند ما مینشینیم! یك وقت هست كسی این طور، در شلوغی و از سر تصادف و بدون صرف وقت سهم میگیرد. اما ما نه در هستی جا زده هستیم، نه به هستی تحمیلی هستیم، نه در شلوغی در استادیوم صاحب سهم شدهایم. نه! سهمی برای ما منظور شده و ما با اتكاء به سهم منظور شده و اشرافی كه به خودمان داریم، میپذیریم که همچنان كه از درون هستی سرریزهایی از جنس ایده، طراحی و مهندسی صورت میگیرد، از تاریخ هم سرریزهایی صورت میگیرد، از درون ما هم سرریزهایی به بیرون صورت میگیرد. از درون ما هم به جامعه و تاریخ و هستی ملات، فسفر، كار یدی، ایده و نهایتاً طراحی ریخته میشود. میرویم سر متن چهارم كه كتاب هست.
كتاب آخر را میشود لمس كرد. میشود هَندبوک تلقی كرد. میشود برگ زد و از آن چند آیهی همموضوع به عنوان گزاره و فصل بیرون كشید و تحلیل كرد. یا اگر چند آیه مجتمع نیستند كه از اجتماع آنها یك معنی واحد متصاعد بشود و به طور تكتك صاحب معنا هستند، باز هم میتوانیم گزاره انتخاب کنیم. میتوانیم تكآیه و نشانه انتخاب كنیم و درك و دریافتی از آنها داشته باشیم و توشهای بگیریم.
برای اینكه این كار صورت بگیرد روشی را مورد تدقیق قرار میدهیم. قبل از اینكه سراغ این روش برویم، میپذیریم که این كتاب منبع پژوهش است. قبلا هم عنوان شد، مستقل از اینكه ما اهل كتاب باشیم با نباشیم، مستقل از اینكه مذهبی باشیم یا نباشیم، بالاخره این كتابی است که ارزش مراجعه، ورود و پژوهش دارد. یعنی این انصاف را داشته باشیم كه این را منبع پژوهش تلقی كنیم. آیهای هست در قرآن که عنوان میكند: «یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَكُمْ»[۵]؛ این آیه خیلی قشنگ است. تنها كسی كه این آیه را معنای جدید و دگرگونهای كرده، مرحوم طالقانی است. او عنوان میكند كه خدا آن قدر وسیع است و آن قدر در برگیرنده است كه مخاطب این آیه همه هستند. تفسیر سنتی این هست كه فقط «اهل كتاب» مخاطب خدا هستند: اهل كتاب قدیم ـ صُحُفْ و زبور و انجیل و تورات ـ و كتاب جدید كه قرآن است. ولی آقای طالقانی میگوید كه از آنجایی كه عدل خدا شامل بر همه است و خدا مذهبی و غیرمذهبی نمیكند و از آنجایی كه خدا دربرگیرنده است، ما هم باید تفسیر دربرگیرندهای از این آیه داشته باشیم. آقای طالقانی میگوید خطاب خدا به هر اهل كتابی است. هر كس كه اهل هر كتابی هست، به هر كتابی وارد میشود، باید آن كتاب را نردبان خودش قرار بدهد و با آن ارتفاع بگیرد، توسط آن كتاب، عالی بشود. محتوای کتاب را مبنا قرار دهیم، از پلكانش بالا برویم و به یك سطح عالیتر برسیم. از دید آقای طالقانی در تفسیر «قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا ...»، سطح تنزلیافتهی خودمان را با هر كتابی بالا ببریم. اهل هر كتابی كه هستی با آن كتاب تماس برقرار كن، رابطهی پژوهشی برقرار كن. كتاب حاوی ملاتی است تو هم جویندهی ملات هستی، پس چون در آن مادهی عالی وجود دارد و تو هم اهل تعالی هستی، این دو مادهی عالی میتوانند با هم ازدواج برقرار كنند، مزدوج بشوند و تو را به تعالی برسانند. حالا ما هم میخواهیم كه از این برگ زدن، خوانش، استخراج و استنتاج به یك تعالی، ارتفاع و ارتقایی از این كتاب و هر كتاب دیگری برسیم. لذا این كتاب را هم [لااقل] در زمرهی كتابهای دیگر تلقی كنید. این طور نیست كه فقط كتابهای نو با ادبیات نو و با گزارههای علمی نو ما را به استعلا برسانند. هر كتابی ـ رمان، كتاب طنز عزیز نسین[۶]، داستانهای كودكان صمد، داستانهای كلاسیك آل احمد ـ هر چیز که در هر جای جهان خواندنی است و مكتوب شده نشاندهندهی این هست كه از فیلترهایی عبور كرده است. فسفری مصرف شده، مولف و صاحب انشاء آن را در ذهن مرور كرده، چند بار كاغذ را خط خطی كرده، پاكنویس كرده، اینها همه فیلتر است. از این فیلترها مادهی عالی ترشح شده است. هر كتابی را ما میتوانیم به اصطلاح عامل استعلا تلقی كنیم. این كتاب [قرآن] را هم اگر باور داشته باشیم باور تحمیلی نیست، «او» هم تحمیل نكرده، اگر انشاء «او» بدانیم، این كتاب وزن مخصوص نسبی هم پیدا میكند. به این ترتیب كه مولف ویژهای دارد، انشاء آن، انشاء ویژهای است. انشاء آهنگین، منطقدار و صاحب هندسه است. با منحنی موسیقیهای هستی، موسیقیهای درون ما، نجواهای انسانهای اولیه تا انسان مدرن، میخواند. نهایتاً اینكه همهی تجارب در آن هست. تجارب بشر، تجارب انبیا، مقابلهی بشر و انبیا، دیالوگ بشر و انبیا و ... همه در این كتاب مجتمع است. وجه سوم این است كه ما از تاریخ، از راه، از مشی صحبت كردیم. مشی الزاماً سیاسی و تشكیلاتی و ایدئولوژیك نیست. در هستی هم مشیهای جِدی وجود دارد که ما میخواهیم در آنها دقیق بشویم. انسانهایی كه در هستی و در تاریخ نقش ویژه ایفا كردهاند و عرصهها را تكان دادند و از عرصههای تكانخورده و دچار هیجان و خلجان، میوهی روز درآوردند، اگر دقت كنیم ما از اینها به چند عنصر مشترك دسترسی پیدا میكنیم. آنها همه انسانهای راه هستند؛ چه در ایران ما چه در بیرون مرزهای ملی ما. این انسانهای راه سه چیز را پاره كردند و این خیلی مهم است؛ چون «در مسیر» به یافته نائل شدند، «در مسیر» به طراحی رسیدند و «در مسیر» بنیانگذاری كردند. حالا این بنیانگذاری در علم، هنر، فرهنگ، فلسفه، ورزش یا سیاست باشد. این انسانها حتماً عقب و جلوی كفششان رفته شده، یعنی در مسیر اینقدر میروند که کف كفش و شیرازهی شلوار پاره میكنند. این خیلی مهم است. بعضی كف كفشهای جدید را ببینید، محل گودی پا خیلی با زمین تماس ندارد و برق میزند. به هر كفشی دقت كنیم میفهمیم پوشندهی آن چقدر اهل راه هست. از ماشین پیاده شو و به ماشین سوار شو و با آسانسور بالا پایین برو، این كفش اصلاً شیاری به خود نمیگیرد. كف كفش یک شاخص است، درز شلوار هم یک شاخص است و شیرازهی كتاب هم یک شاخص است. در كتابخانهها، اگر كتابها شیك و شسته رُفته است، اگر جای دستی رویش نیست و برگهدانش خالی است، آن كتاب مسالهای از كسی حل نكرده است. ولی اگر ما كتاب را آن قدر دستمالی كنیم، جای شصت و چنگول ما روی كتاب باقی بماند ـ به خصوص كتابی كه مواد استعلا داشته باشد ـ شاخص این هست كه رابطهای برقرار شده؛ مواد عالی «او» قابل تصاعد است، میل عالی ما هم با آن مواد عالی رابطهی كیفی برقرار كرده، اثر انگشت دست ما بر شیرازه كتاب و تهبند کتاب که دارد پاره میشود، [شاخص هستند]. این خیلی مهم است که دست ما و فسفر مغز ما از چسب گرم ته كتاب گرمتر بوده كه آن چسب را باز كرده است. این شیرازه پاره کردن کتاب یک شاخص است.
ما این كتاب [قرآن] را كتاب راه تلقی كنیم. مذهب یعنی راه پیمودنی، راهی كه رفتنی است، راه جستجوست. ابراهیم عنوان كرد: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیهْدین»[۷]، «من اهل رفتنم». «من مذهبیام» به این مفهوم است. مذهبی كسی است که در جستجوست، اهل ایستادن، اهل نشستن، اهل چرت زدن نیست. در حال رفتن و در حال پاره کردن كف كفش و پاره كردن شیرازه كتابها و متنهای بیرون و درون خودش است. ابراهیم این طور بود، او مطمئن میگوید میروم به سمت او؛ مذهبیام و به سمت «او» میروم، «او» هم حتماً مرا راهنمایی خواهد كرد.
حال ما [باید] بتوانیم در سطح خودمان این كتاب را مورد تدقیق قرار دهیم، مسئولانه آن را برگ بزنیم و گزاره و نشانه از آن بیرون بیاوریم. یک میدان مغناطیسی برای آیه و نشانه در نظر بگیریم. آیا همین طور خود به خودی آنجا قرار گرفته یا نه؟ مغناطیسی داشته، پیرامونش برادههایی داشته، ببینم «شأن انتشار» آن آیه چیست و از واژگانش بارگیری كنیم. مثل رختی كه میچلانند تا به حالت نیمخشك میشود، واژهها را بچلانیم و عصاره بگیریم. ما در موضع تفسیر نیستیم. تفسیر، پیشكش صاحبان رسمی تفسیر، ما ادعای تفسیر نداریم، ولی ادعای فهم داریم. در حد فاصل سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ در ایران یك اتفاق كیفی افتاد که خیلی محل دقت قرار نگرفت. اتفاق این بود که غیرروحانیان آمدند به كتاب تمسك جستند. در تبریز مرحوم كَهنَمویی و مرحوم حاج یوسف شعار آمدند گفتند ما هم از این كتاب فهمی داریم. فهم در انحصار لباس و طبقهی خاصی نیست. در تهران هم مهندس بازرگان همین كار را كرد. كتاب برای همه است، كتاب برای طبقه و برای ممتازان نیست، برای صاحبان لباس نیست. انحصار و هژمونی تفسیر این کتاب شكسته شد. حاج یوسف شعار هیأتی هم به خودش این حق را داد كه تحلیلی از این كتاب داشته باشد. مهندس بازرگان، مهندس ترمودینامیك، خارجرفته، جهاندیده، استاد دانشكده فنی دانشگاه تهران هم به این ضرورت رسید. مرحوم كهنمویی تبریزی هم که یك تفسیر عرفانی ـ اخلاقی از قرآن داشت به همین رسید. ما هم در این حدودیم، داعیهی تفسیر نداریم اما در حد یك آدم متوسط و كوچك میخواهیم این كتاب را برگ بزنیم. اثر انگشت ما همچنان كه در هستی و در تاریخ هست، بر این كتاب هم ثبت بشود. میخواهیم این كتاب را وارسی كنیم و در حد فهم آن را بتكانیم. خرداد كه فصل [رسیدن محصول درختان] توت میشد در گذشته (الآن نه، الآن توت مثل هر انرژی دیگری پرت میرود) زنها و بچهها چادر بزرگی میآوردند و زیرش پهن میکردند. مردان هم میرفتند میانهی درخت و پا میكوبیدند. توت كنار باغچه نمیریخت، توت شیرینی یک محل بود، شیرآور و شربت یك خانه بود. حالا ما هم این اجازه را به خودمان میدهیم که كتابی را که برای ویترین و خط زركوب نیامده را بخوانیم. كتاب آمده که خوانده بشود. اثر انگشت ما، اثر ذهن ما بر روی آن بماند. این اجازه را هم خودمان به خودمان میدهیم، از طبقهی خاصی آن را نمیگیریم.
حالا ما میخواهیم از این متن و منابع كمكمتن، درك و تحلیل داشته باشیم. هر منبعی هم میتواند كمكمتن باشد ـ انشاء علی، دعای امام سجاد، شعر مولوی، درك حافظ، [درک و دریافت] هر كس، [حتی اگر] كمسنترین عضو این جلسه باشد. همچنان كه ما در هستی كمکمتنایم، در تاریخ كمككاریم، در این متن هم ما كمكمتنایم. این كمكمتنها را به كار میگیریم و در نهایت به دریافت میرسیم. از این جلسه ـ با این قرار كه اهل تفسیر نیستیم و ادعای آن را نداریم، ولی مدعی هستیم كه صاحب درك و توان پژوهش هستیم ـ این کار را انجام میدهیم:
گزارهی اول: «و در زمین از فراز آن كوهها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد و قوتهای آن در چهار روز اندازهگیری كرد، كه برای خواهندگان، درست است. سپس آهنگ آفرینش آسمان كرد و آن بخاری بود. پس به آن و به زمین عنوان كرد خواه یا ناخواه بیاید. آن دو (زمین و آسمان) گفتند فرمانپذیر آمدیم. پس آنها را به صورت هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانی كار مربوط به آن را وحی نمود. و آسمان این دنیا را به چراغها آذین كردیم و آن را نیك نگاه داشتیم و این است اندازهگیری آن نیرومند دانا». حال قدم به قدم این اجازه را به خودمان بدهیم که این ترجمه را طبقهبندی كنیم:
مضامینی كه در آیات ۱۰، ۱۱، ۱۲ سورهی فصلت وجود دارد، تصریح میكند ابتدا آفرینش زمین صورت گرفت، كوهها بر فراز زمین قرار گرفت. خلق كیفی ـ جعل ـ صورت گرفت. بعد از این اتفاق، مواد خوراكی آن اندازهگیری و تامین شد. در چهار هنگام و در چهار فصل، سیلوی طبیعت را از قوتها برای خواهندگان انباشت كردیم. سپس آهنگ آفرینش آسمان کردیم كه ابتدا بخاری بود. اتفاق بعدی فراخوان آسمان و زمین است. خلقی و آفرینشی میخواهد صورت بگیرد و به دو عنصر فراخوان داده میشود: زمین و آسمان. دو عنصر داوطلبانه اعلام آمادگی میكنند برای ساخت و ساز؛ هفت آسمان در دو هنگام؛ (ما وارد مكانیسماش نمیشویم، مسالهی ما این نیست که هفت آسمان چه هستند) آسمان در دو مرحله، طراحی و مستقر میشود. وظایف آسمانها به آنها ابلاغ میشود، آسمان جهان آذینبندی میشود: «این است اندازهگیری آن منسجم دانا». یک مرحله عمیقتر بشویم و ببینیم كلیدواژهها میخواهند چه چیزی به ما بگویند؟ از واژهها بارگیری كنیم تا راحتتر بتوانیم با متن تماس كیفی برقرار كنیم.
جعل یعنی خلقی كه توام با كارِ ویژه و تغییر حالت و كیفیت است. برای انسان هم «جعل» به كار برده شده و «خلق» به کار گرفته نشده است. در ضمن خلق، فرآوری صورت گرفته و آن خلق تبدیل به جعل شده است. قدر، میزان، مقدار، اندازه؛ سائل، درخواستكننده از سر نیاز؛ طوع، به مفهوم عمل داوطلبانه است. در ادبیات ما اطاعت یعنی عمل كوركورانه ولی در ادبیات قرآن یعنی عمل داوطلبانه، عمل از سرآگاهی و رغبت. توضیح داده میشود که دو عنصری فراخوان داده شدهاند به طوع میآیند. كُره، ناپسند داشتن و از خارج به شخص تحمیل شدن و عمل اداری است. كارمندی صبح و بعدازظهر كارت اداری را میزند و یک كاری هم باید انجام بدهد. زمین و آسمان عمل اداری در ساخت و ساز خلقت صورت ندادند، عمل داوطلبانه داشتند. قضا، به معنای جدا کردن چند چیز از یکدیگر، فیصله دادن به امر، محکم کردن؛ مصابیح به مفهوم قندیلهای روشنابخش؛ تقدیر به معنای اعطای قدر و قدرت به شیء، قرار دادن اشیاء بر مقدار مخصوص؛ و عزیز که صفت «او»ست یعنی: صاحب انسجام بیمنفذ، استواری بیشکاف و خدشه است.
به سراغ نشانهی ۵ یونس[۹] میرویم: «اوست كه خورشید را روشن و رخشان و ماه را تابان آفرید و برای آن بروج و منازلی معین كرد تا شما عدد سالها و حساب زمان را بدانید. خدا آنها را جز به عقل نیافریده است. نشانههای خود را برای اهالی علم و آگاهی مفصل و روشن عرضه میكند».
آیهی ۵ سورهی یونس هم این روایت را دارد كه جعل خورشید رخشان و ماه تابان صورت گرفت. برای ماه بروج و منازلی در نظر گرفته شد، در سی شب، به قصد دانایی انسان بر شمارهی سالها و حساب روزها. در این آفرینش حقیقتی مستتر و مندرج است و اینها همه نشانه هستند برای اهالی دانایی.
نشانهی بعدی ۲۹ لقمان[۱۰] است که تصریح میكند: «در هم آمیختیم روز و شب را، روز در شب درمیآید، شب در روز درمیآید، خورشید و ماه را تسخیر كردیم و روان هستند تا مدتی معین»:
با ادبیات امروز، آیهی ۲۹ سورهی لقمان از یك دیزالو[۱۱] صحبت میكند. روز در شب درآمدن، شب در روز درآمدن؛ دیزالو در هم آمیختن تصویر در یك فیلم است. این اتفاق مستمر در آفرینش صورت میگیرد. این دیزالو و جابجایی در یک محیط بسیط در آفرینش صورت میگیرد. آیهی بعد [۶ آلعمران][۱۲] یك مینیاتوریسم ریزنگار در یك محیط محدود است: «صورتگر شما در رحمها است آنگونه كه میخواهد. معبودی نیست جز او كه منسجم صاحب حكمت است».
خدا اینجا برای خود صفت مُصَوِّر را به كار میبرد. تصویرساز، صورتگر، یعنی طراحی است كه در بسیط شب را به روز وارد میكند و روز را به شب؛ در بسیط و در عرصهی هنر دیزالو را انجام میدهد. در رحم در یك مدار بسیار بسیار كوچك، میناتوریسمی را انجام میدهد. به توصیف خودش صورتگری میكند، تصویرسازی، صورتسازی میکند. میرویم سراغ كمك متنها:
خطبهی ۹۱ از نهجالبلاغه كمكمتنی كیفی است[۱۳]: «آنچه را آفریده با اندازهگیری دقیق استوار كرد و با لطف و مهربانی نظمشان داد و به خوبی تطهیر کرد. هر پدیده را برای همان جهت كه آفریده شده به حركت داد چنان كه نه از حد و مرز خویش تجاوز نمایند و نه در رسیدن مراحل رشد خود كوتاهی كند و این حركت حساب شده را بدون دشواری به سامان رساند. خدایی كه پدیدآورندهی موجودات گوناگون است بدون احتیاج به اندیشه و فكری كه به آن روی آورد یا غریزهای كه در درون پنهان داشته باشد و بدون تجربه از حوادث گذشته و بدون شریكی كه در ایجاد امور شگفتانگیز یاریاش كند موجودات را آفرید».
این كمك متن میخواهد بگوید كه آفرینش صورت گرفت. استوارسازی آفرینش، با تقدیر و با اندازهگیری دقیق همراه بود. حركت هر پدیدهای در جهت سرشت آفرینش خودش است. محاسبهای در آفرینش وجود دارد، خود بهخودی و غیرهندسی و بدون طراحی نیست و مهم آنكه پدیدآورنده، بینیاز از الگو، بدون تجربهی پیشین و بیشریك است. یعنی بوردا[۱۴]یی نبوده كه قیچی بگذارد و مدلی باشد و او برش بدهد.
كمك متن بعدی، فصل ۴۷ از صحیفه سجادیه است که قابل تعمق است.[۱۵] به صحیفه و به ادعیه صرفاً نباید به عنوان دعا نگاه كرد. دعا یك متن روایی در ذهن ماست اما مهمتر از دعا باید ببینیم حرف حسابش چیست، مَغزش چیست، گوهرش چیست؟
«آنكه اشیاء را بدون الگو پدید آوردی و هر چیز را بدون نمونه صورت بخشیدی و پدیدهها را بدون الگو پدید آوردی». این هم میخواهد مشابه حرف علی (ع) را بزند. انشاء اشیاء بدون الگو، تصویرگری و مُصَوِری بدون مثال، و ابداع نوپدیدهها بدون تقلید. در میان ادعیهی روزانه هم یكی از دعاها كه دعای روز دوشنبه[۱۶] است دعایی كیفی است:
دعای روز دوشنبه میگوید: «ستایش از آن خدایی است كه احدی را در جریان آفرینش آسمانها و زمین حاضر نكرد و در آفرینش موجودات كمككاری نگرفت». این دعا تصریح میكند و گواهی میدهد كه آفرینش بدون شاهد و ناظر بوده و بدون كمككار ایجاد شد.
كمككار بعدی دیوان شمس مولوی است. بسیار بسیار كیفی است. تصور میكنم در مجموعه متنهایی كه وجود دارد ـ با یك مقدار احتیاط ـ شاید بتوان گفت مولوی درك ویژهای از توحید داشته است. مولوی نه در مثنوی، نه در شمس افسرده نیست. به انتهای تاریخ نرسیده، به بنبست نرسیده، حیران و سرگردان نیست. یك نی تقاضا میزند و خدا را هم دفزن كه عرضهكننده است، میبیند. سوز نی در حقیقت تقاضایی است كه پاسخش از طنین دف ساطع میشود. جهان را پرنشاط، رقصنده و بیبنبست میبیند. هر آن در جهان خلق و سازوكاری دارد صورت میگیرد، خدا بیكار نیست، فعالان هستی هم بیكار نیستند، درك ویژه و زندهای دارد. در این بحث كه ما میخواهیم ببینیم خدا مهندس طراح هست یا نیست، چند نشانه هم از مولوی استخراج میكنیم. مولوی مثل هر انسانی هم خودش نشانه است هم اثرش نشانه است:
جان كلامی، كه مولوی میخواهد بگوید این است كه عارضهها و عرضها، زاییدهی تصویرهاست، زاییدهی جلوههاست. اما جلوهها خودبهخودی نیست، شهاب و قوس و قزح نیست، سراب نیست. ربط صورت و محتوا در مصرع دوم خیلی كیفی نشان میدهد. ربط صورت و محتوا این است كه این صورتها هم از چه زاییده است؟ مولود چه هست؟ مولود یک فكرت است. مولود یك اندیشه است. این جهان کریستالی است که از یک نقطه مرکزی بسته شده است. انسجامی است كه جانمایهاش را از یك ایده و اندیشهی مركزی اخذ كرده است. اندیشه، محور است. عقل چون شاه است (در ادبیات ایرانی شاه محور بوده است). محوریت با اندیشه است و خیلی زیبا میگوید رسُل، تشعشعها و پیامآورها از ناحیهی آن محور دورانی هستند. نشانهی بعدی از مولوی:
دومی هم مکمل اولی است؛ بیان میكند كه دینامیسمی در این جهان میبینی، درك میكنی كه حیاتی وجود دارد، اما این را نمیدانی كه این حیات و جهان و دنیامیسم آكنده، مالامال و لبریز از یك منشاء اندیشه است. خلق بیپایان میبینی، اما این خلق بیپایان را از یك اندیشه و ایدهی مركزی تلقی كن كه بارِش و سرریز اندیشه و ایدهی این جهان را رقم زده است. اینها ناشی از این بوده كه طراحی، عقل مركزی، ایدهی محوری و اندیشهی گوهرینی وجود دارد كه این هستی بر آن بنا شده است. آخرین بیت زیباست:
هر بازاری رفتم برای كشیدنها و برای توزینها بالاخره سنگی، ترازویی، قپانی بوده، اما در عالم ما این ترازو را نمیبینیم، پس چرا همهی پدیدهها موزوناند؟ در گذشته، به مهماندارهای هواپیما میگفتند موزونند. یا میگفتند عبدالله موحد، كشتیگیر وزن ۶۸ کیلوگرم ایران ـ که شش مدال طلای پشت سر هم داشت ـ موزون است. یا به سنگنوردها که كل بدنشان تشكیل شده از استخوان و عضله است و اضافهای ندارند، میگویند موزوناند. مولوی میگوید در این جهان همه چیز موزون است ولی بیترازو؛ كسی روی ترازو نرفته و وزنی نكرده، که این نشاندهندهی همان تقدیر است. در ادبیات رایج ما آمده که تقدیر یعنی همه چیز از قبل در نظر گرفته شده است. فرق سر مرد را نگاه میكنند، مثلاً اگر دو جای رستن مو هست میگویند مقدّر است که دو تا زن بگیرد. اگر کسی طلاق بگیرد، میگویند تقدیرش طلاق بوده، بچهدار نمیشود، تقدیرش اجاقكور بوده، ولی تقدیر به این مفهوم نیست. تقدیر به مفهوم قدر و شأن و منزلت دادن به پدیدههاست. خدا در این طراحی و مهندسی به زمین و آسمانها شأنی داده، دعوتشان كرده است. گفت بیایید یا به کره یا طوع ولی آنها به طوع آمدند. داوطلبانه آمدند و حس كردند كه خالق و آفریننده برای آنها، شأن و ارزش قائل شده است. در اصطلاح امروزی در سدسازی میگویند مقاومت مصالح را در نظر بگیریم. خدا نیازی نداشته، ولی احترام پدیده را به جا آورده، قدر پدیده را به او عطا كرده است. زمین صاحب جایگاه است، آسمان صاحب جایگاه است، ما هم صاحب جایگاه هستیم. این تقدیر را كه مولوی آورده نشاندهندهی مهندسی بیترازوی پروردگار است. آرام آرام بحث را تمام میکنیم. آنچه كه از همهی آیات درك میكنیم؛ آیات كتاب، آیات آفرینش، آیات تاریخ، آیات خودمان، آیات امام اول، آیات امام چهارم، آیات مولوی كه مبشّر حیات و وجد است. مجموع آیات را داخل یك میكسر بریزیم، این مواد و مصالح را بریزیم، خودمان اهرم قرار بگیریم. حق ما است که گشتهایم و جستجو كردهایم و مواد و مصالح همجنس فراهم كردیم. اینها را در هم بیامیزیم و آن را معجونی كنیم و ببینیم چه چیزی از آن در میآید:
آفرینش فرآورده شدهاست. آفرینش از روی شلختگی شكل نگرفته و عناصر فرآوریدهاند. چینش به قاعده صورت گرفته است. زمین و كوه، آسمان و مصابیحش، قندیل روشن نوربخشش، به همهی عناصر قدر و وزن مخصوص بخشیده شده است. عناصر، تهی و بیاختیار و بیمقدار نیستند. این بسیار مهم است که استوارسازیهایی بعد از این تقدیر و بعد از آن زینتبخشیها و سنجشهایی صورت گرفته است. بر تقاضاهای بشر احاطه داشته، بشر قوت میخواسته، قوت در چهار فصل برایش سرریز شده است. خورشید و ماه برای بشر امكان سنجش و شمارهزنی و عددزنی فراهم كردند، و نهایتاً تصویرسازیهایی در این خلقت صورت گرفته است. لذا یك شیرابهای سرریز میشود: «او» اندازهزنِ مُقَدِّر (اهل حساب و كتاب و تقدیر) و منسجم و دانا است. در پیرامون ما هم از این عناصر هستند. خیاطها و پارچهفروشهایی را میبینیم كه خیلی كاری به متر ندارند. بعد از بیست سال دیگر متر به كار نمیبرد، قواره را كه باز میكند دستش شاخص است. ما بچه بودیم در بازار كفّاشها یك كفاش ترک بود كه خیلی قابل مشاهده بود. یك مشت میخ ریز در دهانش میگذاشت و میخها دیگر با زبان و سقف دهان این شخص كنار آمده بودند و آسیبی به او نمیرساندند. یك چكش در دست داشت، نعل را كه میخواست بزند، چكش روی هوا بود. با دهان پشت سر هم میخ را میانداخت و چكش را بر سر میخها میزد. نه میخی كج میشد، نه میخی پایین میافتاد. نه چكش و میخ به دستش میخورد. با خشنترین و زبرترین موجودات كنار آمده بود! آشپزی كه سی سال آشپزی كرده است دیگر به آموزش آشپزی نیاز ندارند كه بداند اندازهی روغن و آب به چه میزان لازم است، همهی اینها برای «او» معلوم است. این كه در پیرامون ما عنوان میشود «خداگونه»، موجودات محیرالعقولی منظور نیست. اینها هم اهل تقدیر شدند، منتها اینها سیر آزمون و خطا را طی كردهاند و هنوز هم در اوج استادكاری، امكان خطا برایشان وجود دارد، اما مقدر هستند. از لوح در میآوریم كه «او» اهل هندسه، اندازهزنِ بدون متر، مقدّر اهل تقدیر، منسجم و دانا هست. تحلیل و دریافت ما چیست؟
تقدیر، دقتی دارد. دینامیسم جهان محاسباتی دارد. آفرینش و چینش بینیاز از تجربه، الگو، شریك و كمككار است. وحدت اندیشهای در هستی هست، وحدت منشاء و عقل منتشر و توزین بیترازویی وجود دارد. یك مرحله عمیقتر عصارهگیری كنیم:
جهان مبتنی بر یك اندیشهی مركزی به سامان است. طراحی هستی، مغزدار و مبتنی بر یك فكرت واحد است. توان تقدیر بیترازو وجود دارد. عالم امكان، مهندسی را پشتوانه داشته و دارد. چینش حكیمانه است، صورتگری ریزنگار است، حتی در رحم مادر. خدا بر تقاضاها مشرف است و عرضهكننده است و عمل حداكثریِ بیاستعانت داشته است. به فرجام بحث امروز میرسیم:
اكنون در دورانی كه ما داریم در آن به سر میبریم، به اندیشه کماعتنایی میشود. یعنی در رفتارها، چه رفتارهای مدیریتی كلان جامعه، چه نیروها و چه نسلها، كمتر اثری از رد پای اندیشه و ایده میبینیم. طراحی رهاست، همه چیز دفرمه [و از شکلافتاده] است و شكلیافته نیست. به قَدر بها داده نمیشود. قدر به زبان امروزی یعنی مزیت نسبی؛ هر كدام از ما یك مزیت نسبی داریم و مزیت نسبیمان یا فكر است یا عمل میباشد و یا توأم؛ بیكاره به جهان نیامدهایم. همچنان كه از زمین و آسمان خواسته شد که در آفرینش مشاركت كنند و آنها هم داوطلبانه و به طوع آمدند، نه از سر ترس و تردید و به صورت اداری، ما هم همینطور آمدیم. آمدیم به جهان كه سهمی داشته باشیم و قدر خودمان را بشناسیم، ما هم مزیت نسبی داریم. مزیت نسبی ما در حال حاضر رعایت نمیشود. وجه دیگر شكل دادنهاست که نقص دارد. ما با نقیصهی طراحی مواجه هستیم و كمقابلیتی هندسی؛ دههی شصت جنگ بود و ارز در کشور نبود. یادم هست یك دورهای میگفتند «رُب فلّه»؛ هر كسی یك ظرف پنج كیلویی به مغازه میبرد و رب میگرفت. «گچ فله»؛ باید بشكه میبردند مصالح فروشی [و گچ فلّهای تهیه میکردند]. الآن این فلّهگیها، ذهنهای ما را هم فلّهای كرده است. در حالی كه در هستی و تاریخ و خود ما این طور نیست. خدا نیز این گونه نیست. همه چیز ظرفی دارد و دارای منشأی است؛ آن ظرف حدّی دارد و دارای قدری است. ولی ما در دورانی زندگی میكنیم كه اینها یا كَم است یا گُم و ناپیداست. اما اكنونِ ما این است؛ برویم سراغ مستمر «او» :
برای «او»، اكنون و قدیم و جدید و حادث وجود ندارد. «او» برخلاف وضع اكنون ما اندیشمند، طرّاح، مقدّر، مصوّر، مهندس است. حال ما وسط اكنون و مستمر «او»، در سطوح خرد و میانه و كلان نیاز به طراحی و مهندسی داریم. «او» آموزگار اول و ثانی و جاری ماست و منتشر است. ما هم آموزشپذیر و متّصل به «او» هستیم. یك پیوندی میان ما و «او» وجود دارد. «او» هستی محض است، ما هستندهایم. «او» وجود پایدار و محض است و ما وجودهای موقت هستیم. این طور نیست كه چون «او» محض است و ما موقتیم، «او» پایدار و ما ناپایداریم، سرریزی در ما ندارد. اگر «او» مهندسِ طراحِ مقدرِ بیترازو هست ما هم این ویژگیها را داریم؛ «او» در مدار خودش، ما در مدار خودمان. به اعتباری، فقط «او» نیست كه «داشته» و «دارایی» دارد، ما هم داریم. ما میتوانیم هم از دارایی خودمان استفاده كنیم و هم از امكان او. امروزی بخواهیم صحبت كنیم یقین باید پیدا كنیم ما «آنلاین» «او» هستیم. در دههی هفتاد [میلادی] برای کره یك مركز آمریكایی ایجاد كردند به اسم ژیست. دههی شصت [شمسی] یكی از كارشناسهای سازمان برنامه رفته بود آنجا را دیده بود، آمد و در یك جلسه توضیح داد. میگفت انواع اطلاعات از پایگاههای اطلاعاتی آمریكا میآید به این ژیست كره سرریز میشود. یعنی كرهی جنوبی در جهش توسعهاش آنلاین آمریكا بود.
ما آنلاین «او» هستیم. «او» نه بخیل، نه مُمسك، نه ناخنخشك و نه خسیس است. «او» بازِ باز است: آفرینش باز، تاریخ باز، ما باز، «او» هم بازِ باز است. تلقیهای موجود در ما ترشح كرده که فكر میكنیم «او» منقبض است. نه منبسطِ منبسط، بسیطِ بسیط؛ داشتههایش در اختیار همه. بستگی دارد كه چه كسی بخواهد استفاده كند، بخواهد صورتگری كند. ما آنلاین «او» هستیم، ما داشته داریم، ما توسریخور دوران و طفیلی هستی نیستیم. در جایی كه زمین و آسمان و عناصر و ذرات، حتی درون اتم، شأن دارند، ما هم شأنی داریم. این شأن اگر درك شود، [مقدمهی تغییر وضعیت است]. ما كه در حال حاضر دفرمه شدهایم و در ذهن و دست و پا و پیرامونمان نه طراحی میبینیم، نه ایدهای میبینیم. همه چیز برایمان آمورف و فلّه است. ما میتوانیم اینها را به كمك داشتهها و تواناییهای خودمان و ویژگیها «او» كه ما آنلایناش هستیم به كار گیریم. در تاریخ، در هستی، در اینجا و در بیرون از اینجا و در هر جا كه هستیم بتوانیم مثل «او» مهندس ـ طراح بشویم. هستی بدون هندسه و طراحی معنی نداشت. تلّی بود از عناصر و كاتالیزورها؛ بالاخره عناصر و كاتالیزورها آمدند و هستی را سرهم كردند. سرهم كردنی بالذات، درهمتنیده و درهمسرشته.
بحث تا اینجا راجع به یکی از داشتهها و کارکردهای «او» ـ طراحی مهندسی ـ است. ما در هر سطحی بخواهیم كار استراتژیك و بلندمدت انجام دهیم و با این منشأ، رابطهی استراتژیك و مستمر برقرار كنیم و خودمان هم اهل حوصله و اهل راه باشیم و بنا گذاشته باشیم که كف كفش صاف كنیم و درز شلوار پاره كنیم و شیرازهی كتابها از جای دستمان سیاه و چسبان شود، ما هم میتوانیم طراح و مهندس باشیم.
انشاءالله بحث جلسهی بعد، «خدای خالق و خلق جدید» است. ببینیم «او» چطور در موضع خلق قرار دارد و آیا خلق، خلقِ اول است یا خلق مستمر؟ آیا ما هم همچنان كه میتوانیم در مدار خودمان چون «او» طراح و مهندس قرار گیریم، میتوانیم در مدار خود، اهل خلق باشیم و خلق جدید بكنیم یا نه؟ با تشکر از بذل توجه شما.
مشارکت کننده اول
واقعیت این است كه من علاقهی خاصی نسبت به این جمع دارم، به خصوص آقای صابر كه خودشان میدانند چقدر خاطرشان را میخواهم. از این جنبه هر كاری که احساس كنم در راستای غنی شدن این جمع انجام میگیرد، مطمئناً خواهم كرد. آقای صابر محبت كردند و فرمودند كه بنده میتوانم صحبتی داشته باشم. اگر میگفتیم «نه، نمیتوانیم»؛ واقعیت این است كه به خودمان دروغ گفته بودیم. چون كه من احساس میكنم همیشه در شبانهروز حتی در خواب هم اگر انسانی گفتگو با خویش را تعطیل كرده باشد، دیگر انسان نیست. از این جهت من آمدهام در خدمت شما تا آن صدای درونیام را پیچش را یك ذره بلندتر كنم وگرنه، حرفهایی نیست كه این دوستان نشنیده باشند، مطمئناً شنیدند. من سعی میكنم خلاصه صحبت كنم.
سن من ۵۰ سال است. خیلی وقت است که اندیشیدن، فكر كردن، تامل كردن برایم شروع شده است و به یاد نمیآورم كه از كی شروع شده و احساس میكنم بعد از مرگم ادامه پیدا خواهد كرد. این فكر كردن، اندیشیدن هیچ وقت تعطیل نخواهد شد. سعی میكنم آن نتایجی را كه به دستشان آوردهام خیلی راحت و ساده در اینجا بیان كنم ـ با توجه به احترامی كه برای همه قائلم، به آقای صابر، به این جمع و بیشترین احترام را هم به حضور همیشگی خداوند كه در اینجا بیشتر از همه ما حضور دارد قائلم؛ بیشتر مدنظرم این است كه این صحبتها مورد رضایت خداوند قرار گیرد. امیدوارم مورد رضایت شما هم باشد ولی اصل را او میدانم که راضی باشد و احساس كند كه در راستای او این صحبتها را انجام میدهم.
باور من شده كه انسان از زمانی كه در رحم مادر به شكل یك جنین است به صورت «علامت سوال» است. یعنی خود انسان علامت سوال است. وقتی انسان از رحم مادرش متولد میشود، میخواهد به سوالاتش كه در حدود [فهم]ش است پاسخ دهد. آرام آرام این علامت سوال با پرسش آغاز میشود. انسان با پرسش ادامه پیدا میكند و به مرحلهی پرستش میرسد. در مرحله پرستش، پرسشهای جدیدی ایجاد میشود؛ باز آخر عمر كه میخواهد از این مرحله وارد یك رحم دیگر به نام قبر بشود، باز خمیده و دولا میشود، و باز پرسشهای اساسی جدیدی ایجاد میشود. در رحم قبر میرود تا یك تولد دیگر پیدا كند، یعنی از یك بیابتدا متولد شد تا بیانتها. از ازل تا ابد. این پرسش و پرستش دو كلمهای هستند كه من احساس میكنم دائماً حضور دارند و باور من شده که هر كس در وجودش به میزانی که پرسشهای عمیق و گسترده هست، به همان میزان انسان است. به همان میزان که انسان پرسشهایش عمیق و گسترده شد، خدایی را كه از درون آن پرسشها پیدا میکند خدای عظیم و بزرگ و قابل پرستش است. وقتی خدا را میپرستد، پرسشهای گستردهتری ایجاد میشود. اینطور نیست که هرچه ما خدا را بپرستیم، پرسشهایمان تمام شود، اصلا خود خدا دامنزننده و ایجادکنندهی پرسش در درون انسان است. البته به نظر من فقط موجودی مثل انسان این چنین نیست و تمام موجودات هستی دارای شعور و پرسش هستند و در راستای پاسخ هستند. پرسش و پاسخها در راستای خداست که گمشدهی کل هستی است. در این جا برای این که ملموستر صحبت کنم و با مباحث کلاس ارتباط تنگاتنگتری بگیرم به سراغ صحبتی میروم که پیش از این در اینجا مطرح شده بود که، «بحران ما چیست؟».
باور من این است که بحران تمام بشریت از بدو به وجود آمدنش، یک بحران بیش نیست و یک راه خروج هم بیشتر ندارد. انسان خیلی راهها را امتحان کرده و خواهد کرد اما من معتقدم که نهایتاً به این امر خواهد رسید. من باور دارم که سه نکته برای انسان، (۱)خود، (۲)خلق و (۳)خدا هست که بحران اصلی در ارتباط با اینهاست. انسان خود را فراموش کرده است، خلق خود را از یاد برده است و خدا را هم فراموش کرده است. فراموشی بزرگترین بحران «خودِ» انسان است. وقتی انسان خودش را فراموش کند، خدای خودش را فراموش کند و خلق خودش را فراموش کند، گمشدگی به وجود میآید. انسان چیزی را که فراموش میکند، کمکم از چشم و ذهنش گم میشود. پس دومین بحران گمشدگی است. سومین بحران، دورافتادگی است. دورافتادگی خود از خود، خود از خلق و خود از خدا؛ در واقع سه كلمهی خود، خلق، خدا و سه كلمهی فراموشی، گم شدگی، دورافتادگی بحران هستند. برای خروج از بحران سه كلمه دیگر را میگویم. نقطهی مقابل فراموشی، یادآوری است. نقطهی مقابل گمشدگی پیدایی، و نقطهی مقابل دورافتادگی نزدیكی است. یعنی تا زمانی كه انسان به خود برنگردد، خود را به یاد نیاورد، خود را پیدا نكند، خدا را پیدا نكند و سعی نكند كه به اینها نزدیك شود، بحران همچنان ادامه خواهد داشت.
الآن که آقای صابر در صحبتهایشان در مورد یقین میگفتند، این یقین به نظر نسبی است. این طور نیست که اگر انسان خود، خلق و خدا را پیدا كرد، مساله تمام شود. نه اینها بر اثر زمان و حركت باید از نو تعریف شود و حركتهای جدیدی آغاز شود. پس خلاصهی کلام من میتواند این باشد كه، انسان نباید برای خروج از بحران دنبال چیزهای خیلی بزرگ، پیچیده و مرموزی باشد. احساس كند اگر من میخواهم از بحران خارج شوم چیزهای خاصی را پیدا كنم. من معتقدم اگر انسانی ذرهای دقت، ذرهای هوشیاری، ذرهای تامل، ذرهای تفكر و اندیشه را به كار ببرد آن چیزی را كه میجوید، مییابد. از این جنبه من اعتقاد دارم كه جلساتی كه تشكیل میشود در این راستا میتواند كمك ما باشد.
هدی صابر: این كلید خروج از بحران را اگر خیلی پیچیده نیست، کجا و چگونه باید به کار برد؟
مشارکتکنندهی اول: به طور ساده، من در اینجا به سه نكته اشاره كردم: خود، خلق، خدا؛ من اصالت را در رابطه با حركت انسان قبل از خدا و قبل از خلق به خویش میدهم. بر این باورم كه خود خداوند و خود خلق بهانهای است برای رشد و نمو خویش؛ یعنی اگر ما زندگی را تعریف كنیم، میگوییم زندگی چیزی نیست به غیر از سه عبارت: عبادت خدا، خدمت به خلق، رشد و نمو خود. شما اگر دقت كنید رشد و نمو خود در آن دو عبارت دیگر هست. وقتی خدا را عبادت میكنیم، همراه با رشد و نمو خویش است. وقتی به خلق خدمت میكنیم نیز به همین ترتیب، خدا و خلق و هستی تماماً صورتهایی هستند و بهانهای هستند برای رشد و نمو دائمی و مداوم و مستمر خویش و این پایانناپذیر است. این چیزی است تجربی، نه مثل اینكه من بیاییم روی كاغذ توضیح دهم.
ثانیاً ما در ابتدای کار نباید به این فكر باشیم كه من حتماً باید رشد و نموی داشته باشم تا بتوانم توضیحی بدهم كه پیرامون من بتواند بپذیرد. نه! اصلاً من اگر لال بودم، كر بودم، كور بودم، نمیتوانستم رشد و نمو كنم؟ در وهلهی اول ما نباید به پیرامون خود فكر كنیم و بگوییم كه من میخواهم توضیح بدهم. ابتدا فكرمان، ذكرمان، ذهنمان، تفكرمان، اندیشهمان این باید باشد كه واقعاً در رابطه با هستی و هستنده كه شما توضیح دادید آیا در این هستی نقطهای هست كه شهادت دهد بر عاطل و باطل بودن هستی؟ یا تمام هستی دارد فریاد میزند که هستی جدی است. هنگامی كه انسان به این معنا توجه كرد كه همه چیز جدی است و [انسان] با هستی جدی باشد، من فکر میکنم مساله حل است. به طور ساده بگویم این چیزی در درون انسان، در وجود انسان كه ما از آن صحبت میكنیم اگر صدای اطراف را كم كنیم، او خودش بهتر از هر پدیدهای با ما صحبت میكند. ما صدای آن را خفه كردهایم، یعنی با پارازیتهایی كه رها كردهایم كه ما عالمیم، ما مبارز اجتماعی هستیم و... . با یك سری از رفتارها نمیگذاریم كه صدای خداوند بدون پارازیت به ما برسد. اگر كسی از من بپرسد كه شما گفتید به چه شكل عمل خروج از بحران را انجام دهیم، من پیشنهاد میكنم كه سكوت؛ سكوت به معنای بیتحركی نیست. سكوت به معنای جلوگیری از پارازیتهاست تا صدای جدی و لطیف خداوند بتواند با ما آنچنان كه هست صحبت كند.
هدی صابر: این «خویش» كه شما میگویید [آیا] مبنای اول است، وجود دارد، هست؟ یا باید پیدا شود؟
مشارکتکنندهی اول: وجود دارد. بنده قبلاً هم گفتم به خاطر رضایت خداوند صحبت میكنم. حرف زدن مسائل را پیچیده میكند. من اعتقاد دارم كه یكی از مسائل و مصائب بشری حرف زدن است. اگر انسانها بتوانند بدون حرف زدن با هم صحبت كنند خیلی از مشكلات ایجاد نمیشود. همین قرآنی كه در دستمان است نازل شده یعنی اخلالی در آن به وجود آمده، اگر اخلالی نبود نازل نمیشد. ضرورت حرف زدن اِشكال وارد كردن است. به نظر بنده در آینده بشری از حرف و صوت و شنود كاسته میشود. انسانها در یك وضعیت بسیار خوب با هم زندگی خواهند كرد. حرف زدن به حداقل خواهد رسید و عشق و صفا و صمیمیت به حداكثر میرسد. هر چقدر بیشتر حرف بزنیم، پیچیدهتر خواهد شد. پیداست که این «خویش» در اثر عملكردهای ناهماهنگ ما با هستی محض، فراموش میشود، گم میشود و دور میافتد. حال ما باید این را به یاد بیاوریم، دوم پیدا كنیم و سوم به آن نزدیك شویم. باور من این است كه در رابطه با خداوند كه با انسان حرف میزند و حتی كتاب میفرستد از كتاب اول تا كتاب آخر كلیت مطلب «ذكر» است. جالب است بدانید خداوند با ما خیلی خوب سخن میگوید. خداوند به ما نمیگوید من به شما یاد میدهم، بلكه میگوید شما بلد هستید، من به یاد شما میآورم. این یعنی به رسمیت شناختن بزرگترین شخصیت هستی. مانند این است كه کسی به من بگوید من این را به تو یاد میدهم، دیگری بگوید آقا شما بلد هستید، اما فراموش كردهاید. ایشان بنده را فعال میكند و هنگامی كه من فعال شدم و یافتم به میزانی كه در یك چیزی كه من مشاركت خلاق و آفرینندگی داشته باشم، با او احساس همبستگی و یگانگی خواهم كرد. در تعریف انسان ما این را میگوییم كه انسان موجودی است آزاد، آگاه و آفرینشگر؛ این سه كلمه را بگیرید، انسانیت وجود ندارد.
هدی صابر: جدی بودن را شما امروز چطور ترجمه میكنید؟ چگونه میشود جدی بود؟
مشارکتکنندهی اول: من دو عامل را موجب موفقیت میدانم و خدا را این چنین درك میكنم. ممکن است برخی حرفها وقتی به بیان بیایند طور دیگر بشود. جدیترین موجود در عالم، در هستی، خود خداوند است. به اعتقاد من دو كار میتواند ما را در هر امری موفق كند. ابتدا باید موفقیت را معنی كنیم كه من معنی كردم: به یاد آوردن خویش، خلق، خدا و پیدا كردن و نزدیكی؛ وقتی این را پیدا كردیم دو عامل مهم است: عامل جدیت و پیگیری در هر امری.
یكی از دلایلی كه ما در هیچ امری موفق نیستیم این است كه مسالهای را تمام نكرده رها میكنیم. معذرت میخواهم، من خودم را میگویم خیلی شلختهام. شلختگی ما را به جایی نخواهد رساند، بلكه ما را به یك موجود هرز تبدیل خواهد كرد. بنده اعتقاد دارم حتی اگر یک کار راحت یا غلطی را انتخاب کردیم، باید تا انتها ادامه دهیم تا نتیجهای حاصل شود. بنده جدیت را این چنین معنی میكنم که بیاییم با خودمان در رابطه با چیزی، قبل از اینكه عزممان را جزم كرده باشیم، فكرهای اساسی خودمان را بکنیم. وقتی كه عزم جزم شد، شكی را به دلمان راه ندهیم و گوشهایمان را كر كنیم وعمل كنیم. این میشود به اصطلاح جدیتی كه شما میگویید.
***
مشارکتکنندهی دوم
هدی صابر: دوست دوم از بقیهی فرصت استفاده خواهند كرد، طرح بحثی دارند در خصوص «خروج از وضعیت [بحران]».
مشارکتکنندهی دوم: سلام. بحث بنده آماده نبود و امیدوارم بحث را حداقل شهید نكنم. بحث در مورد «امكانآفرینی» است. اینجا در مورد داشتهها وكاركردهای خدا بحث آغاز شده، بحث من در رابطه با امكان آفرینی میباشد. ما امكانآفرینی را صرفاً در حركت میبینیم. یعنی احساس میكنیم حتماً حركتی رو به جلو باید صورت بگیرد تا در آن حركت رو به جلو خدا وارد بشود و امكانآفرینی كند. در صورتی كه قرآن یك مقدار وسیعتر و عمیقتر به این موضوع نگاه میكند. میگوید خداوند حتی برای بازگشتِ بشری كه به سمت سكون حركت میكند امكانآفرینی میكند. علتش هم این است كه ما اگر صرفاً اشتباهات و كاستیهای جامعه را پررنگ کنیم و در حقیقت آنها تیتر شود، متوجه نمیشویم که خدا در «هر حالتی» وارد میشود، و نتیجه [ی این نگاه] ناامیدی و سرخوردگی است.
قرآن میگوید فرعون زنان را به اسیری میگرفت و بچهها را میکشت و چنین رفتار شنیعی داشت. وقتی موسی به سمت او میآید، به موسی گفته میشود با «قول لیّن» وارد شو، اما آنها نمیپذیرند. برایشان عذاب میآید. عذاب در سورهی اعراف زیبا بیان شده است: ابتدا میگوید آنها به نقص در ثمرات و قحطی دچار میشوند، برای اینكه برگردند.[۱۷] این یک امكان است. یعنی عذاب را به عنوان یك امكان برای برگشت معرفی میكند. در این مرحله اینان باز ایمان نمیآورند و خدا عذاب را برمیدارد و در یک مرحلهی دیگر عذابی از طوفان ملخ و شپشک برای آنها میآید، بلكه دوباره برگردند.[۱۸] جالب اینکه قرآن میگوید: «ءَایاتٍ مُّفَصَّلَاتٍ». خدا میگوید اینها آیات روشنگر بودند. در فرهنگ ما متأسفانه جا افتاده است که هر كس با هر جریانی مخالف است وقتی سختی به آن جریان میرسد، قضاوت میکنیم که این حق جریان مخالف است و اصلاً او حق رشد ندارد و حتی در جهت حذف آن تلاش میکنند. در صورتی كه اگر با نگاه قرآنی به عذاب و سختی نگاه شود، عذاب و سختی هم «امكان» است. امکانی هستند جهت حركت از سیئه به حسنه؛ اگر ما با این نگاه حتی به حاكمیت نگاه کنیم و حتی آن را یک نقطه سیاه و كور نبینیم، وقتی سختیهایی را كه به آنها وارد میشود را نگاه میکنیم میتوانیم امکان تعالی و رشد را هم ببینیم. من یك مثال میزنم: مالکوم ایكس، سیاهپوستی بود در آمریكا که خودش در خاطراتش میگوید هیچ گونه فسادی نبود كه من انجام ندهم. هیچ موادی نبود كه من مصرف نكنم. گروه تبهكاری هم از دزدان سفیدپوست راه انداخته بود، به طوری که حساسیت پلیس آمریكا بیشتر به علت ساماندهی او بود. مالكوم ایكس به زندان میرود و در آنجا با عالیجناب محمّد آشنا میشود. مالکوم ایکس آرامآرام آن فضا را درك میكند و به خودش میآید. میگوید من نشستم فكر كردم و یک پاكت سیگار داشتم که آن را هم پشت سر هم كشیدم و این آخرین دودی بود كه داشتم. بعد شروع میكند گذشتهی خودش را بررسی میكند. میگوید تمام این سختیهایی که به من رسید امكانآفرینی بود. این سختیها منجر به رشد و تعالی من شد. بخواهم این بحث را خلاصه کنم میشود این طور گفت كه ما با این نگاه میتوانیم از عذاب خارج شویم و با این نگاه میتوانیم سیئه را به حسنه تبدیل كنیم. با این نگاه یعنی، امکانآفرینی حتی در عذاب، میتوان یك جامعه را نجات داد. این بحث اولم بود كه ما صرفاً از یك بعد نگاه نكنیم. امكانآفرینی خدا را در همه حال و همه شرایط و در همهی وجوه نگاه كنیم.
موضوع دیگری كه من قبلاً نوشته بودم و دوست داشتم در این جلسه ارائه بدهم، بحرانی است كه من با آن روبرو هستم و یكی از دغدغههایم بوده و هست. بالاخره خانوادهی من مذهبی بودند، خانوادهی بستهای نداشتم ولی همیشه این سوال برایم مطرح بود كه خدا را من خودم خلق میكنم یا خدا خودش میآید؟ همیشه این درگیری برای من بود كه من صرفاً سر بزنگاهها خدا را وارد معاملاتم میكنم یا خدا خودش میآید؟ با خدا صحبت میكردم، حرف میزدم، دعا میخواندم، نماز میخواندم، قرآن میخواندم، ولی درك نمیكردم كه این خدا را من خودم خلق میكنم یا او واقعاً خودش میآید. هنوز هم برای من در بعضی از مواقع جای ابهام وسوال باقی میماند كه واقعاً این خدا كجاست؟ وقتی من میگویم «اشهد ان لا اله الا الله»، این خدا كجاست؟ من دارم شهادت میدهم هست، ولی من فیزیك میخوانم و خدا را نمیبینم. من دانشگاه میروم ولی خدا را نمیبینم. من با مادرم برخورد میكنم اما خدا را نمیبینم. احساسم این است که من خدا را سرِ بزنگاهها خلق میكنم و بلافاصله که مشكلاتم حل شد خدا را کنار میگذارم، بدون اینكه توجهی به او داشته باشم. آیا چنین خدایی وجود دارد، ندارد، این ابهام همیشه برایم هست. انشاءالله در یك جلسه مبسوط این را ارائه میدهم.
هدی صابر: در مكانیزم تبدیل شرایط سخت به شرایط رو به گشایش فكر كردهاید؟ چه طور میشود از آن امكانات و ویژه در شرایط درست استفاده كرد؟
مشاركتكنندهی دوم: اگر این نگاه درست شود كه به عذاب به حالت نفی نگاه نكنیم، و به عذاب حالت ایجابی دهیم، بپذیریم كه وجهی که در انسان عمیقاً، در هر حالتی، وجود دارد، مقاومت است. حتی آن دزدی كه به دزدی میرود، مقاومت میکند. باید این وجه رشدیابندهی عنصر مقاومت را بگیریم و این عنصر مقاومت در راستای حركت تعالیبخش جهتدهی شود. این کار مستلزم آگاهی از تاریخ است که باید جمعی صورت بگیرد و كار فردی قطعاً نتیجه نمیدهد. قرآن میگوید: «و اركعوا مع الراكعین». این ركوع فراتر از ركوعی است كه در نماز هست. ركوعی است كه جمعی صورت میگیرد و كار را رو به جلو میبرد.
هدی صابر: الآن به نظر شما وضعیتی كه ما داریم عذاب رو به گشایش است؟
مشاركتكنندهی دوم: نمیشود [با قطعیت] گفت كه عذاب رو به گشایش هست یا نه، اما من فكر میكنم كه رو به گشایش است. از این جهت كه حركتهایی در جامعه صورت میگیرد. این طور نیست كه همه چیز سیاه باشد. بالاخره در این جامعه آدمهایی هستند كه كارهای رو به جلویی صورت میدهند. من شخصاً احساس میكنم كه عذاب رو به رشد است. شاید سختی زیاد باشد، از آلودگی هوای تهران گرفته تا رد صلاحیتها در انتخابات؛ اگر همه را نقطهای نگاه كنیم همه جا را سیاه میبینیم ولی اگر كلی نگاه كنیم سیری از حركت رو به رشد وجود دارد.
هدی صابر: خیلی ممنون. شب خوش.
[۱]. مباحث مربوط به فلسفهی تاریخ که طی آن شهید صابر به بررسی تطبیقی دیدگاههای رایج (هگل، مارکس، توینبی) پرداخته و در نهایت، درک توحیدی از تاریخ را صورتبندی و ارائه نموده است، در سه نشست نخست سلسله مباحث «هشت فراز، هزار نیاز» طرح شدهاند و در جلد نخست منتشرشده از این مجموعه با عنوان «پیش از آغاز» در دسترس علاقمندان میباشد.
[۲]. چرا پنهان شدی از من تو با چندین هویدایی/کجا پنهان توانی شد که همچون روز پیدایی.
[۳]. «وَ فىِ الْأَرْضِ ءَایاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ(۲۰) وَ فىِ أَنفُسِكمْ أَ فَلَا تُبْصِرُونَ(۲۱)».
[۴]. «سَنرِیهِمْ ءَایاتِنَا فىِ الاْفَاقِ وَ فىِ أَنفُسِهِمْ حَتىَ یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ أَ وَ لَمْ یكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلىَ كلِّ شىْءٍ شهِیدٌ» (فصلت: ۵۳).
[۵]. «قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیئاً وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون» (آلعمران: ۶۴)
[۶]. مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه است. آثار او به بیش از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شدهاند. بسیاری از داستانهای کوتاه او را ثمین باغچهبان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کردهاند.
[۷]. «وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیهْدین» (صافات: ۹۹).
[۸]. «وَ جَعَلَ فِیهَا رَوَاسیَ مِن فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِیهَا وَ قَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتهَا فىِ أَرْبَعَةِ أَیامٍ سَوَاءً لِّلسَّائلِینَ(۱۰) ثمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَینَا طَائعِینَ(۱۱) فَقَضَئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فىِ یوْمَینِ وَ أَوْحَى فىِ كلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَ زَینَّا السَّمَاءَ الدُّنْیا بِمَصَابِیحَ وَ حِفْظًا ذَالِكَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ(۱۲)».
[۹]. «هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَالِكَ إِلَّا بِالْحَقّ یفَصِّلُ الاْیاتِ لِقَوْمٍ یعْلَمُونَ».
[۱۰]. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یولِجُ الَّیلَ فىِ النَّهَارِ وَ یولِجُ النَّهَارَ فىِ الَّیلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كلٌّ یجْرِى إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیر».
[۱۱]. دیزالو (به انگلیسی: Dissolve) فنی است که در تدوین و در اتصال دو نما از فیلم به کار میرود. در این فن تصویر «الف» تدریجاً محو میشود و تصویر «ب» جای آن را میگیرد. از دیزالو برای نشان دادن گذر زمان استفده میشود.
[۱۲]. «هُوَ الَّذِى یصَوِّرُكُمْ فىِ الْأَرْحَامِ كَیفَ یشَاءُ لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الحَكِیم».
[۱۳]. این خطبه مشهور به خطبهی «اشباح»، در نهج البلاغه نسخه صبحی صالح به شماره ۹۱ درج شده و در تصحیح ابنابیالحدید و فیضالاسلام، شمارهی آن ۹۰ میباشد. متن بخش مورد ارجاع در بحث بدین شرح است: «قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْكَمَ تَقْدِیرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِیرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ یتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ وَ لَمْ یقْصُرْ دُونَ الِانْتِهَاءِ إِلَى غَایتِهِ وَ لَمْ یسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِی عَلَى إِرَادَتِهِ وَ كَیفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الْأُمُورُ عَنْ مَشِیتِهِ الْمُنْشِئُ أَصْنَافَ الْأَشْیاءِ بِلَا رَوِیةِ فِكْرٍ آلَ إِلَیهَا وَ لَا قَرِیحَةِ غَرِیزَةٍ أَضْمَرَ عَلَیهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ وَ لَا شَرِیكٍ أَعَانَهُ عَلَى ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الْأُمُورِ».
[۱۴]. بوردا در اصل نام ژورنالی است که مشتمل بر الگوهای خیاطی میباشد؛ اینجا منظور، الگوی خیاطی است.
[۱۵]. بند دوازده از دعای ۴۷ صحیفهی سجادیه: «وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الَّذِی أَنْشَأْتَ الْأَشْیاءَ مِنْ غَیرِ سِنْخٍ، وَ صَوَّرْتَ مَا صَوَّرْتَ مِنْ غَیرِ مِثَالٍ، وَ ابْتَدَعْتَ الْمُبْتَدَعَاتِ بِلَا احْتِذَاءٍ».
[۱۶]. جملات آغازین دعای روز دوشنبه: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یشْهِدْ أَحَداً حِینَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَا اتَّخَذَ مُعِیناً حِینَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ لَمْ یشَارَكْ فِی الْإِلَهِیةِ وَ لَمْ یظَاهَرْ فِی الْوَحْدَانِیة».
[۱۷]. «وَ لَقَدْ أَخَذْنَا ءَالَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یذَّكَّرُونَ» (اعراف: ۱۳۰).
[۱۸]. «فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمُ الطُّوفَانَ وَ الجَرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفَادِعَ وَ الدَّمَ ءَایاتٍ مُّفَصَّلَاتٍ فَاسْتَكْبرُواْ وَ كاَنُواْ قَوْمًا مجْرِمِینَ» (اعراف: ۱۳۳).