تقریر گفتگو با روئین عطوفت
منبع: یادنامه دهمین سالگرد پرواز عزتالله و هاله سحابی و هدی صابر
خرداد 1400
شهید هدی صابر فرد خاصی بود. خصوصیاتی داشت که شاید دیگران فاقد آن بودند البته این به معنای رجحان و برتری نبود. من به برخی خاطرات و نکاتی که به نظرم واجد اهمیت هستند، اشاره میکنم.
شهید صابر بزرگوار بود و بزرگواری او موجب میشد که با برخی افراد برای انجام کارها، مشورت کند. ایشان هم نسبت به من لطف داشت و ما گاهی با هم صحبت میکردیم. یک روز آمده بود سمت انقلاب و به من گفت اگر فرصت داری با هم قدمی بزنیم. مطمئن بودم که پیش از آنکه نزد من بیاید، حتماً جای دیگری بوده و به انجام کار دیگری اشتغال داشته است. اینگونه نبود که مشغله نداشته باشد بلکه برنامهریزی میکرد. در زندگیاش زمانِ خالی به آن معنا وجود نداشت.
در خیابان کارگر شمالی به راه افتادیم. آنجا کوچهای است که در آن، آقای خسرو منصوریان مؤسسهای به نام توانیاب را مدیریت میکند.(کوچه جعفرزادگان) بی آنکه مقصود خاصی داشته باشیم، به آن کوچه وارد شدیم. شهید صابر آنجا به من گفت که در ذهن دارم مه در حسینیه ارشاد بتوانیم کلاسهایی برای جامعه و عموم، برگزار کنیم. به نظر شما، کدام بحثها میتواند برای امروزِ ما مفیدتر باشد؟
من چون میدانستم که روی قرآن هم کار میکرد و نسبت به خدا و پیامبر حساس بود و تعمق میکرد، به او گفتم که شما خوب میدانید که من نسبت به چه مقولاتی حساسیت دارم و همیشه همان حسها در من وجود دارد. من اگر به شما عرض کنم، همان تمایلات درونی خود را بازگو میکنم و ممکن هم هست به کار نیاید. گفت که من علاقمندم که نظر شما را بدانم. گفتم من نسبت به خداوند خیلی حساسم. گفت یعنی چه؟ در همان حال به درب آن موسسه رسیده بودیم. جلوی پایم یک میله بسیار نازکی و نحیفی به اندازه نخ یک تسبیح دیدم. خم شدم و میله را برداشتم. به شهید صابر گفتم شما این میله را نگه دارید و ببینید وزن آن چقدر است؟ گفت خیلی سبک و بی وزن است. گفتم اگر به اندازه این بی وزنی و میلهای که وزن بسیار کمی دارد، خدا را نیز در زندگیمان حس کنیم و بفهمیم که وجود دارد و نتوانیم واقعیت او را انکار کنیم، جامعه و زندگی ما متحول میشود.
همین نکته را که عرض کردم شهید هدی گفتند که این نکته خیلی قابل توجهی است. بعد از تقریباً به نیم ساعت خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم. بعدها شهید هدی به من گفت که ما قرار است در حسینیه ارشاد کلاسهایی در خصوص رابطه دائمی، مستمر و استراتژیک با خداوند، برگزار کنیم. من احساس کردم که آن مشورتی که با هم داشتیم، به احتمال بسیار ارتباط انسان با خداوند را پس ذهن داشت، اما اثر داشت و خیلی خوشحال شدم.
همین الان نیز من معتقدم که عدم پذیرش و فقدان حضور خداوند در جامعه و جهان، ما را با خلاء مواجه کرده است. ممکن است که عدهای بپرسند که آیا خدا حضور ندارد؟ به نظر من حضور داشتن خدا یک چیز است اما حس کردن حضور خدا چیز دیگری است. این بدیهی است که خدا حضور دارد. با وجود بسیاری پیامبران و متذکرین، حضور خدا نیز فهمیده میشود. اما این حضور باید توسط آدمیان حس شود. پس حضور داشتن، توجه به حضور و آن را به رسمیت شناختن، در انسان تحول ایجاد میکند.
- معمولاً شاگردان و دوستان شهید صابر ایشان را به سختکوشی میشناسند و معرفی میکنند. ویژگیای که به نظر میرسد تقریباً منحصر بفرد بوده و ایشان را از ظرفیت سترگی برخوردار کرده بود. در این خصوص نیز اگر ملاحظهای دارید، بفرمایید.
ما با آقا هدی همسن بودیم. خصوصیاتی که در هدی صابر بود، برخاسته از حس مسئولیت فزایندهای بود که برای خود به عنوان رسالتی قائل بود. مسئولیتشناسی زیاد در انسان. اما پرسش این است که آیا این حس را باید پذیرفت و به همگان تسری داد یا نه؟ در این خصوص به خاطره کوچک دیگری اشاره میکنم.
من شخصاً به این خاطر که شهید صابر احساس مسئولیت زیادی میکرد، نگران سلامتی او بودم. نه اینکه از طرف حکومت یا دولت مورد سوء قصد قرار گیرد. من نگران سلامتی جسمی ایشان به خاطر انجام کارهای فشرده بودم. هر زمان که میخواستیم با هم صحبت کنیم، من میدانستم که حتماً پیش از من کاری انجام داده و پس از من نیز مشغول انجام کاری خواهد بود. هیچگاه اینگونه نبود که صرف تفریح و ... زندگی کند.
این ویژگی ایشان رفتهرفته شدت پیدا میکرد و مسئولیتهایش به مرور و به صورت تصاعدی تشدید میشد. من احساس میکردم که این میزان از مسئولیتپذیری، به جسم ایشان صدمه میزند. به همین خاطر، یک بار با ایشان پیش از آنکه زندان بروند، پیشنهادی را در میان گذاشتم. به ایشان گفتم که ما در شهرستان، دوستانی داریم که در آنجا باغی دارند. میتوانیم به اتفاق برای یک هفته یا ده روز برویم در آن باغ و در کنار دوستان حضور داشته باشیم. اما در این مدت تصمیم بگیریم در مورد مسائل اجتماعی و مردم و ... صحبت نکنیم. شما فقط استراحت کنید و فعالیتهایتان را تعطیل کنید.
شهید صابر گفتند چرا؟ گفتم چون با این سرعتی که شما میروید لازم نیست کسِ دیگری شما را از پا در آورد. شما به این شکل از بین میروید. سرعت بیش از توانِ وجودی توست. این سرعت را هر قلب و وجودی نمیکشد. هر انسانی واجد ظرفیتی است. اگر به خودش نرسد، نسبت به آن حرکتی که میکند، خود را بازسازی نکند، نمیتواند ادامه دهد. شهید هدی گفت من از شما تعجب میکنم که این حرفها را میگویید! به ایشان گفتم که من متوجه هستم که شما میخواهید بارهای تاریخی را بردارید. اما مسئولِ برداشتن این بارها خودِ ملت است. ما هم تنها یکی از آنها هستیم و خودمان را با این وضعیت از بین میبریم. گفت یعنی شما میگویید در وضعیتی که جامعه درگیر معضلات بسیار است، ما برویم و تفریح کنیم؟ گفتم من میگویم یه مقدار استراحت کنید برای اینکه باز بتوانید فعالیت کنید. تا فکر، بدن و وجود شما برای خیز دیگری آماده شود. گفتم اینگونه بیشتر برای جامعه کار خواهید کرد. ما هزاران مرتبه هر روز میمیریم و زنده میشویم اما باید شیوهای را نیز برای خودمان انتخاب کنیم که از پا نیفتیم. این فرق میکند با افرادی که ول میگردند و هیچ احساس مسئولیتی ندارند. آنها از آن طرف بام افتادهاند و گویی که جامعه ایدهالی است و برخی وقتها اظهار نظری هم میکنند. گفتم من این روش را توصیه نمیکنم اما اینگونه هم که هیچ استراحتی نکنیم، وضعیت دشوار میشود. گفت نه آقا روئین، شما این حرفها را گفتید اما من نمیتوانم بپذیرم. اینقدر کار ریخته شده اما ما برویم در باغی استراحت کنیم؟ من نمیتوانم بپذیرم.
اما من این ویژگی شهید صابر را برای عموم جامعه خودمان و افراد توصیه نمیکنم. یعنی من هم اگر روش شهید صابر را پیش بگیرم، به زودی از پا خواهم افتاد. چرا که مشکلات جامعه ما به نحوی است که یک کوه را میتواند جابجا کند. انسان اگر شرف داشته باشد با خود میگوید ای کاش من مرده بودم و این صحنه را نمیدیدم. در همین رابطه، کسانی که با من مرتبط هستند را به مسئولیتپذیری دعوت میکنم اما میگویم که این مسئولیت را از طریق روشهایی به همه مردم و جامعه سرشکن کنید. یعنی کاری کنیم که همه احساس مسئولیت کنند، همه مسئولیتپذیر باشند، همه قسمتی از این بار را بدون آنکه زیر آن له شوند، با خنده و گشادهرویی، بلند کنند. باید کاری کرد که در عموم مردم این حس ایجاد شود که برداشتن بارها وظیفه همه ماست و فقط وظیفه عدهای نیست.
پیشتر که با شهید صابر در پیست دومیدانی امجدیه دیداری داشتم، به من گفت که ما باید از صندلی تماشاگری بلند شده و از حاشیه وارد متن شویم. من هم قبول میکنم. اما فقط نباید عدهای وارد متن شوند بلکه همه مردم باید وارد میدان شوند. هرکس به اندازهای که صلاحیت دارد، باید گوشهای از بار را بردارد. حتی برخی اگر نمیتوانند بار بردارند، حمایت کنند. یکی با چشم خود، یکی با قلماش، یکی با قدماش، یکی با مالش، یکی با جاناش و ... باید وارد میدان این مسئولیت شوند. اگر ما نتوانیم روشهایی را اتخاذ کنیم که همه را داوطلبانه و آگاهانه به میدان پذیرش مسئولیتهای همگانی دعوت کنیم، کار مؤثری از پیش نخواهیم برد. ما به مشارکت کمّی و کیفی همه مردم نیاز داریم و آن وقت است که میتوانند در حفظ و نگهداری آنچه دستاوردشان بوده، بکوشند.