سیدحسین موسوی
«هیچگونه حیات بشری، حتی حیات معتکفی که در پهنهی طبیعت گوشه گرفته است، بدون جهانی که مستقیم یا غیر مستقیم بر حضور دیگران گواهی دهد، امکانپذیر نیست.»
وضع بشر، هانا آرنت
دست کم به چند دلیل نوشتن از آقای صابر ساده نیست. نخست آنکه نگارنده به قد و قامت خودش واقف است و دست و دلش میلرزد آنگونه که شایسته است، حق مطلب را ادا نکند. از طرفی، به گفتار درآوردن عملِ شهید صابر، و از تبارش تنها حرف زدن، کاستنِ آن است. چه، قلم در جایگاهی نیست که بتواند آنچه را که محقق شده است، در لابهلای واژههای مهجور، عرضه کند. در وضع کنونی، نوشته و نظر، مولود عمل است چرا که از پسِ انجام یافتگی و به بار آورندگیِ آن، قصد توضیح و تبیین دارد و در این میان، در سطحی نازلتر از آنچه اتفاق افتاده، دادِ سخن سر میدهد، آنهم سخنی ناقصالخلقه، نصفه و نیمه و ناتمام! اما آنچه در نوع الگویی که شهید صابر از پس هستیِ خود قصد ارائهاش را دارد، به نظرم رابطه میان «نظر و عمل» از اهمیتی دوچندان برخوردار است. به نظر آنچه را شهید صابر از پس انجام آن برآمده است میتوان با عاریت گرفتن تعبیر «زندگیِ وقف عمل» از هانا آرنت بهتر تبیین نمود. اندیشه و در سرچشمه خود، اندیشه سیاسی، همواره اندیشهای هنجاری برای طرح افکنیِ وضع مطلوبی به جای وضع موجود بوده است.
اولین رکن چنین اندیشیدنی، معطوف به تغییر بودن آن و وجه دیگر، هنجاری بودنِ آن است چنانکه نوارسطوییان بر این نظرند که ارتباط وثیقی میان اندیشهی سیاسی و اخلاق(به معنای morality یعنی اخلاق در حوزه عمومی) وجود دارد. از طرفی، از اندیشه و تفکر سیاسی، به عنوان «حکمت عملی» نیز تعبیر میشود. بدین معنی که از این رهگذر، دیگر معرفت به چیزها یا کسان به صرف شناخت و علم به آنها موضوعِ شناخت نیست، بلکه فعالیتی خلاق به منظور سامان بخشی به زیست و حیاتِ جمعیِ جامعهی سیاسی صورت میپذیرد. توسط چه کسی یا کسانی؟ توسط شهروندان و حیوان سیاسی (zoon politicon) که به صورتی متقابل با شهر و محل سکونتش همبسته است. همبستگیِ پولیس-پراکسیس که به وضوح در فعالیتهای آقای صابر در زاهدان و پروژهی مبارزه با فقر ایشان در آنجا میبینیم. این نوعی از الگوی تفکر ایرانی است که از جنس حکمت عملی بوده و جنس و اساسِ اندیشه را به تمامه درک کرده است.
در این میان، درسگفتارهای باب بگشا و به تعبیر خود ایشان، تبیین «ضرورت رابطهی مستمر، صافدلانه، همهگاهی و استراتژیک با خدا» به شهید صابر نوعی ایدئولوژی برای حرکت میبخشد. استعانت از امر استعلایی(در اینجا خدا) برای رهایی از بحرانهای دورانیِ ما. این ایدئولوژی به معنای مارکسی کلمه نیست بلکه نوعی تیپ شناسی ایدهها است برای ارائه راهبرد در میانِ بحرانهای زمانه. اگر امر استعلایی را مشتمل بر سه «مؤلفه دیگری، خدا و طبیعت» در نظر آوریم، آنگاه به عمق کنش شهید صابر به مثابه متفکری سیاسی(اما سیاستی معطوف به زندگی و تغییر وضعِ نامطلوب کنونی) پی میبریم.
نکتهی دیگری که در نوع مواجههی آقای صابر با زمانهی خود وجود دارد، انسانشناسی فلسفی ایشان است. نوعی انسان شناسی که مبتنی بر سه مؤلفه توأمان است: دوستی، به رسمیت شناسی و بیناذهنیت. دوستی، سیاستِ آقا هدی است به نوعی که در اخلاقِ نیکوماخوس ارسطو میبینیم. سیاست از پایین به بالا، همبستگی و تن سپردنِ تام و تمام به مسئولیت اجتماعی یا اخلاقِ مسئولیت. به رسمیت شناسی وجه دیگری از این گفتمان است. بر واژهی گفتمان و علمی بودنش در تبیین حرکت آقای صابر تأکید مؤکد دارم چرا که دال مرکزی گفتمان ایشان که به زعم بنده هم یابی، تقویت و ایجاد شبکهها و ارتباطات جمعی مبتنی بر دوستی بوده است، توانایی جذب دالهای شناور و سرگردان را داشته است. اما تلاش برای به رسمیت شناسی حاشیهنشینان، و از خفا در آوردن آنهایی که دیده نمیشدند، تلاشی بود که ایشان در جهت پر نمودن خلاءهای نظام اجتماعی اتخاذ کرد. با چه نوع انسان شناسی؟ انسان شناسیِ فلسفی که قائل با دستاندرکار بودن دیگری است. هم من، هم تو و هم «او». «او» را شریک پروژه میدانست و معتقد بود که باید با او پروژه تعریف کرد.
السدیر مک اینتایر فیلسوف نوارسطویی اسکاتلندی در کتاب در پی فضیلت با نقد فلاسفهی روشنگری یک شاکلهی سه شاخه را تبیین میکند. اول، ماهیت انسان آنطور که هست. دوم، تعالیم عملی و تربیت اخلاقی و سوم، ماهیت انسان آنطور که میتواند باشد. مک اینتایر بر این باور است که در دوران کنونی اثر مشترک طرد دنیاگرایانهی الهیات پروتستان و کاتولیک و رد علمی و فلسفی ارسطوگرایی این بود که هر تصوری از انسان، آن طور که در صورت درک غایت خویش میتوانست باشد، از بین برود! تکه و پاره شدن هر کدام از سه جز این استخوان بندی، سبب میشود تا آن دو جزء دیگر نیز ارتباطشان کاملاً غیر واضح گردد. باور به نوعی بازسازی و احیای اخلاق عمومی که با سیاست به مثابه زندگی یا به تعبیر دیگر سیاست از منظر ارسطویی آن پیوندی وثیق دارد، در فعالیت عملی شهید صابر با رویکردی جماعت گرایانه میتواند به مثابه نوعی «خانهداریِ جمعی» فهم گردد. این نوع از سامان بخشی و تدبیرِ مُدُن، نه با الگوهای پدرسالارانه قابل فهم است و نه با سیاست به معنای علم قدرت. در اینجا که بر نوعی انسانشناسیِ فلسفی-توحیدی استوار است، آقای صابر میکوشد تا با بهرهگیری از رویکردِ عملیِ ابراهیم به مفهومِ لاالهالاالله، نه تنها مقاومتی مدنی را تبیین کند، بلکه با کمک همین الهیات، نوعی زیستمانِ جمعی را که معطوف به خیری همگانی است، صورتبندی نماید.
اما خاستگاه این نوع اخلاق، نه در امر خصوصی بلکه ریشه در سپهر عمومی دارد. نقش خدا در درسگفتارهای باب بگشا در حداقل ممکن خود، همچون یک ستون است با دو کارکرد: هم از آوار شدن سقف خانهی هستی جلوگیری میکند هم محوری میشود برای گردهمآیی. یعنی نوعی ریش سفیدی است برای آشتیِ آدمیان و نوعی تلاش برای «تعارف» است. معرفت داشتن به همدیگر برای تبیین آنکه گفته شود بنی آدم اعضای یکدیگرند بدین معنی که «رابطه»، اُس و اساسِ حیاتِ اجتماعیِ ماست.
در این میان از منش پهلوانی و نوعی خودسازی درونی بهره میگیرد تا مفاهیمی همچون با دیگران و برای دیگران بودن یا ایثار را حیثیتی دوباره ببخشد. شهید صابر با نقد و عبور از نوعی فلسفهی دکارتی که بر منِ شناسنده استوار بود، میکوشد تا حلقههای پاره شدهی زیست جمعی ما را وصله کند. به تعبیر هایدگر این «نوعِ بودنِ» ایشان است که هم خود را در میان اقسام بودنها متمایز میکند و هم در این میان خود را محقق میسازد. شهید صابر در این وجه اگزیستانسیالیستی به درستی میدانست که در برابر ارادههای معطوف به قدرت، بر سر عهدی که با خدا بسته است، ارادهای معطوف به تغییر را طرح ریزی کند. وجه ایدئولوژیک ایشان با آن تعریفی که پیشتر از آن ارائه نمودم، نوعی راهبری از میانِ رویکردهای پُست مدرنیستی غالب و ناتوان است. به فهم اندک خود، آنچه از بودنِ ایشان متوجه میشوم، پایمردی، شجاعت و فضیلت به مثابه سهگانههای این رویکرد ایدئولوژیک در شناسایی بحران، تحلیل چیستی و چرایی آن و در نهایت، ارائهی بدیل و راهکار جهت حل آن بحران بوده است.
همچنین، مرگ اندیشیِ شهید صابر و نوعِ مواجههای که ایشان با مرگ به مثابه «یکی از امکانهای زندگی» داشته به نظرم بسیار آموزنده و راهگشا است که خود مجال و مقال دیگری میطلبد. مخلص کلام اینکه صابر مصداق کسانی است که به تعبیر شهید دکتر شریعتی، " گستاخی آن را دارند كه مرگ خویش را انتخاب كنند"، آنهم در عصری که زنده ماندن بهانهای شده برای تن دادن به هر زبونی و ذلتی که بر ما رفته و میرود. در هر دو صورت بودن یا نبودن، بیشن، روش و منش آقا هدی صابر در دلها و دِماغهای ما زنده است چرا که بر این باوریم در هر صورتی، ایشان راهی را برگزیده که انتخابش، تجلیِ امکان زیستنی است در قرنی که همه با مرگ دست به گریبانند. اگر رفیقِ رهگشا عنایت فرماید، بازخوانی، ترسیم و تبیین الگو و طرحافکنیِ علمی-عملی آقا هدی به مثابه چراغِ راهی با آثار به جا مانده از ایشان پیش روی ما گشوده است. همین «ما»، که حاملانِ پیام در «پس از شهادتیم»!
برگرفته از یادنامهی ششمین سالگرد شهادت هدی صابر