«بنام رزاق»
یکشنبه شبی
در میانه تیرماه پر تاب و تبی
بناگه در گوشم پیچید غرش رعدی
چشمم روش شد از درخش برقی
یکشنبه؛
عصرش تب دار، پرغبار
غروباش اندکی غمبار
با پس زمینهای از ابرهای تل انبار
و سر آخر؛ شباش باران دار
صبح تا غروب اقتدار تیر ماهی
اول ماهِ دوم فصل؛ نشسته بر مسند تابستانی
امّا شب؛ گریز بهاری به قلمرو اقتداری
خنکی؛ بدیل حُرم و تب داری
فرصتی فراهم آمد کوته، شتابان، هزّار
برای آنکه خاک خشک شود نم دار
خیسِ عطرافشان شود تنههای اقاقیا، چنار
از تند بوسههای رگبار بیقرار
همه اینها؛ غرشی و درخششی و بارشی
از ابتداش تا انتهاش کمتر از نیم ساعتی
به یکباره آسمان صاف، شد پدیدار عروس خوش ساحتی
خوش نوید ماه درخشان، شعف دار به غایتی
شاید همه آنچه رخ داد، به سان یک جار
برای خیره شدن همگان به عروس شوق دار
یا آب و جارویی در پیشگاه قندیل نوربار
هرچه بود خنکای شبِ تیرماهی برای ما شد ماندگار
یکشنبه شب ۱۴ تیر ۸۳
اوین